📌همه چی تموم...
+ داشت با آب و تاب از ویژگیهای خواستگارش میگفت: خیلی خوشتیپ و خوش اخلاق و باادبه.
_ گفتم: همین؟
+ گفت: نه. هم خونه داره، هم ماشین. مدیر عامل یه شرکت موفق و دانشجوی دکتراست. خلاصه همه چی تمومه.
_ گفتم: رابطهاش با خدا و امام زمان چطوره؟
+ گفت: گاهی نماز میخونه، اما امام زمانی نیست. کلاً سرش تو کار خودشه.
_ لبخند زدم و گفتم: به نظرم بیشتر فکر کن، چون خیلی مونده تا این آقا همه چی تموم بشه!
📖 #داستانک_مهدوی
@dostane_emamzaman
📌 شبیه شهید...
▫️ دست دو تا نوهاش را گرفته بود و آورده بود جمکران، قد کوچکشان از دور، خودنمایی میکرد، سرود که شروع شد اشک در چشمان مادربزرگ جمع شد، حمید و مجید انگار زنده شده بودند و در صفوف منظم به فرمانده، سلام میدادند چقدر نوههایش شبیه پدرهای شهیدشان بودند.
📖 #داستانک_مهدوی
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 معلم قرآن...
🔸 پیرزن قدی خمیده و چهرهای خندان و دوستداشتنی داشت.
تصویر درون قاب عکسی که در آغوش داشت را بوسید و قرآن را برداشت.
پرسیدم: «مادر این عکس پسرتونه؟»
چشمانش خیس شد و با صدایی لرزان گفت: «نه دخترم، عکس نوهمه.»
به عکس نگاه کردم؛ چشمان جوان میخندید، جوری که انگار همانجا حضور داشت.
پیرزن سفرهٔ دلش را گشود: «میخواست بره جبهه اما من اجازه نمیدادم. خیلی اصرار میکرد اما راضی نمیشدم. یک روز بهش گفتم: هر وقت بهم قرآن خوندن یاد دادی، میذارم بری. از همون روز شروع کرد و بهم سواد یاد داد. اونقدر قشنگ و باحوصله، که تو یک ماه، همه چی رو یاد گرفتم.»
🔹 آهی کشید و با گوشه روسری، اشک چشمانش را پاک کرد و ادامه داد: «روزی که میخواست بره جبهه، بهم گفت: یادت نره! قول دادی به همه این محله قرآن یاد بدی و بشی معلم قرآن و برای امام زمان سرباز تربیت کنی.»
پیرزن لبخندی زد و قرآن را گشود.
در جواب چشمان مهربانش، لبخند زدم و گفتم: «از اهل محل شنیدم که شما معلم قرآن بینظیری هستید.»
📖 #داستانک_مهدوی
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 بیقرار تو ...
🔹 بچهاش تومور مغزی داشت، توی آیسییو بستری بود. مادر پشت شیشه، بست نشسته بود. از آب و غذا افتاده بود و با تمام وجودش دعا میکرد، سوز دعاش جور دیگهای بود. هیچ چیز نمیتونست آرومش کند جز خبر سلامتی بچهاش..
🔸 متأثر شدم. با خودم گفتم: تا حالا اینجوری عاشق امام زمانت شدی؟ تا حالا اینجوری برای اومدنش دعا کردی؟ تا حالا اینجوری مضطر شدی تا خبری از امام غریبت بیاد؟
کاش ما هم مثل اون مادر، معنی انتظار رو میفهمیدیم.
📖 #داستانک_مهدوی
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
📌 جمعههای غیبت...
🤲 دعای هر روز و شبش، دعای برای فرج امام زمان بود. هر جمعه که میگذشت غصهاش زیاد میشد با گلایه میگفت: آقاجان! این جمعه هم گذشت و نیامدی! بعد محکم میگفت: آقا جانم اگر بیاید حتماً یاریش خواهم کرد!
📆 برای اینکه نشان دهد عاشق چشمبهراهیست، عهد کرد تا هر صبح جمعه به دعای ندبه برود. حساب از دست خودش هم در رفته! نمیداند این چندمین جمعه است که نمیتواند قید خواب را بزند و به دعای ندبه برود. حالا خودش خوب دلیل این همه جمعههای غیبت را میفهمد!
📖 #داستانک_مهدوی
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dostane_emamzaman
'♥️𖥸 ჻
#داستانک_مهدوی
🎙 از استودیو ضبط برنامه خسته برمیگشتم. بهسختی تو اون برف، اسنپ قبول کرد.گرونتر از قبل ولی مجبور بودم زود برگردم. اینترنتی که پرداخت کردم، راننده ۱۵ تومان بهم برگردوند. گفت این مسیر کرایش اینقدر نیست. تقدیم شما.
🎥 گفتم دوربین مخفیه؟
گفت دوربین مخفی ما اون بالاییه!
نمیدونستم چی بگم!
🔅 میگن وقتی امام زمان بیاد همه با هم همینجوری میشن، مردم با هم مهربونن، دیگه زرنگبازی و کلاهبرداری و از اینجور چیزها نداریم، آدمها چشم بسته به هم اعتماد میکنن... زندگی این مدلی خیلی قشنگه، نه؟
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
@dokhtarane_emamzamani