✨✨✨
#پندانه
بهترین آرایشها در زندگی:
حقیقت برای لب ها
بخشش برای چشمها
نیکوکاری برای دست ها
لبخند برای صورت
و عشق برای قلب است.
از آنها خوب استفاده کنید و به زندگی زیبایی ببخشید.
✅به ما بپیوندید و ما را به دوستان خود معرفی نمائید👇🌷
🏠@kolbeAramesh1🏠
#پندانه
واقعا تا به ڪی ...؟
قضاوت، غیبت، تهمت
چرا نمیفهمیم این ها تاوان دارد...
دل شڪستن دارد ...
چرا متوجه نیستیم این ها به ما مربوط نیست
فلانی جراحی ڪرده...
فلانی دزده ...
فلانی زشته ...
فلانی تتو، پیرسینگ، پروتز داره ...
فلانی خیانت ڪرده و ...
چرا ڪسی متوجه زندگی شخصی خودش نیس
همه خدا شدند ...
همه قاضی شدند ...
همه گناهڪارند جز خودمان ...
ای ڪاش این را بدانیم
در هر قبری فقط یک نفر دفن میشود ...
پس فڪر اعمال و افڪار خودتان باشید ...
فقط ڪافیست پاهایتان را ڪمی از زندگی بقیه بیرون بڪشید...
باور ڪنید خودتان هم آرام میشوید ...
✅به ما بپیوندید و ما را به دوستان خود معرفی نمائید👇🌷
🏠@kolbeAramesh1🏠
#پندانه
چهار جمله از چهار کودک که در
تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است
یک: دختر سوری بود که در وقت جان کندن یعنی آخرین مرحله زندگیش گفت : همه چیز را به خداوند خواهم گفت
دوم: دختر معصومی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار میکرد خطاب به خبرنگاری که میخواست ازش فیلم بگیرد در حالت گریه وزاری گفت : عموبه خاطر خدا عکسم را نگیر چون بی حجاب ام
سوم: دختری کوچکی بود که از گرسنگی چنین گفت: ای الله چیزی نمانده از گرسنگی بمیرم نان خوردن نداریم مرا به جنت خود ببر که در آنجا نان بخورم
چهارم: دختر افغانی بود که در انفجار دستش زخمی شده بود دکتر درحال آمادگی برای عمل جراحی بود تا دستش را قطع کند دخترک گفت: آقا دکتر آستینم را پاره نکن جز این لباس دیگر ندارم
این نتیجه تمام جنگهاست😢
چه ببری چه ببازی ...
✅به ما بپیوندید و ما را به دوستان خود معرفی نمائید👇🌷
🏠@kolbeAramesh1🏠
#پندانه
جمعی تابوتی را تشییع می کردند در کنار تابوت کودکی با گریه فریاد می کشید پدر جان تو را به گودالی می برند که نه فرشی هست نه چراغی و نه غذایی !
کودک فقیری این را شنید و سریعا خود را به خانه رساند و به پدرش گفت : ...
" ای پدر عده ای می خواهند جنازه ای را به خانه ما بیاورند !
آدرسی که می دادند دقیقا خانه ی ما بود !
جایی که نه فرشی هست ، نه نوری و نه غذایی ! 😢
| فراموش نکنیم که فقر باعث می شود زندگی برای بعضی از انسان ها با مرگ فرقی نداشته باشد |
پس ببخشیم به افراد فقیر🌹
✅به ما بپیوندید و ما را به دوستان خود معرفی نمائید👇🌷
🏠@kolbeAramesh1🏠
#پندانه
نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!
مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!
حالِشان که با تو خوب شد،دلیلِ حالِ بدت می شوند!
مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!
می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.
مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!
درد می زنند به جانَت.
مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!
در نهایت تنهایَت می گذراند.
لطفاً به فرزندانتان،
قدر شناس بودن را یاد دهید؛
اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
همان نمک دانی ست که شکست !
✅به ما بپیوندید و ما را به دوستان خود معرفی نمائید👇🌷
🏠@kolbeAramesh1🏠
#پندانه💖🌷
✍ حساب جادویی زمان
🔹تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزهات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش ۸۶هزار و ۴۰۰ دلار پول میذاره، ولی دوتا شرط داره.
🔸یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس میگیرند. نمیتونی تقلب کنی یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگهای منتقل کنی.
🔹شرط بعدی اینه که بانک میتونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
⁉️حالا بگو چطوری عمل میکنی؟
🔸همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم: زمان!
🔹این حساب با ثانیهها پُر میشه. هر روز که از خواب بیدار میشیم، ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم.
🔸لحظههایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو میشه و ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما میدن.
🔹یادت باشه که من و تو فعلاً از این نعمت برخورداریم و بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده.
🔸ما بهجای استفاده از موجودیمون نشستیم بحثوجدل میکنیم و غصه میخوریم.
🔹بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. به امتحانش میارزه.
===🍃🌹🍃===
@kolbeAramesh1
===🍃🌹🍃===
#پندانه
#حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان
و لرزش دست های پدرانمان باشد
حواسمان به تٙر شدنر های گاه و بیگـاهِ
چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد
حواسمان باشد آن ها خیلی زود پیــر می شوند
و خیلی زودتر از آنـچه فکـرش را می کنیـم از کنارمان می رونـد.
حواسمان باشد به دلگیـریِ غروب هایِ تنهاییِ شان...
حواسمـان باشد که آن ها تمامِ عمـر
حواسشان به مـا
به آرام قد کشیدنمان،
نیاز ها و نازهایمان بوده اند.
آن ها یک روز آنقدر پیـر میشوند که
حتی اسم هایمان را هم فراموش می کنند.
حواسمان به گرانترین و
بی همتا ترین عشق هایِ زندگیمان
به پدرها وبه مادرها خیلی باشـد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
✅حضور شما افتخار ماست
🏡کلبه ی آرامش🏡👇
@kolbeAramesh1
#پندانه
💥چه کسانی برخداوندحقی دارند!?💥
🌹وقتی خداوند متعال در قیامت اعلام می کند:
هر کسی که بر گردن من حق دارد، بلند شود.
❗️همه تعجب می کنند.
❤️از سوی خدا خطاب می آید:
👈 هر کسی هنگام نزاع از خود بخشش نشان داده، تا مسأله اصلاح شود، بر گردن من حقی دارد.
🌸قرآن می فرماید: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ(شوری 40)» خدا می فرماید: "اجرت بر من است"
🌿 انسان باید خیلی کوچک باشد، که این مدال و این جایگاه را رها کرده و بگوید: نه ،من نمی بخشم ،من می خواهم دلم را خنک کنم!!
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید در⇩⇩⇩
🏡کلبه ی آرامش🏡👇
@kolbeAramesh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه
🎬 کلیپ #استاد_دانشمند
«بترسید از دل سوزوندن»
داستان عجیب نانوا_و_مشتری مسیحی
«انتهای این کلیپ تحول عجیبی در مَنِش و رفتار شما رخ میدهد...»
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید در⇩⇩⇩
🏡کلبه ی آرامش🏡👇
@kolbeAramesh1
#پندانـــــــهـــ
گذشت،
آرامش می آورد....
بگذریم از کسانی که ما را رنجاندند
تا خودمان آرام گیریم....
#فلسطین_آزاد_خواهد_شد
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🖤 با ما همراه باشید در⇩⇩⇩
🏡کلبه ی آرامش🏡👇
@kolbeAramesh1
✨﷽✨
#پندانه
✍ انفاق در راه خدا، مالت را بیشتر میکند
یکی از دوستانم نقل میکرد:
در مسیر روستایی هنگام غروب ماشینم خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود. پیکان فرسودهای داشتم که عمر خودش را کرده بود.
کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد که کمکم کند.
پیرمردی از میان باغها رسید و گفت:
بنشین تا ماشین را هُل بدهم.
اصرار میکرد که بنشینم و به تنهایی میتواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت. ماشین را هُل داد و روشن شد.
او را به خانهاش بردم. بین راه توضیح داد چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوهها را پرورش میدهد.
سپس حرف خیلی زیبایی زد و گفت:
من هر بار باران میآید یک کنتوری برای خدا حساب میکنم و مبلغش را جدا پرداخت میکنم.
هر بار که باران میآید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار میگذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمیکنم.
یکپنجم محصولات را روی درختان باقی میگذارم و فقیرانی خودشان میدانند و سالهاست، برای جمعکردن سهم خود به باغ میآیند. به لطف خدا وقتی تگرگ میآید، باغ مرا نمیزند.
روزی ملخها به باغهای روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچکترین آسیبی نزدند، طوری که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخها روستا را رها کنند.
و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ؛
و آنچه که انفاق کنید او به شما عوض میدهد و او بهترین روزیدهندگان است. (سبأ:39)
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#فلسطین_آزاد_خواهد_شد
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
😍 با ما همراه باشید در⇩⇩⇩
🏡کلبه ی آرامش🏡👇
@kolbeAramesh1
آدم ها؛
آرام آرام پیر نمیشن...
آدم ها در یک لحظه
با یک تلفن
با یک جمله
با یک نگاه
با یک اتفاق
با یک دیر رسیدن
با یک "باید برویم"
و با یک "تمام کنیم" پیر می شوند...
آدم ها را لحظه ها پیر نمی کنند..
آدم ها را آدم ها پیر می کنند...
#پندانه
✅حضور شما افتخار ماست
🏡کلبه ی آرامش🏡👇
@kolbeAramesh1
✨﷽✨
#پندانه
🌼باز شدن درب جهنم با یک جمله!
✍مدتی است که این اصطلاح بین مردم رایج شده است: "اعصاب نداریم" و این جمله گویی کلید توجیه هر بداخلاقی و بدرفتاری شده است!اما آیا این جمله ما را از عواقب اعمال ناخوشایندمان تبرئه میکند؟مثلا بر اثر خستگی و کلافگی بر سر پدر و مادرمان یا دوست و همکارمان فریاد میکشیم و در نهایت با هزار تا منت گذاشتن میگوییم: "اعصاب نداریم" و انتظار دلجویی هم داریم!
پس کی میخواهیم حقالناسهای ناشی از این رذیله اخلاقی را از گردنمان برداریم؟ "پرخاشگری" رذیلهای سمی است که دنیا و آخرت ما را به باد میدهد. رذیلهای که ائمه معصومین علیهمالسلام به شدت از آن نهی کردهاند. پیامبر صلی الله علیه و آله میفرمایند:«در مسلمان دو خصلت روا نیست: بخل و بداخلاقى.» در حدیث دیگری از پیامبر صلى الله علیه و آله میخوانیم كه فرمودند: «بیشترین چیزی كه امت من به سبب آن وارد بهشت میشوند تقوی و حسن خُلق است.»
حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «كاملترین شما از نظر ایمان كسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد.»باید توجه داشته باشیم که تحمل ناملایمات و سختیهای روزگار برای ما آرامش دنیا و آخرمن زدن به این ناملایمات علاوه بر تیره کردن دنیایمان راهی مستقیم به جهنم است.
📚جهاد النفس وسائل الشیعة/ترجمه افراسیابى 69/281
📚احتجاجات/ترجمه بحار الانوار/ج35٠،2
✅
┏━🕊🌺🕊━┓
@kolbeAramesh1
┗━🕊🌺🕊━┛
جمله قشنگیه:
دنبال دلتان بروید
اما “عقلتان” را نیز با خود ببرید.
هرگز عمق یک رودخانه را
با هر دو پا آزمایش نکنید.
#پندانـــــــهـــ
#ماه_رجب
✧✬🌸⚪️🌸✬✧
❤️تجربهٔ لحظات خوش زندگی در اینجا
⏬⏬⏬
@kolbeAramesh1
جمله قشنگیه:
دنبال دلتان بروید
اما “عقلتان” را نیز با خود ببرید.
هرگز عمق یک رودخانه را
با هر دو پا آزمایش نکنید.
#پندانـــــــهـــ
#ماه_رجب
✧✬🌸⚪️🌸✬✧
❤️تجربهٔ لحظات خوش زندگی در اینجا
⏬⏬⏬
@kolbeAramesh1
#پندانه
🔴 هرچه به خدا نزدیکتر میشوی، مجازات خطایت هم سنگینتر میشود
✍عارفی در نیشابور بود که هرکس او را کوچکترین آزاری میداد، به بلایی گرفتار میشد. پس مردم شهر همه از او میترسیدند.
روزی جوانی او را دید و گفت:
خوشا به حالت، من هم دوست داشتم مانند تو عارف شوم تا دیگران از من بترسند و در پی آزار من نباشند.
عارف تبسمی کرد و گفت:
مَثَل عارف، مانند کسی است که شیری سوار شده. درست است همه از او میترسند ولی خود او بیشتر از همه میترسد. چون کوچکترین خطای او باعث دریده شدنش به دست شیری خواهد بود که بر پشتش نشسته است.
هر چقدر به خدا نزدیکتر میشوی، مردم از تو میترسند و تو از خودت! چون کوچکترین معصیت و خطای تو خدا را بسیار سنگین میآید و سخت مجازاتت میکند.
✅لطفاً جهت حمایت از کانال مطالب رو فروارد کن👇
┏━🕊🌺🕊━┓
@kolbeAramesh1
┗━🕊🌺🕊━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه
روزه گرفتن بچگیای بعضیا😅🤦♂
👈 اگه تو بچگی بر اثر سهل انگاری یا تربیت اشتباه پدر و مادر روزه هامونو میخوردیم حکمش چیه؟؟
باید روزه ها رو قضا کنید و کفاره هم🤦♂🤦♂😅
پدر مادرای عزیز لطفا بچه ها رو به دلیل ضعف و درس و گناه داری و کوچیکی و ... از روزه باز ندارید چون بعدش سخت تره براشون....
#روزه #احکام #طنز #ماه_رمضان
🎥 ❄️
✅لطفاً جهت حمایت از کانال مطالب رو فروارد کن👇
┏━🕊🌺🕊━┓
@kolbeAramesh1
┗━🕊🌺🕊━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه
خیلی قشنگه گوش کنید حیفم اومد براتون نفرستم
التماس دعا
یا مهدی عجل علی ظهورک 🌷🌷
❄️
✅لطفاً جهت حمایت از کانال مطالب رو فروارد کن👇
┏━🕊🌺🕊━┓
@kolbeAramesh1
┗━🕊🌺🕊━┛
#پندانـــــــه
✅ فرمون زندگی !!! 👌🌸
🔹پشت فرمون ماشین نشسته بودم و با خیالِ راحت توی اتوبان شلوغِ وسط ظهر، رانندگی میکردم. هشت، نه سالی میشد که گواهینامه گرفته بودم، ولی هیچ وقت جرأت و جسارت نشستن پیدا نکرده بودم …
🔹تا همین چند وقت پیش، که دوباره تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم. با ماشین تعلیم رانندگی، کنار مربی پشت ماشین نشستم.
به معلّم رانندگی گفتم که دلهره و نگرانی مانع شده که از گواهینامهام استفاده کنم و حالا دوباره سراغ تعلیم آمدهام.
🔹نزدیک به اتمام ساعت آموزش بود. توی همان اتوبان شلوغ با دنده چهار … خوب میرفتم. مربی پرسید: «اضطرابت انگار برطرف شده!»
با آرامش گفتم: «معلومه چون شما کنارم هستید و ترمز و گاز و کلاچ تحت کنترل شماست…» خندید و شروع کرد به حرف زدن …
🔹امّا من دیگه چیزی نمیشنیدم. خودم نکتهای طلایی گفته بودم و غرق در حرف خودم شده بودم …
یک آن توی دلم رو کردم به صاحب زندگیم، صاحب زمانم، مولای مهربانم … ☺️☘
گفتم: «میشه همیشه کنارم باشید؟ میشه فرمون زندگیم رو بسپارم به شما؟ اگه کنترل زندگیم همیشه تحت اختیار دستای مهربون شما باشه اون وقت من همیشه آروم و بیاضطرابم…»
♦️ مولای مهربانم یا صاحب الزمان خیلی دوستت دارم♦️
✅امام_زمان
✅رزق_معنوی
✅حکایت
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به صدای آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
🔅#پندانه
✍️ تفاوت باغبان و رهگذران
🔹باغبان پیری باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت داشت.
🔸روزی به پسرش که قصد رفتن به سربازی دارد پندی میدهد و میگوید:
پسرم، هرساله در بهار وقتی درختان شکوفه میدهند و در تابستان میوهشان زرد شده و میرسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری میگیرند.
🔹ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آنهاست.
🔸در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنین هستند. اکثر آنها رهگذران جاده زندگیاند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد یا سودی رسد، به تو نزدیک میشوند و تبسم مینمایند و در آغوشت میکشند.
🔹آنگاه هرگز از آغوش آنها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظهای بیش کنار تو نخواهند ماند.
🔸اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ آنان نیز همیشه همراه تو خواهد بود.
🔹دوستان عکس یادگاریات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن
https://eitaa.com/SeAramesh
🔅#پندانه
✍️ همیشه آن چیزی که تو فکر میکنی برایت خوب است، درست نیست
🔸مردی از ارتفاع پنجمتری روی زمين میپريد و هيچ اتفاقی برای او نمیافتاد.
🔹او هرگاه میخواست از ارتفاع بهسمت پايين بپرد نگاهش را بهسوی آسمان میكرد و از خدا میخواست تا او را سالم به زمين برساند و از هر نوع آسيب و صدمه حفظ كند.
🔸اتفاقا هم هميشه چنين میشد و هيچ بلايی بر سرش نمیآمد.
🔹روزی اين مرد به ارتفاع پنجونيممتری رفت و سرش را بهسوی آسمان بالا برد و از خدا خواست تا مثل هميشه او را سالم به زمين برساند.
🔸اما اين بار محكم زمين خورد و پايش شكست.
🔹او آزردهخاطر نزد حکیم رفت و از او پرسيد:
من از ارتفاع پنجمتری میپريدم و هيچ اتفاقی برايم نمیافتاد. چرا اين بار فقط بهخاطر نيم متر اضافه ارتفاع پايم شكست؟ چرا خداوند مرا حفظ نكرد؟
🔸حکیم تبسمی كرد و گفت:
اتفاقا اين دفعه هم خداوند بهنفع تو عمل كرد! چون میدانست كه تو بعد از پنجونيم، عدد شش و هفت را انتخاب میكنی، قبل از اينكه خودت با اين زيادهخواهی بیمعنا گردنت را بشكنی، پای تو را شكست تا دست از اين بازی بیهوده برداری و روی زمين قرار گيری.
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به صدای آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
🔅 #پندانه
✍ تا عمر داریم باید انتخاب کنیم
🔹همسر فرعون تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی.
🔸پسر نوح تصميمی برای عوضشدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان.
🔹اولی همسر يک طغيانگر بود و دومی پسر يک پيامبر.
🔸برای عوضشدن هيچ بهانهای قابلقبول نيست!
🔹اين خودت هستی که تصميم میگيری تا عوض شوی.
🔸تا عمر داریم باید انتخاب کنیم...
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به صدای آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
🔅#پندانه
✍ عقلتان را تسلیم کسی نکنید
🔹معلم عزيزی، دوسه باری، چند نفر از ما را برد منزل یکی از عالمان بزرگ.
🔸ما بچهها روی زمين دورش مینشستيم و او با شمايل با نمک و لهجه شيرين آذری، برايمان حرف میزد. بلد بود از اوج فلسفه و معقولات فرود آيد و با يک مشت پسربچۀ سربههوا، ارتباط فكری برقرار كند.
🔹علامه جورابهايش را نشانمان داد و با افتخار تعريف كرد چقدر در رفوی جوراب مهارت دارد. يک ذره منيت نداشت. آدم بود. نور به قبرش ببارد.
🔸یک بار علامه تعریف میکرد که روزی طلبه فلسفهخوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد.
🔹ديدم جوان مستعدیست كه استاد خوبی نداشته. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت كه بیپاسخ مانده بود. پاسخها را كه میشنيد، مثل تشنهای بود كه آب خنكی يافته باشد.
🔸خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند.
🔹چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت.
🔸هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. میدانستم اين شيفتگی به استقلال فكرش صدمه میزند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.
🔹روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيمباز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم.
🔸ديدمش كه سر ساعت آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی یک كلمه، رفت كه رفت.
🔹اینجا که رسید علامه با آنهمه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:
برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخهبازی آن روز است!
💢 درس استاد آن شب این بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده، از وجودشان توشه برگيريد، اما مريد و واله كسی نشويد.
🔺شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به صدای آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
🔅#پيامبر_اکرم صلىالله عليه وآله:
✍️ الظَّفَرُ بِالجَزمِ و الحَزمِ؛
💠 پيروزى، در گرو اراده قاطع و دورانديشى است.
📚 ميزانالحكمه، ج۶، ص۵۲۶
#حدیث_روز
✅ صفحات رسمی استاد رائفیپور و مؤسسه مصاف👇
🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام | توییتر🔅#پندانه
✍ جوابی که درست بود
🔹معلمی به یک پسر هفتساله ریاضی درس میداد.
🔸یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم میخواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد.
🔹از پسر پرسید:
اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟
🔸پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت:
۴ تا!
🔹معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. با ناامیدی با خود فکر کرد:
شاید بچه درست گوش نکرده باشه.
🔸او به پسر گفت:
پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟
🔹پسر ناامیدی را در چشمان معلم میدید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود.
🔸این بار با شک و تردید جواب داد:
چهار.
🔹یأس بر صورت معلم باقی ماند. او بهخاطر آورد که پسرک توتفرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث میشود نتواند در شمارش تمرکز کند.
🔸معلم با این فکر، مشتاق و هیجانزده از پسر پرسید:
اگر من یک توتفرنگی و یک توتفرنگی دیگه و یک توتفرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توتفرنگی داری؟
🔹پسر که خوشحالی را بر صورت معلم میدید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد، دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت:
سه؟
🔸معلم لبخند پیروزمندانهای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید:
حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟
🔹پسر بدون مکث جواب داد:
چهار!
🔸معلم ماتومبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید:
چرا چهار سیب؟
🔹پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت:
آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.
💢 وقتی کسی جوابی به شما میدهد که متفاوت از آنچه میباشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجهگیری نکنید که او اشتباه میکند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکردهاید یا شناخت ندارید.
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به صدای آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
🔅#پندانه
✍ عقلتان را تسلیم کسی نکنید
🔹معلم عزيزی، دوسه باری، چند نفر از ما را برد منزل یکی از عالمان بزرگ.
🔸ما بچهها روی زمين دورش مینشستيم و او با شمايل با نمک و لهجه شيرين آذری، برايمان حرف میزد. بلد بود از اوج فلسفه و معقولات فرود آيد و با يک مشت پسربچۀ سربههوا، ارتباط فكری برقرار كند.
🔹علامه جورابهايش را نشانمان داد و با افتخار تعريف كرد چقدر در رفوی جوراب مهارت دارد. يک ذره منيت نداشت. آدم بود. نور به قبرش ببارد.
🔸یک بار علامه تعریف میکرد که روزی طلبه فلسفهخوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد.
🔹ديدم جوان مستعدیست كه استاد خوبی نداشته. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت كه بیپاسخ مانده بود. پاسخها را كه میشنيد، مثل تشنهای بود كه آب خنكی يافته باشد.
🔸خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند.
🔹چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت.
🔸هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. میدانستم اين شيفتگی به استقلال فكرش صدمه میزند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.
🔹روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيمباز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم.
🔸ديدمش كه سر ساعت آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی یک كلمه، رفت كه رفت.
🔹اینجا که رسید علامه با آنهمه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:
برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخهبازی آن روز است!
💢 درس استاد آن شب این بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده، از وجودشان توشه برگيريد، اما مريد و واله كسی نشويد.
🔺شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به صدای آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
🔅#پندانه
✍ عقلتان را تسلیم کسی نکنید
🔹معلم عزيزی، دوسه باری، چند نفر از ما را برد منزل یکی از عالمان بزرگ.
🔸ما بچهها روی زمين دورش مینشستيم و او با شمايل با نمک و لهجه شيرين آذری، برايمان حرف میزد. بلد بود از اوج فلسفه و معقولات فرود آيد و با يک مشت پسربچۀ سربههوا، ارتباط فكری برقرار كند.
🔹علامه جورابهايش را نشانمان داد و با افتخار تعريف كرد چقدر در رفوی جوراب مهارت دارد. يک ذره منيت نداشت. آدم بود. نور به قبرش ببارد.
🔸یک بار علامه تعریف میکرد که روزی طلبه فلسفهخوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد.
🔹ديدم جوان مستعدیست كه استاد خوبی نداشته. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت كه بیپاسخ مانده بود. پاسخها را كه میشنيد، مثل تشنهای بود كه آب خنكی يافته باشد.
🔸خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند.
🔹چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت.
🔸هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. میدانستم اين شيفتگی به استقلال فكرش صدمه میزند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.
🔹روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيمباز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم.
🔸ديدمش كه سر ساعت آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی یک كلمه، رفت كه رفت.
🔹اینجا که رسید علامه با آنهمه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:
برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخهبازی آن روز است!
💢 درس استاد آن شب این بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده، از وجودشان توشه برگيريد، اما مريد و واله كسی نشويد.
🔺شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به صدای آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
🔅#پندانه
✍ وقت اضافه زندگی
🔹مردی ۹۲ سال دارد و سرحال زندگی میکند و مثل یک جوان همه امورات فردیاش را مدیریت میکند.
🔸او انسان بسیار دستودلبازی است. درآمدش از سه مغازه است و کرایهگرفتن او بسیار جالب.
🔹با آنکه کمترین قیمت مغازهاش را کرایه داده است، هر دو ماه یک بار به مغازههایش میرود تا کرایه را بگیرد.
🔸سلامی میدهد و میپرسد:
چیزی درآوردید به منم بدهید یا بروم؟
🔹خیلی مواقع مستأجران میگویند:
کاسبی خراب است چیزی نداریم.
🔸و مرد با تبسم مغازه را ترک میکند.
🔹وقتی از او میپرسند:
چرا اینقدر دنیا را بیخیال هستی؟
🔸پاسخ بسیار خوبی میدهد:
هیچیک از همسنوسالهای من در این شهر زنده نیستند. من هم در وقت اضافی هستم که از رحمت خدا زندگی میکنم، پس کسی که در وقت اضافی است هر چیزی کسب کند اضافی است، چون ممکن است سوت داور در وقت اضافه ناگهان بهصدا درآید و بازی پایان یابد.
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به صدای آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
#پندانه
#عروس زرنگ
زن سالخورده ای میگوید :
سه تا پسر دارم که همه ی آنها ازدواج کرده اند .روزی به دیدن پسر بزرگتر رفتم وقصدم این بود که شب نزد او بمانم ؛ صبح از همسرش ( عروسم) خواستم برایم آب وضو بیاورد .. وضو ساخته ونماز خواندم وآب باقی مانده را بر بستره ای که شب برآن خوابیده بودم ریختم ؛ هنگامیکه عروسم چایی آورد به او گفتم : دخترم ! این وضع بزرگسالان است .. دیشب بر فراشم ادرار کردم .
او برافروخته شد وکلمات بسیار زشتی را نثار من کرد ودستورم داد تا آنجا را شسته وسپس خشک نمایم ..
باتظاهر خشمم را فرو بردم وبستره را شسته وخشک کردم ..
شب بعد به خانه پسر دوم رفتم وعین همان کار را تکرار نمودم... واکنش عروس دوم نیزمشابه واکنش عروس اول بود . وقتی با شوهرش درموردبرخورد زنش حرف زدم عکس العملی ازخود نشان نداد ..
سرانجام نوبت به پسر کوچکتر رسید وهمان کاری را که در خانه دوتا برادرش انجام داده بودم اینجا نیز انجام دادم . صبحگاه وقتی که عروسم چایی آورد گفتم : دخترم ! متاسفانه دیشب بر فراشم ادرار کردم . و اوگفت : مادرجان هیچ اشکالی ندارد . همه ی افراد مسن این وضعیت را دارند ؛ ما هم درسن خردسالی بر لباس وبدن شما ادرار میکردیم .. سپس بر خاست و آنجا راشست وخشک نمود .
آنگاه من به عروسم گفتم :
دخترم ! من دوستی دارم که مقداری پول به من داده تا برایش النگو وجواهرات بخرم ، اما من سایز دستش را نمیدانم ولی سایز دست او اندازه سایز دست توست ؛ بنابراین سایز خودت را بده تا برایش بخرم ..
سپس پیرزن ثروتمند به بازار رفت وبا همه پولش طلا وزیور آلات خرید وروزی هرسه فرزند را به همراه همسرانشان به خانه اش دعوت نمود .. طلاها را درآورد وبه آنها گفت : درآن شبها برفراش آب ریخته ام واصلا ادراری در کار نبوده است .. و طلاها را در دست عروس کوچکترش گذاشت وگفت : این همان دختری است که من بزودی نزد او پناه می برم و باقیمانده عمرم را در کنارش خواهم گذراند .
در این لحظه پسرهای اولی ودومی سرگیجه شدند وازرفتار خود پشیمان گشتند .
مادر به آنها گفت : نتیجه عمل تان را خواهید دید وقطعا فرزندان شما نیز باشما چنین رفتار خواهند کرد . ولی برادر کوچکتر شمامحفوظ خواهد ماند وبا خوشحالی پروردگارش را ملاقات خواهد کرد ؛ واین همان چیزی است که زنانتان شما را از آن محروم کردند ، زیرا شما به آنان آموزش نداده اید که مادر چه گوهر ارزشمندی است
🍃🌹
🌺🌺🌺
(مارا به دوستانتان معرفی کنید....هر عضو فقط یکنفر... ممنون ازینکه لطف میکنید تا بهتر و بیشتر دیده شویم)
🌺سپاسگزاریم🌺
━━⊰❀🦋❀⊱━═
✅به #صدای #آرامش بپیوندید👇
@SeAramesh
#پندانه
✍️ بخشندهبودن دل بزرگ میخواهد
🔹جوانی یک دستگاه اتومبیل سواری بهعنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود.
🔸شب عید هنگامی كه از ادارهاش بیرون آمد، متوجه پسربچه شیطانی شد كه دوروبر ماشین نو و براقش قدم میزد و آن را تحسین میكرد.
🔹وقتی جوان نزدیک ماشین رسید، پسر پرسید:
این ماشین مال شماست، آقا؟
🔸جوان سرش را به علامت تایید تكان داد و گفت:
برادرم بهعنوان عیدی به من داده است.
🔹پسر متعجب شد و گفت:
منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همینجوری، بدون اینكه مبلغی بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش...
🔸البته جوان كاملا واقف بود كه پسر چه آرزویی میخواهد بكند. او میخواست آرزو كند كه ای كاش او هم یک همچو برادری داشت.
🔹اما آنچه كه پسر گفت سرتاپای وجود جوان را به لرزه درآورد:
ای كاش من هم یک همچو برادری بودم.
🔸جوان ماتومبهوت به پسربچه نگاه كرد و با خود گفت:
چه دل بزرگی دارد. بخشندهبودن و هدیهدادن را بهجای هدیهگرفتن انتخاب کرد.
✍🏻#صدای_آرامش👇
━━⊰❀🦋❀⊱━═
@SeAramesh