💙
❄💙
💙❄💙❄
❄💙❄💙❄💙
💙❄💙❄💙❄💙❄
#جانم_میرود
#قسمت_13
ولی مهیانمی تونست تکون بخوره شهاب به خاطر اون داشت وسط خیابون خلوت اونم نصف شب کتک می خورد
با فریاد شهاب به خودش اومد
ــــ چرا تکون نمی خورید برید دیگه
بلند تر فریاد زد
ـــ برید
مهیا به سمت پایگاه دوید وارد شد و در و قفل کرد
همون اتاقی بود که اون شب وقتی حالش بد شد اینجا خوابیده بود
از پنجره نگاهی کرد کسی این اطراف نبود و شهاب بدجور در حال کتک خوردن بود وضعیتش خیلی بد بود تنهاکاری که می تونست انجام بده این بود ڪه از خودش دفاع می کرد
باید کاری می کرد
تلفنش هم همراهش نبود
نگاهی به اطرافش انداخت
گیج بود نمی دونست چه کاری باید انجام بده
از استرس و ترس دستاش یخ کرده بودند
با دیدن تلفن به سمتش دوید
گریه اش گرفته بود دستانش می لرزید
نمی تونست اونو به برق وصل کند دستاش می لرزید وکنترل کردنشون سخت بود اشکانش روی
گونه هاش سرازیر شد
ـــــ اه خدای من چیکار کنم
با هق هق به تلاشش ادامه داد
با کلی دردسر اونو وصل کرد با ذوق گوشی رو بلند کرد ولی تلفن قطع بود
دیگه نمی دونس چیکار کنه محکم تلفن و به دیوار کوبید و داد زد
🌝نویسنده : فاطمه امیری 🌝
💙
❄💙
💙❄💙❄
❄💙❄💙❄💙
💙❄💙❄💙❄💙❄