eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2هزار ویدیو
205 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:(( . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی که با تقواست از هرگناه ِاحتمالی هم دوری میکنه ؛ آره‌به‌هرحال...(: ⊱
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
کسی که با تقواست از هرگناه ِاحتمالی هم دوری میکنه ؛ آره‌به‌هرحال...(: ⊱ #ترک_گناه ⊱ #اللّٰھُمَ‌عَجِ
ترک گناه سخته قبول.. ولی به هر حال قدمیست برای نزدیک تر شدن ظهور آقا امام زمان(عج)! بازم با این وجود تلاش برای ترک گناه کردن می ارزه یا نه؟نظر شما چیه؟:)♥️🌿 شما تلاش خودتو بکن خدا کمکت میکنه امام زمانتم(عج)دستتو میگیره...(:
وقتی زیرلب زمزمه میکنی«ربّ إشرَحْ لي صَدری»،یعنی که اعتماد میکنی بهش برای درخواست شرح صدر ازش؛ و بدون که هیچوقت اعتمادت رو بی‌جواب نمیذاره!
- آنقدرپیشِ‌خدادستِ‌توبازاست‌حسین.. لب‌اگربازڪنم؛هرچه‌بخواهم‌دادۍ..(:
صاحب‌شیعه‌بیاغیبت‌بس‌است شیعه‌دردنیاغریب‌وبی‌کس‌است(: 🌱
حتی اگر خسته ای یا حوصله ‌نداری؛ ‏نمازهایت‌ را عاشقانه ‌بخوان..! تکرار هیچ‌چیز‌ جز نماز در‌ این ‌دنیا قشنگ ‌نیست :)
ارباب‌جانم؛ غیرآغوش‌توهرجابروم‌نااَمن‌است روضه‌ات‌امن‌ترین‌جاست‌که‌دنیادارد!
ما نوکر خاندان حسینیم . مارا همین کفایت میکند و بس .
+به‌قول‌حاج‌مهدی‌رسولی: این‌خانواده‌یاشفامیدن‌یاشفاعت‌میکنن؛ رَدخورندارن(: اگه‌ازشون‌شفایی‌خواستیم‌وندادن‌به‌این‌ دلیله‌که‌شایداون‌دنیابه‌شفاعتشون‌بیشتر نیازداریم! درست‌مثل‌یه‌پدرکه‌اول‌میبینه‌کجابه‌چی‌ بیشترنیازداریم:)!
- که چی؟ هی جانباز جانباز شهید شهید، میخواستن نرن! کسی مجبورشون نکرده بود که! + چرا اتفاقا ! مجبورشون میکرد! - کی؟!! + همون که تو نداریش! - من ندارم؟! چی رو؟! + غیرت . . . [@Sarbazeharamm]
🌿هوالمحبوب 🌿 🌿به روایت 🌿 🌿بی تو هرگز . برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می خوابیدم ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی خواست مندلی رو ببینم ... . مهمانی ها و لباس های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود ... یادگاری هاش رو بغل می کردم و گریه می کردم ... خودم رو لعنت می کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... . . چند ماه طول کشید ... کم کم آروم تر شدم ... به خودم می گفتم فراموش می کنی اما فایده ای نداشت ... . مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می کرد ... همه شون شبیه مدل ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... . . بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه ای ازدواج کنه ... . از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می خواست مسلمان بشم ... 🌿ادامه دارد...