🍄🌿🍄🌿🍄
🌾سر مهدی تشنه لب را به #زانو گذاشته بودم .دیدم لب مهدی به هم میخوره ؛گوشم را نزدیک بردم ؛ گفت: #آقارضا سرم را روی زمین بذار،
🌾بیهوش بودم #مهدی با لباس👕 یکپارچه از نور با لبخند ☺️کنارم آمد،
گفت: حضرت زهرا(س) #میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم رو از روی #زانوت رو زمین بزاری .
راوی: #شهید_رضا_پور_خسروانی🌷
#شهید_مهدی_نظیری🌷
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🌴محمد یک #صفت خیلی بارز داشت و آن این بود که خیلی خالص کار میکرد، یعنی واقعا #کارهایش را طوری انجام میداد که غیر آن کسی که باید، هیچکس دیگری نمیدید،
🌳وقتی #میخواست دستگیری کند و کمک کند، یک جوری انجام میداد که من که خواهرش بودم هم بعدها #متوجه میشدم، چند ماهی یک جایی کار میکرد، اما با گذشت سه ماه هنوز حقوقی نگرفته بود، به #محمد گفتیم برو حقوقت را بگیر،
🌲در جواب گفت: نه #صاحبکارم زن و بچهدار است، اگر داشت میداد، لابد مشکلی دارد که #نتوانسته بدهد، آخر هم نرفت بگیرد با اینکه برای موتورش خودش دنبال تهیه پول 💰بود تا اینکه بعد از #مراسم تدفین صاحب کارش آمد و تسویه کرد .🍂
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷