eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
33 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتاد_دو از کرونا تابهشت امام به همه دستور جهاد ومقابله دادند,نیروهای امام دریک چشم بهم زدن
از کرونا تابهشت باران رحمت الهی در حال بارش است وهمه ی ما در زیر این رحمت,دستهایمان را به اسمان بلند کردیم وبرای,سلامتی مولایمان ولشکر عظیمش دعا میکنیم... حسن وحسین اماده اند ولحظه شماری میکنند برای رفتن به کلاسهایی که حضرت تدارک دیده اند,کلاسهایی که برای تمام سنین ودر تمام رده های سنی به تفکیک گذاشته شده,از بچه ی شش ,هفت ساله گرفته تا پیرمرد وپیرزنهای بالای هفتاد سال...همه وهمه بااشتیاق در این دوره هاشرکت میکنند,انهایی که مثل ما نزدیک به حضرت هستند به صورت حضوری وبقیه ی افراد به صورت مجازی استفاده میکنند. کلاسهایی که درپی زنده کردن قران وسنت رسول الله ,انطور که بوده , برگزار میشود. دراین مدت ,همه متوجه شدیم که در سنت رسول چه دستها که برده نشده وچه تحریفها که نشده ودرست است که قران دچار تحریف نشده اما تا قبل از ظهور ,مفسرومبین اگاه نداشته,علمای ما در حد همین عقل وعلم دوحرفی خود,ایات را تفسیر میکردند,اما با ظهور وحضور امام,ایات قران انگونه که شأن نزولشان است تفسیر وتعبیر میشوند,در اوایل برایمان باور پذیر نبود,از یک ایه ی کوچک وبه ظاهر ساده,تفسیری ساده وظاهری میشد اما با وجود امام,هزاران راز ورمز از همان ایه استخراج میشد. به راستی که قران,کاملترین برنامه ی زندگی انسانها درتمام اعصاروقرون بوده وما غافل بودیم چون مفسر اصلی در پرده ی غیبت بوده,اما اینک با وجود امام پرده از رازهای این کتاب نورانی برداشته شده,از علم نجوم وعلوم تجربی گرفته,تا علم اقتصاد وعلوم اجتماعی,از علم ریاضی ومنطق گرفته تا علم تاریخ و...حتی پرده از رازهای منابع زمین وچگونگی استخراج انها وکاربرد واستفاده ی انها,همه وهمه وبیشتر از این در کتاب,قران امده است وما سالیان سال این رازها را میدیدیم ونمیدیدیم,میخواندیم وبه عمق ایات اگاه نبودیم,چون مفسرومبین قران بود ونبود...اودر دنیای ما حضور داشت ,اما به خاطر اعمال ما از چشم جهانیان غایب بود... با صدای حسن که مرا مورد خطاب قرار میداد از,عالم خود به در امدم... حسن:مامان بیا بریم ....من وحسین دوست داریم,قبل از شروع کلاس برسیم ... بوسه ای از,لپ گل گلی اش گرفتم وبه سمت کوفه راه افتادیم... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتاد_دو یوزارسیف با دست راست در راباز کرد وبا دست چپ محکم مرا به خود چسپانید وباهم وارد واح
یوزارسیف انگار که در خواب,زندگی میکردم ,همه چیز انچنان خوب بود,خوب خوب,خوب که گاهی میترسیدم این ارامشی قبل از طوفان باشد... گرچه طعنه ومتلکهای اقوام ونگاههای ریشخندانه ی همسایه ها واشنایان تمامی نداشت اما من فرشته اسمانی به تمام معنایی در روی زمین خاکی بدست اورده بودم وگاهی,فکر میکردم من یوزارسیف را از همان گریه های بر حضرت عباس ع دارم وگاهی ترس از نبودن یوزارسیف واز دست دادنش سراسر وجودم را فرا میگرفت اما در این چند وقته که با یوزارسیفم زیر یک سقف بودیم بیش از پیش به خدا توکل واعتماد پیدا کرده بودم ,روزم را همراه وهمقدم با یوسفم پیش به سوی مسجد ونماز جماعت صبح شروع میکردم و بعد با یوزارسیف زمانی که همه ی شهر در خواب بودند ,پشت ترک موتورش سیر شهری خلوت میکردیم واز,زندگی لذتی میبردم که تا به حال نچشیده بودم... امروز که بعداز,نماز صبح وشهرگردی یوزارسیف به شرکتشان رفت و نیمه های روز با شوروشوقی وصف ناپذیر مثل روزهای گذشته زنگ زد اما از هیجان صدایش میلرزید ,انگار حامل خبرهایی خوش بود,هرچه اصرار کردم چه شده,نم پس نداد و وعده کرد که زمانی به خانه رسید سورپرایزم میکند,یک لحظه شک کردم نکند نتایج کنکور امده,اما نه هنوز,تا اعلام نتایج چند روز مانده بود...از کنجکاوی به رسم بچگیهایم بادندان به جان ناخنهای دستم افتادم وتا این حرکتم را در ایینه روبه روی تخت دیدم ,از خودم خجالت کشیدم,تصمیم گرفتم با تدارک نهاری خوشمزه سرخودم را گرم کنم تا هم وقت بگذرد وهم نهار جشن مهیا شود گرچه اشپزیم انچنان تعریفی نبود اما یوزارسیف برنجهای شله شده وته دیگهای سوخته را با روی باز میخورد انگار که کباب کبک به دندان میکشد ومن از,اینهمه بزرگواری,همسرم شرمنده میشدم.... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab