💛
🛵💛
💛🛵💛🛵
🛵💛🛵💛🛵💛
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#قسمت_سیزدهم
#رمان_تنها_میان_داعش
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- --
تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست
مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه
چیز را از خاطرم برده بود. اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را
خواندم :»حتماً تا حاال خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما
داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛
اونوقت تو مال خودمی!« رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی
به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین
انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم
را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبرد. حاال
میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود
و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و البد
فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به
اسیری داعش و شرکای بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد.
برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت
و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود
عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده
و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم
باال نمیآمد. عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ میداد تا با صدای
زهرا به حال آمدم :»نرجس! حیدر با تو کار داره.« شنیدن نام حیدر، نفسم
را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم.
پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید،
ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :»چرا
گوشیت خاموشه؟« همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم
:»نمیدونم...« و حقیقتاً بیش از این نفسم باال نمیآمد و همین نفس بریده،
نفس او را هم به شماره انداخت :»فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت
دیگه میرسم تلعفر، ان شاءاهلل فردا برمیگردم.« اما من نمیدانستم تا فردا
زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :»فقط زودتر بیا!« و او وحشتم را بهخوبی
حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد
:»امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا
مرتب از حالت باخبر بشم!« خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله
داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش
بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را
در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید
وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی
و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛"
💛
🛵💛
💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
💛
🛵💛
💛🛵💛🛵
🛵💛🛵💛🛵💛
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#قسمت_چهاردهم
#رمان_تنها_میان_داعش
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛
مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست.
فعالً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد. ساعتی تا
سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان
بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان
من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :»نمیخواد بمونی،
برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!« ولی حیدر مثل اینکه جزئی از
جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو
میفهمیدم خیال برگشتن ندارد. تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی
عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب
ناله زد :»میترسم دیگه نتونه برگرده!« وقتی قلب عمو اینطور میترسید،
دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم
همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریکی حیاط که تنها
نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار البالی این درختان
دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :»جانم؟« و من نگران
همین جانش بودم که بغضم شکست :»حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح
برمیگردی؟« نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :»شرمندم عزیزم!
بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.« و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :»حیدر
تو رو خدا برگرد!« فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام
کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد
:»گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک
کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟« و همین نهیب عاشقانه، شیشه
شکیباییام را شکست که با بیقراری شکایت کردم :»داعش داره میاد
سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!« از سکوت سنگینش
نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی
سرش خراب کردم :»اگه من اسیر داعشیها بشم خودمو میکشم حیدر!«
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش
را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم
تا صدایم را بشنود :»حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد
یه بار دیگه ببینمت!« قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم
نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غر ش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم
این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع
شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد. عباس و عمو با هم از پلههای ایوان
پایین دویدند و زنعمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛"
💛
🛵💛
💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
معنای ۷ سال روکی خوب میفهمه؟ دانشجوهای پزشکی
معنای ۴ سال رو کی خوب میفهمه؟ بچه های کار شناسی
معنای ۲ سال رو کی خوب میفهمه؟ سربازها
معنای ۱ سال رو کی خوب میفهمه؟ پشت کنکوریها
معنای ۹ ماه رو کی خوب میفهمه؟ بانوان باردار
معنای ۱ ماه رو کی خوب میفهمه؟ کسایی که ۳۰ روز ماه رمضان رو روزه گرفتند
معنای ۱ هفته رو کی خوب میفهمه؟ سر دبیرهای مجلات هفتگی
معنای ۱ روز رو کی میفهمه؟ کارگران روز مزد
معنای ۱ ساعت رو کی میفهمه؟ عاشق منتظر
معنای ۱ دقیقه رو کی خوب میفهمه؟ اونایی که از پرواز جا موندند
معنای ۱ ثانیه رو کی خوب میفهمه؟ اونایی که در تصادف جون سالم به در بردند
معنای ۱ دهم ثانیه رو کی میفهمه؟ اونایی ک تو المپیک مقام دوم رو به دست آوردند
فقط خواستم بگم قدر لحظه لحظه های زندگیتون رو بدونید و ازشون استفاده کنید، خیلی زود تموم میشه .... 😔⏰💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༺🧡༻
راز تبدیل شوخی های ما به عبادت🧐
*همینقدر زیبا👆🏻🥲*
دیگه از این بعد باهم دیگه شوخی کردیم ؛ مزاحم نشید..
داریم عبادت می کنیم✌️🏻😁
#شهیدانه🕊
سلام برشهید مظلوم روح الله عجمیان
تولدت مبارک بزرگ مرد.
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی؟
تنها صدایی است
که تا به امروز تنها مانده است!!!🥺
به خود بیاییم...
او غایب نیست، ما غفلت کردهایم...
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات🤲🏻
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
خدای من...
هرچقدر نعمت های تو بزرگ است
قدرشناسی من کوچک است🥲💔
#درگوشی_های_عاشقانه
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذیخَلقاڶمَہـد؎....
#اعمال.قبل.از.خواب 😴 ‼
✅حضرترسولاڪرمفرمودندهرشبپیشاز
خواب↯
¹قرآنراختمـ ڪنید
«³بارسورھتوحید»
²پبامبرانراشفیعخودگࢪدانید
«¹بار=اللھمصلعلۍمحمدوآلمحمد
وعجلفرجھم،اللھمصلعلۍجمیع
الـانبیاءوالمرسلین»
³مومنینراازخودراضۍڪنید
«¹بار=اللھماغفرللمومنینوالمومنات»
⁴یڪحجویڪعمرھبہجاآورید
«¹بار=سبحاناللہوالحمدللہولـاالہالـاالله
واللهاڪبر»
⁵اقامہهزاررڪعتنماز
«³بار=یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِہِ»
آیاحیفنیستهرشببہاینسادگۍازچنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:"
⊱ #اعمال_شب_رفاقت
⊱ #اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
#ذِکـرروزشَنـبِہ..👀✋🏻••
«یـٰارَبالعـٰالَمیـن'🖤🗞'»
‹اۍپَروردِگـٰارجَھانیـٰان..'🔗📓'›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّٰهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَّةِ بْنِ الحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ فِي هٰذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلِيلاً وَعَيْناً حَتَّىٰ تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِيها طَوِيلاً.
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
خدایا!
میخواهم فقیری بی نیاز باشم،
که جاذبه های مادی زندگی،
مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.
[ شهید چمران ]
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
#تلنگر
وضوميگيری،
امادرهمينحالاسرافميکنی،
نمازمیخوانی
امابابرادرتقطعرابطهمیکنی،
روزهميگيری
اماغيبتهمميکنی،
صدقهميدهی
امامنتميگذاری،
برپيامبروآلشصلواتمیفرستی
امابدخلقیميکنی،
دستنگهدارباباجان!🖐🏻
ثوابهايترادرکيسهیِسوراخنريز..!
|آیتالله مجتهدی تهرانی|
#لبیک_یا_امام_زمانم 🌿
یه قاب از خود گذشتگی ❤️🩹✨
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهِ شادي آل الله مبارك!🥳
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🌸🌱
آدم وقتی نماز نمیخونه روحش کثیف میشه
شیاطین بهش حمله میکنن استغفار و نماز
براش مثل اسلحهاس👊🏻 مثلِ یک واکسنِ💉
شیاطین بو میکشن یک جا کثیف باشه حمله میکنن (مثل مگس که جای کثیف میره🤧)
هـمونجــوری کــہ آب بـرای تمــیز کـردن هــســت
نماز هم برای تمیز کردنه روحِ، نماز هم دنیات
رو تامین میکنه هم آخرتت رو 😎