آستیـن خالـی ات نشــــــان از مردانگـی ست..
با ایــن دو دسـت ســالم،
هنوز نتــــــوانسته ام یــک قنــوت این چنینی بخــوانم ...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_بیست_نه یوزارسیف اولش با من ومن میخواستم بگم اما یهو فکرش را کردم دیدم اگه واقعا میخوام به خ
#بخش_سی
یوزارسیف
وارد اتاقم شدم,در را محکم بستم اصلا برام مهم نبود که چی میخوان بگن...مهم بود که بفهمن من نظرم چیه,کنار کمد لباس ایستادم وخودم را توایینه ی کمد ورانداز کردم ,یاد نگاه مهربان یوزارسیف افتادم,گونه هام گل انداخت,چادرم را از سرم دراوردم,تاش زدم وگذاشتم داخل کمد,دستی به لباسم کشیدم وبا لمس نامه,یه حس زیبا تو وجودم پیچید,لبخندی زدم ورفتم طرف تختم,نشستم روش نامه را بیرون اوردم,اول خوب بوییدمش,بوی عطر یوزارسیف را میداد,بوی یوزارسیف را با ولع تمام به داخل ریه هام کشیدم,وجودم همش شده بود سرشار از خواستن,دانستن وخواندن سطر سطر حرفهای یوزارسیفم,ارام,طوری که هیچ خللی به پاکت نامه وارد نشه,پروانه کوچک روی درب پاکت رابه کناری گرفتم ودرش را باز کردم ,تای کاغذ را بازکردم ,وای چه دست خطی داشت,انگار که این پسر هرچیزی,را به غایت وبهترینش را داشت...
با حجبی دخترانه وخجول اما دلی بی تاب بوسه ای به نامه زدم,چندین صفحه بود اما به زیبایی حاشیه گذاری شده بود وشماره هرصفحه زیرش خورده بود.
تای صفحه ها را باز کردم وشروع به خواندن نمودم.
...... . به نام خدا.....
به نام خداوندی که عاشق است وعاشق افرین,به نام خداوندی که مهر وعطوفت را با روح الهی در کالبد خاکی ما دمید تا به سوی هدفی خاص که همانا کمال انسان است با سلاحی خاص که همانا عشق است گام بردارد ودر این راه وجود خودرا با پیوند به نیمه ی گمشده اش تکمیل کند وبا دین وایمانی کامل به سوی او گام بردارد...
تقدیم به نیمه ی گمشده ام....تقدیم به فرشته ای که در دنیای تاریک ودل تنهایم,با درخشیدنش همه چیز را منور ودلم را روشن کرد...
این نامه ای که در پیش رو داری,سرنوشت پسرکی درد کشیده است که بازی روزگار اورا از دیاری دورتر به خانه ی معشوق کشانیده,بانوی عزیزم,سرنوشتم را که از زبان عزیزی دیگر شنیده ام,برای اولین بارو اخرین بار به روی کاغذ میاورم وروایت میکنم ,تا بدانی که کیستم وچیستم و
قرار است به حکم دل ,همسفر چه کسی شوی....
من...یوسف سبحانی....فرزند علی سبحانی تنها پسر او که بعداز چهار دختر با کلی نذرنیاز در منطقه ی بامیان افغانستان ,قدم به این کره ی خاکی نهادم,در محلی به دنیا امدم که همه وهمه شیعه بودند ومیدانی هرکجا که نامی از شیعه باشد,مظلومیت انجا غوغا میکند وچون منطقه ما شیعه نشین بود ,لاجرم باید ظلم های زیادی را متحمل میشد,من به خاطر ندارم اما انچه را که اقا رضا,عموزاده پدری ام که حق بزرگی برگردن من دارد,روایت کرده,برایت بازگو میکنم...
باشور وشوقی نامه را دوباره به سینه ام چسپاندم باورم نمیشد نام یوزارسیف من به راستی که یوسف بود...چه زیبا....وای اگر سمیه میفهمید....
میخواستم دوباره شروع به خواندن کنم که باصدای,تقه ای که بدر خورد,نامه را زیر بالش پنهان کردم,پشت به در اتاق خوابیدم وروتختی را کشیدم روی سرم...دوباره در صدایی داد ومادرم بالحنی غمگین در راباز کردوگفت:زری....زری جان پاشو,خوابیدی؟پاشو شب عیده خوبیت نداره سر بی شام زمین بزاری وامد داخل وکنار تختم...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح سرلشکر شهید والا مقام
" احمد میرحاج "
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام علی علیه السلام میفرمایند:
(النبی ص) ... مُعتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَمَلُّوا، ولا يُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ، ولا يَجوزُهُ الَّذينَ يَلونَهُ مِنَ النَّاسِ،
(پیامبر اکرم (ص))... ميانه رو بود. كارهاى متناقض انجام نمىداد. هيچ گاه غفلت نمىكرد تا مبادا مردم، غفلت كنند يا خسته شوند. در حق، كوتاهى نمىكرد و از آن، تجاوز هم نمىكرد.
عيون أخبار الرضا : ج ۱ ص ۳۱۶ ح ۱
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بسیجی هامابا کسی تعارف نداریم...
تاالان پنج بار درطلائیه عمل کردیم وشکست خوردیم.کسانی که ازماهیت جنگ خبرندارند.می گویند،مگرکربلا خون میخواهد؟بله کربلا خون میخواهد
فرازی ازآخرین سخنرانی حاج محمدابراهیم همت برای بسیجیان لشکر۲۷درپادگان دوکوهه دوازدهم اسفند۱۳۶۲
"شهیدحاج محمدابراهیم همت"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بچه ها از این همه جابه جایی خسته شده بودند. من هم از دست بالایی ها خیلی عصبانی بودم. به حسن گفتم « دیگه از جامون تکون نمی خوریم، هرچی می شه ، بشه . بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.»حسن خیلی شمرده گفت« بالاتر از سیاهی سرخی خون شهیده که رو زمین می ریزه.» گفتم «خسته شدیم قوه ی محرکه می خوایم.» دوباره گفت« قوه ی محرکه خون شهیده.»
"شهیدحسن باقری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_سی یوزارسیف وارد اتاقم شدم,در را محکم بستم اصلا برام مهم نبود که چی میخوان بگن...مهم بود که
#بخش_سی_یک
یوزارسیف
مامان همینطور که به ارامی روانداز را از روم کنار میزد گفت:زری جان,عزیز دلم,اگه چیزی دلت میخواد وفکر میکنی ما مخالفیم,با قهر وغذا نخوردن کار درست نمیشه,با حرف زدن هست که شاید طرفت قانع بشه...
ودست کرد زیر سرم وبلندم کرد,نشستم روتخت ودر حالیکه اصلا روم نمیشد بگم اما به زور هم شده باید حرف دلم را میگفتم ,شروع کردم به گفتن:مامان راستش را بخوای من فکر میکنم مهم ترین چیزی که میتونه یه دختر راخوشبخت کنه ,تنها وتنها ایمان واعتقاد قوی طرف به خدا هست وگرنه پول وثروت که اصلا تضمین کننده ی خوشبختی نیست,خداییش اگربه جای حاجی سبحانی,علیرضا پسر حاج محمد بود نظرتون فرق میکرد مگه نه؟؟
مادر درحالیکه به من ومن افتاده بود گفت:ببین زری جان یه چیزی هست که تویه وصلت باید رعایت بشه,اونم هم کفو بودنه,اخه اگه ملت بفهمن داماد اینده ما یه...یه....
هیچی پاشو بریم شام را کشیدم سرد میشه...
در حالیکه بغض گلوم را فشار میداد گفتم چی؟ادامه بدید...یه چی؟یه اخونده؟یه مردخداست؟یه شیعه است؟یه مهندس زبر وزرنگه؟یه خیر ونیکوکاره؟یا یه افغانی؟هااا؟!
مادر,, من که به اصطلاح باید بله رابگم برام اصلا مهم نیست ایشون مال کجا هستند,مهم اینه که ادم مخلصی هست,مسلمان شیعه ی قلب پاکی هست ,با ایمانه وهمین یک قلم برام کافیه...
مادر زیر بازوم را گرفت وبه زور بلندم کرد وگفت:من نمیدونم مادر ,من که هیچ وقت از پس زبون واستدلالهای تو بر نمیامدم ,اگه تونستی بابات راقانع کنی,من حرفی ندارم راستش ,خدارا که درنظر میگیرم ,حرف بنده های خدا که ممکنه پشت سرم صفحه بزارن به چشمم نمیاد...
با شنیدن این حرف از زبان مادر,دلم ارام گرفت,یعنی اگر بحثی هم پیش بیاد ,مادرم نهایتا بی طرف خواهد بود,یه بسم الله زیر لبم گفتم وهمراه مامان به سمت اشپزخانه حرکت کردم....
اگر به صورتم دقت میکردند ,هنوز اثار خجالت در چهره ام مشهود بود,تا اومدم سرمیز بشینم بهمن یه لبخند مهربانی زد وگفت:به به مزین فرمودید عروس خانم فراری....به چهره ی بابام نگاه کردم ,با شنیدن این حرف بهمن اخمهاش بیشتر شد وبازم کلامی به زبان نیاورد واین یعنی به قول یوزارسیف هفت خوان رستم را درپیش رو داشتیم....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
ما هنر شھادت رو هم
که ندآشته باشیم..
هنر عمل به وصیتنامه شهدا
رو باید داشته باشیم :)
خَلاص!
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab