eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
33 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: امام على عليه السلام : اگر كسى را ، در حقيقت خودت را گرامى داشته اى و حيثيت خويش را با آن . @Sedaye_Enghelab
🌼🍃🌼🍃🌼 ...🕊🌹سه نفرند. می گویند پایگاه درمان سقوط کرد. از صد و بیست نفر فقط ما توانستیم فرار کنیم. می گویند چهل و پنج نفر شهید، بقیه اسیر. . . صدای بی سیم درمی آید. کومله ها آمده اند روی خط ما. می گویند منتظر باشین. بقیه رو هم می گیریم ازتون. می گویم پدرت را درمی آورم. پوست از کله ی همه تون می کنم. محمد می گوید این جوری حرف نزن. درست نیست. می گویم دری وری می گه. کومله است. نمی شنوی ؟ می گوید عیب نداره ! تو درست صحبت کن. یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 45 @Sedaye_Enghelab
هدایت شده از توییتا
لطفا از طریق لینک زیر در پویش مردمی برای حضور «» در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نمایید https://www.farsnews.ir/my/c/49382 @twiita
🕊🌹 قبل ازدواج... هر خواستگاری که میومد... به دلم نمی‌نشست...! اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود... دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف.... میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله... شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده... این چله رو "آیت‌الله حق‌شناس" توصیه کرده بودن... با چهل لعن و چهل سلام...! کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم... ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... . ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود... دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان... ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..." به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم... . از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان… واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا…...این یه تسبیح مخصوصه... به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش... این تسبیحو به هیچ‌کس نده..." تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..." بعد شهادتش… خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود... ✍راوی: همسر شهید "شهید امین کریمی چنبلو" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 همیشه بعد از هر عملیاتی که انجام می‌شد چند روزی ابوحامد را نمی‌شد به راحتی پیدا کرد، حتما باید دنبالش می‌گشتیم. برایم جای تعجب بود که آخر کجا می‌رود، چه کار می‌کند؟ بعدها که شناختم از حاجی بیشتر شد یا به قول معروف خودمانی‌تر شدیم جواب سوالم را پیدا کردم، حاجی همیشه بعد از هر عملیات به عیادت رزمنده‌های مجروحی که در بیمارستان بستری بودند می‌رفت و جویای حالشان می‌شد. این کار تا آخرین روز که رزمنده‌ها در بیمارستان بودند ادامه داشت، کاری که شاید از کمتر فرماندهی سر بزند. "شهید علیرضا توسلی (ابوحامد)" @Sedaye_Enghelab
🌿🌼🌿🌼🌿🌼 ...🕊🌹نیمه شعبان متولد شد، او را به همین مناسبت “سیدمهدی” نامیدیم. بسیاری از افراد محل اگر حاجتی داشتند و یا اگر گره ای به کارشان بود، جدّ سیدمهدی را نذر می کردند و حاجت روا می شدند.روزی حسابدار کارخانه نساجی به بیماری سختی دچار شده بود، از آنجائی که احوال سیدمهدی را شنیده بود، متوسل به جد سیدمهدی شد و نذر کرد که اگر شفا پیدا کند، سیدمهدی را در کارخانه استخدام نماید. او شفا گرفت و سیدمهدی چندین سال کارگر کارخانه نساجی شد. در تمامی مراسمات مذهبی و روضه خوانی ها سیدمهدی را با خودم می بردم. بسیار به این مراسمات و روضه خوانی ها علاقه مند بود. روزی به من گفت: – مادرجان! خواب دیدم که دارم به سوی خدا پرواز می کنم. آن زمان سیدمهدی کوچک بود و من زیاد حرفش را جدی نگرفته بودم. " شهید سید مهدی غزالی " @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَوق کُلِّ ذِی بِرّ بِرُّ حتّی یُقتلَ الرّجُلُ شهیداً فِی سَبیلِ الله هرعمل نیکی عملی نیکوتد از خود دارد مگر شهادت در راه خدا که نیکوتر عملی از آن وجود ندارد. 📚 خصال ، ج ۱ ، ص ۸ @Sedaye_Enghelab
🌻🌿🌻🌿🌻 افشین یا محمد هادی؟!!! اسمش افشین بود. گفت: از این اسم خوشم نمیاد. روی کاغذ ترکیبی از نام محمد و دوازده امام(ع) رو نوشت و ریخت توی یک ظرف. بعد هم قرعه کشید. بار اول اسم محمد هادی بیرون اومد. بار دوم هم محمـدهادی در اومد. بار سوم هم همینطور. از اون روز به بعد اسمش شد: آقا محمد هادی... " شهید محمد هادی استوار " @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🕊💐🕊💐 ...🕊🌹شهیدی که بعد از 32 سال خبر آمدنش را به مادرش داد… " شهید سید مهدی مدنی " @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای عملیات بزرگ ومهم فاوبایدآموزش غواصی میدیدیم که به مدت ۴ماه بود. درسددز،دزفول وگتوندآنهم درهوای سردکه دمای آب به شدت پایین بودو سردبودوماباید۱۰ساعت درشبانه روز غواصی میکردیم۴ساعت صبح۴ساعت بعدازظهرو۲ساعت آخرشب که وقتی ازآب بیرون میآمدیم ازشدت سرما دندانهایمان بهم میخوردونمیتوانستیم جلوی بهم خوردن آنهارابگیریم. بچه هابه شدت لاغرواستخوانی شده بودندچون ازیه طرف نبودغذای خوب، چون گاهی اوقات به بچه ها آب دوغ خیار میدادن شماتصور کنیدبچه هابااین غذای کم ونیروی زیادی که شناکردن ازآنها میگرفت چطور دوام میآوردند وشکایتی نداشتندوازطرف دیگرتمرین سخت درآب سرددیماه.شب که میشد میدیدم یکی ازبچه هابه اسم ابراهیم بابایی غیبش میزندیک شب اوراتعقیب کردم ازآب که خارج شدیم.دنبالش راه افتادم دیدم سهمیه پتوی خودش رابرداشت ودرچادربچه هارفت هرکدام ازبچه هاکه مچاله شده بودپتوی خودراروی آن میکشیدتااینکه دیگرپتویی برای خودش نمانددنبالش رفتم دیدم واردحسینیه شدآن حسینیه اشک خیلی ازبچه هارودیده بود روی زمین بدون بالش وپتومچاله شدبعداز۱ساعت،۴۰دقیقه بلندشد ووضوگرفت وبه نمازشب ایستاددراین مدت۴ماه که تمرین میکردیم کارابراهیم پرستاری ازبچه هابودمانندپرستاردلسوز بین آنهاچرخ میخوردوهرکدام ازبچه ها که بیشترسردش شده بودازپتوی سهمیه خودش روی آنهامیکشیداین است مردانگی وایثار.ابراهیم ازاول تاآخردعا زیارت عاشوراودعای توسل سربه سجده آرام گریه میکردبیشترکارسنگین برعهده ی ابراهیم بودولی مخفیانه کسی اورانمیشناخت ولی اوخدمت خالصانه میکردوازکارش کم نمیگذاشت. "شهید ابراهیم بابایی توسکی" @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 دنیا محل امتحان و آزمایش است و کاروانسرایی است موقت؛ قافله مرگ فرا خواهید رسید و همه در نوبت قرار دارند و در مهلت مقرر باید به‌سوی او بازگشت. آنچه را خداوند تقدیر می‌نماید کسی قادر به آن نخواهد بود. خداوند دقیقه و ثانیه‌ای مرگ کسی را به تأخیر نمی‌اندازد پس چه‌بهتر که انسان زندگی‌اش را در مسیر طاعت الهی و در جهت کسب رضایت خداوند قرار دهد و همواره به یاد او باشد. "شهید محمدحسن طوسی" @Sedaye_Enghelab
صبح روز عملیات والفجر۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند،  روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود ۱۰۰اسیر عراقی را  پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند.  مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» و اونا هم جواب می دادند فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید.  منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی» اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودند و قربانی هم   دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید!  او می‌گفت: قربانی من هستم «انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند: «لا موت لا موت» یعنی ما اشتباه کردیم @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام: إنَّكُم إلى إعرابِ الأعمالِ أحوَجُ مِنكُم إلى إعرابِ الأقوالِ . شما به انجامِ درست و صحيح كارها نيازمندتريد تا درست و فصيح ادا كردن سخنان. 📚غرر الحكم : ٣٨٢٨. @Sedaye_Enghelab
🌹🕊🌹🕊🌹 توان مـــا ؛ به اندازهٔ‌ امکاناتِ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . . روحانی شهـید حجت السلام "عبدالله میثمی" @Sedaye_Enghelab
🕊🌹 به شهید بروجردی گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هر چه جلسه می گذاریم و بحث می کنیم، به جایی نمی رسیم. در حالی که لبخند می زد گفت: 🌱 راستش پیدا کردن محل این پایگاه کار من نبود. بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می نگریست، ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان بر نمی آید و فکرمان به جایی قد نمی دهد، خودت کمک مان کن. بعد پلک هایم سنگین شد و با خود نذر کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه، نماز امام زمان (علیه السلام) بخوانم. 🌱 بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی آورم، ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که این جا پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. 📚 امام زمان (عج) و شهدا @Sedaye_Enghelab