eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
45 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیرالمؤمنین علی علیه السلام 💠 کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و يار و مددکار مظلوم باشيد» 📖 نامه ۴۷ @Sedaye_Enghelab
🌷برادرم در ستاد مبارزه با مواد مخدر خیلی فعال بود. از کودکی حتی در برابر سیگار دیگران حساسیت به خرج می داد و اعتراض می کرد. از آنجایی که در آن سال ها، نیروی دولتی بیشتر با ضدانقلابیون و یا جنگ با عراق بودند، سوداگران مرگ تقریبا راحت مواد مخدر وارد کشور می کردند. بنابراین فعالیت برادرم چند برابر شده بود. در سن و سالی بود که دیگر می بایست ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد. 🌷 یک شب که دور هم جمع بودیم موضوع را مطرح کردیم. بهاالدین همینکه شنید خنده ای سرداد و گفت : از این که به فکر من هستید ممنونم. اما حالاحالاها وقت زیاد است. بعد با شوخی گفت : نکند از قاچاقچی ها رشوه گرفته اید که دست و بالم را با ازدواج و خانواده ببندید تا آن ها کارشان را راحت تر انجام بدهند. "شهید بهاءالدین ژاغری" ✍راوی : برادر شهید @Sedaye_Enghelab
🌷«سیداحمد» بعد زخمی شدن از ناحیه سر هنوز جان داشته است،از عقب دستور میاد که عقب نشینی کنند، چون دشمن به چند متری شان رسیده بود. 🌷دوستان «سیداحمد» تلاش میکنند تا او را با خودشان به عقب بازگردانند،اما «سیداحمد» از آنان میخواهد تا سریعتر بدون او برگردنند چون دشمن خیلی نزدیک شده بود همه نیروها مجبور میشوند عقب نشینی کنند و یکی از دوستان «سیداحمد» که در کنارش تیر خورده بود نیز شهید میشود. بعد از عقب نشینی نیروهای خودی دشمن به پیکرها می رسد و دوستان «سیداحمد» با چشمانشان می بینند که سر از بدن سید حسن و سید احمد و دوستش جدا میکنند وسرها را نشانشان میدهند "شهید سید احمد حسینی" @Sedaye_Enghelab
🌷به ما نگویید مدافعان حرم. چون جنگ سوریه و عراق که تمام شود به ما می‌گویند حالا که حرمی در خطر نیست. حالا این‌ها چه کار می‌کنند؟ ما مدافعان حرم نیستیم. ما زمینه‌ساز ظهور هستیم. ما تا ظهور آقا امام زمان(عج) به مبارزه ادامه می‌دهیم. حالا می‌خواهد سوریه و عراق باشد و یا جنگ با خود اسرائیل در فلسطین اشغالی باشد. هر جا ندای مظلومی بلند شود ما آنجاییم. هر جا که برای زمینه‌سازی ظهور آقا احتیاجی به ما باشد ما آنجاییم. پس از همین حالا یاد بگیرید فقط نگویید مدافعان حرم. چون شکر خدا امروز حرم‌ها در امنیت است. ما زمینه ساز ظهوریم. این را به همه بگویید. "شهیدمدافع حرم مصطفی نبی لو" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از توییتا
*مشغول کار منزل بودم. حواسم از حامد پرت شد. یک دفعه از روی صندلی افتاد زمین و سرش غرق خون شد. 🥺 او را به دکتر رساندم. سرش را پانسمان کردند. خیلی میترسیدم که مبادا یوسف با من دعوا کند و ناراحت شود و بگوید: چرا مواظب بچه نبودی؟ 😥 وقتی آمد مثل همیشه سراغ حامد را گرفت. گفتم: خوابیده.بعد هم قضیه را برایش تعریف کردم. فقط گوش داد. آرام آرام چشم هایش خیس شد. لبش را گاز گرفت. بعد گفت: تقصیر من است که تو را با حامد تنها میگذارم. چاره ای ندارم. مرا ببخش. وقتی این جملات را گفت،خیلی شرمنده شدم. در همه برخوردهایش این عشق و محبت را به پای زندگی‌مان میریخت.🌹❤️ برشی از عاشفانه های شهید‌یوسف‌کلاهدوز... @twiita
🌷ساده زیستی، کمک کردن به دیگران، حساس بودن نسبت به پرهیز از غیبت، همچنین مقید بودن به خمس دادن از ویژگی های بارز محمد بود. 🌷هر زمان که سال خمسی می رسید، محمد حتی حبوبات داخل کابینت آشپزخانه را هم حساب می کرد و خمس مالش را پرداخت می کرد. "شهید محمد استحکامی" @Sedaye_Enghelab
🌷ساده از این کوچه‌ها، این نام‌ها رد می‌شویم رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست!. ✨🌙 شادی روح جانباز شهید والا مقام "اسفندیار سلمانی" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت‌همتون‌ختم‌بخیروشهادت‌ان‌شاء‌الله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَ هُوَ لِباسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللهِ الْحَصِينَةُ، وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ جهاد، لباس تقوا، زره محکم خداوند و سپر مطمئن او است 📖 خطبه ۲۷ @Sedaye_Enghelab
🌷همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم "شهید محمودرضا بیضایی" @Sedaye_Enghelab
🌹سایه عشق... 🌷دوباره نگاهی به حیاط کردیم، سایه از دیوار بالا می آمد. گفتم: حتماً خودشه. چند روز بود که شوهرم نمی توانست مدرسه را نظافت کند، کمرش درد می کرد. مدیر چند بار جلوی دانش آموزان شوهرم را تحقیر کرده بود. تهدید کرده بود که اخراجمان می کند و اثاثیه مان را بیرون می ریزد. فکر کردیم شب را بیدار بمانیم و ببینیم کار کیست؟ نزدیک صبح بود که سایه از دیوار بالا آمده بود و حیاط را جارو می زد. با شوهرم رفتیم توی حیاط. دانش آموز کوچک اندامی بود که چهره اش آشنا به نظر می رسید. وقتی ما را دید سرش را زیر انداخت و سلام کرد. گفتیم: اسمت چیه؟ جواب داد: عباس بابایی. 🌷گفتم: پدر و مادرت ناراحت می شوند اگر بفهمند که به جای درس خواندن، مدرسه را جارو می کنی. گفت: من که به شما کمک می کنم، خدا هم در خواندن درس هایم به من کمک خواهد کرد. ✍کتاب مکاتبه اندیشه "شهید عباس بابایی" @Sedaye_Enghelab