با شهدا گم نمی شویم
#بخش_صد_سه یوزارسیف بابا هم از سرکار آمد و وقتی پدر یوسف را دید و داستانش را شنید ،خدا را شکر کرد
#بخش_پایانی
یوزارسیف
هنوز پام را از در بیرون نگذاشته بودم که صدای سمیه را درحالیکه انگاراصلا متوجه اطرافش نبود بغض داشت,روبه مادرم میگفت بلند شد:
وای خاله....دلم نیومد که زنگ خونه زری را بزنم,اخه خبر دادند یوزارسیفش داره میاد....اما اینبار بی سر......وغش رفت از گریه وصدای علیرضا بود که بلند شد,سمیه جان کنترل کن الان صدا میره بالا....
دیگه حال خودم را نمیفهمیدم
این چی داشت میگفت؟!!
یوسف...یوسف....وای پدرش.... همه چی را داره میشنوه....
با پاهای لرزان وارد هال شدم,سمیه تا چشمش بهم افتاد زد تو سرش...دنیا دور سرم داشت میچرخید....همه جا تاریک تاریک شد,اخه یوزارسیف من رفته بود ,تنها پریده بود ,دیگه چیزی نفهمیدم.....
اره یوزارسیف بی صدا پرواز کرد حتی صبر نکرد تا بعداز سالها پدرش را ببینه یا بهتر بگم پدرش یوسف گمگشته اش را ببینه...
پدر یوسف ، تصمیم گرفت ,یوسف را به افغانستان ببره وتوشهر خودش دفن کند ومن ,انصاف نمیدیدم که بااین تصمیم مخالفت کنم ,اخه یوسف کل عمرش را در غربت بود الان چه خوب که در دیار خودش آرام گیرد....
بچه ها راسپردم به سمیه وبعداز مراسم تشییع درایران وزیارت یوسفم در مشهد راهی افغانستان شدیم...
حالا روی اسمان سوار هواپیما یک تابوت بین من ویک پدر درد کشیده...بوی گل میداد...یوسف به قول خودش وفا کرد وداشت من را میبرد سفر ماه عسل ,اینبار به دیار خودش ,به سرزمین ظلم کشیده ی افغانستان ,به خودم جرات دادم ارام روی تابوت را زدم کنا بند کفن یوزارسیفم را بازکردم وخواستم مثل حضرت زینب س بوسه بر رگ بریده بزنم،تن بی سر را که دیدم,گلوی بریده که پیش چشمم امد...رگهای خونین که تونگاهم نشست,نتونستم....نتونستم....از حال رفتم وگفتم قربان صبر عظیمت یا زینب س....
داشتم قالب تهی میکردم,انگار روحم داشت از تنم جدا میشد،یک باره احساس کردم سرم روی سینه ی یک بانوی مکرمه ومعظمه است,آروم شدم,آرام,آرام.......بوی گل وگلاب بوی سیب ناب درفضا,پیچید..
ناگاه صحنه ها جلوی چشمم جان گرفت...من.....کربلا....بالای سر حضرت عباس س.....آری این تعبیر خواب چندین سال پیش من بود وابوالفضل من,فدای حریم حضرت زینب س شد...
واین قصه هر روز وهر روز تکرار میشود تا قایم آل محمد(ص) از راه برسد
و اگر از این شیر زنان بپرسید(درفرجام عشقتان چه دیدید؟؟)
بی شک خواهند گفت:(ما رأیت إلا جمیلا......)
به امید ظهور حضرتش وپایان یافتن تمام ظلمها ونابودی تمام ظالمین...التماس دعا
<پایان>
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
رازمحبوبیت شهیدسلیمانی
سلوک سیاسی ومدیریتی حاج قاسم نیز درسآموز است.شایدهیچگاه سیاسیون ونخبگان ایرانی بیانیه حاج قاسم در اعلام عدم کاندیداتوری در انتخابات ریاستجمهوری رافراموش نکننددرحالی که درصورت ورود وی به کارزارانتخابات درقامت یک کاندیدا،محبوبیت او چنان بود که سایر رقبا باید بساط خود را از کارزارانتخابات جمع میکردند،اماحاج قاسم سلیمانی درعین حال که مهمترین راهبرد سیاست منطقهای ایران را پیش میبرد،چشمداشتی به ظواهر و منافع سیاسی نداشت.او بنا به گفته خودش سالها بود کاندیداشده بود،اما نه در انتخابات سیاسی،بلکه کاندیداتوری برای شهادت.
سردارسلیمانی حالا خود به یک مکتب ودرکنارآن به یک خاکریزبزرگ درمقابل دشمنان جمهوری اسلامی تبدیل شده است.اواکنون فراتر ازیک قهرمان، تبدیل به یک گفتمان شده است.گفتمان سلیمانی امتزاجی ازخصایص انسانی و راهبردهای عقیدتی وسیاسی است؛یک انسان مخلص وپاک ویک سربازوسردار انقلابی استکبارستیز.
سلوک سلیمانی مانندیک دستورالعمل و نسخه انسانساز در تراز مدیر و مجاهد انقلابی شفابخش و در مسائل مختلف داخلی وخارجی راهگشا و چراغ راهنماست.
این مواردتنهابخشی ازمهمترین نکاتی است که شاید بتوان آن راتحت عنوان شناسنامه حاج قاسم سلیمانی شناخت. امابا نگاهی وسیعتر،حاج قاسم سلیمانی را میتوان شناسنامه جریان مقاومت دانست.
امروز با نام سلیمانی،با محبوبیت سلیمانی و با نفوذ سلیمانی در قلب ها و عقل ها میتوان امیدوارانه به ماندگاری این مفهوم و اثرگذاری آن درجغرافیای وسیع غرب آسیا نگریست.
#بخش_پایانی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab