eitaa logo
『سردِاران‌بـےادعــٰا』
1.8هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
-بِنام نامی اللّٰھ- ٺاسیس⇦¹⁴⁰⁰.².⁴ •• -خدِایــا!ماࢪا‌ ازکسانۍقراࢪدھ کہ‌ شیوھ ھشان آࢪام‌ گࢪفٺن‌ بہ‌ دࢪگاھ‌ٺوستـــ...! •• -پشٺ‌جبھہ‌‌‌: @Sardaranbieddao #اوَلیـــن‌ڪانـٰـال‌رسـ‌مـی‌سࢪداࢪاݩ‌بـےادعا🎬 بمونی توے‌ اکیپمون قشنگترھ!
مشاهده در ایتا
دانلود
.... 🌹شهید علیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است: 🌷منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد. نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است. بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش ریختم و برگشتم. نخورد. 🌷یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست. یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پريد و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست. 🌷پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم…. بعثیهای ملعون، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.😔 لا إله إلا الله.لا اله الا الله 😔 اللهم الرزقنا توفیق شهادت 🤲 اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌹 •••┈☆ ✿☆ ════╮ @sardaranbieddea ╰════ ☆ ✿☆┈•••
⚘خاطره‌ای از دانشمند هسته‌ای شهید مصطفی احمدی روشن⚘ 💬.... ▫️کار همیشگی‌ش بود. هر وقت دلش تنگ می‌شد دستمو می‌گرفت و با هم می‌رفتیم بهشت زهرا سلام‌الله علیها اول می‌رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می‌رفتیم؛ بعد می‌رفتیم سر مزار شهدا. ▫️می‌گفت: این‌جا رو نیگا کن، اصلاً احساس می‌کنی که این شهداء مرده‌ان؟ این‌جا همون حسی رو داری که تو قطعه‌ی اموات داری؟ ▫️بالا سر مزار بعضی از شهداء می‌ایستاد و سنشون رو حساب می‌کرد. می‌گفت: اینایی که می‌بینی، همه نوزده، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده؛ اصلاً تو کتم نمیره که بخوان ما رو قطعه مرده‌ها دفن کنن!! از سوز صداش معلوم بود که مدت‌هاست حسرت شهادت رو به دل داره.... 📚منبع: سایت مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی 🦋 •🕊⃟🌸 🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
! 🌷یکی از رزمنده‌ها می‌گفت: رضا در جبهه، قوطی کنسروها را جمع می‌کرد و به دم گربه‌ها می‌بست و در کوه رها می‌کرد و می‌گفت: سنگر بگیرید. وقتی گربه‌ها می‌دویدند، صدای قوطی‌ها در کوه می‌پیچید و دشمن فکر می‌کرد رزمنده‌های ایرانی هستند. کوه‌ها را به رگبار می‌بستند و زمانی که به رضا می‌گفتیم چرا این کارها را انجام می‌دهی، می‌گفت: برای این‌که مهمات آن‌ها هدر برود. 🌹خاطره ای به یاد عارف ۱۲ ساله، شهید رضا پناهی، ستاره درخشان کلاس اول راهنمایی که عظمت روحی او به تنهایی می‌تواند عالمی را روشن کند. راوی: مادر گرامی شهید 📚 کتاب "عارف ۱۲ ساله" منبع: پایگاه خبری - تحليلی مشرق نيوز •🕊⃟🌸 🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
به رفاقت معنای دیگری دادین ... ﮐﺎﻣﻞ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻋِﺸﻖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ؛ ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ... ..................🌷🕊 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛