با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتادویک همه جای خانه را وارسی کرد,حتی زیر مبلها بالای لامپ وپرده و...اما چیزی نبود ,انگار اون
#بخش_هفتادودو
کلاس تموم شد واستاد درحین رفتن بازهم نگاهش به نگاهم بود که هانا برگشت وگفت:هانیه چقد خوش شانسی
من:چررا؟
هانا:میدونی این استاد اسحاق ,یکی از بدعنق ترین ومتعصب ترین وباهوش ترین آدمهای یهودی هست که تابه حال دیده ام,داخل تل آویو که بماند ,اورشلیم وحیفا و..حتی امریکا هم میشناسنش وخیلی کارهای بزرگی کرده ومیکند والبته همه ازش یه جورایی میترسند ,حتی رییس دانشگاه هم ازش حساب میبرد,درضمن تا حالا ندیدم از کسی تعریف کند ویااصلا به حرف کسی گوش کند وامروز وقتی دیدم که غرق حرفها وحرکات توشده بود وبعدش هم تشویقت کرد خیلی جا خوردم,نه من جا بخورم هااا,همه ی دانشجوها جاخوردن.
از حرفهای هانا خیلی متعجب شده بودم ,اگه به علی میگفتم,حتما میگفت دست خدا درکاراست اما بااین تعاریفی که از اسحاق انور کردند واقعا موندم که برای چی اینجور بامن برخورد کرد؟!!
جلوی دانشگاه علی منتظرم بود تا چشمش به من افتاد ,طبق معمول همیشه تاکمر خم شد وبلند گفت:سلااام خانم دکتر..غلامتم خخخخخ
ازاین شوخیهای علی قند تودلم اب میشد اما انتظارنداشتم توانظار عمومی هم چنین کند.
باعلی به طرف خانه راه افتادیم.دیدم کیف علی همچی باد کرده وگفتم:علی.
علی:جان هارون..خانم دکترکه کم حافظه نبایدباشه
من:ببخشید از دهنم در رفتم,میگم تو دانشگاه نهارتون هم میدن؟
علی:نه والاا مگه به شما میدن؟
من:نه اخه دیدم خودت شنگولی وکیفتم چاق شده,گفتم حتما مفت بوده به کیف وبند وبساطت هم دادی خخخخ
علی:عه که توهم بله؟!حالا دیگه منو سرکارمیزاری.
من:درس پس میدیم آقاا
علی:یه چی داخلش هست که میخواستم الان بهت بگم تا ذوقمرگ بشی اما چون سرکارم گذاشتی تا خونه بعداز استراحت و.نمگم بهله.
منم اصلا اصرارنکردم که بگه چون میخواستم خودم رابی خیال نشان بدهم تاعلی,فکر کنه برام مهم نیست اما ته دلم از کنجکاوی داشتم میترکیدم وتصمیم گرفتم توخونه ,تاعلی میره وضو بگیره ,من سراز کارش دربیارم,برای همین لبخندی زدم وگفتم:اصلنم برام مهم نیست چی داری
علی:اره جون همسرت.دخترک فضول, من تورا میشناسم
وباهمین خوش وبش هابه خانه رسیدیم
تاعلی لباس دراورد ورفت سمت توالت,دست بکارشدم ,بااحتیاط کامل درکیف رابازکردم ,دوتا کتاب قطور بود
واه کتاب چرا باید برای من ذوقمرگی داشته باشه؟
جلدش رو برگردوندم طرف خودم ,اوووه خدای من کتاب قران.بوسیدمش وگذاشتمش روسینه ام.دلم لک زده بود برای خوندنش,کتاب بعدی را اوردم بالا روش نوشته بود(نهج البلاغه)چقد اسمش اشناست,مطمینم یه جایی دیدمش,کجا بود؟یکدفعه همه چی جلوم رنگ باخت,اره لیلا.همون وقت که دفنش کردم.سرسجاده توخواب با بابا ومامان دوتا کتاب طرفم داد.درسته خودشه..یعنی این چه کتابی هست که این اندازه اهمیت داشت ولیلا بهم داد.زانوهام شل شد..دوزانو همونجا که وایستاده بودم ,نشستم.قران را روی زانوم گذاشتم ونهج البلاغه را بازکردم وشروع به خواندن کردم:
#خطبه_۳۷
(پس از فرونشاندن شورش نهروان در سال 37.هجرى در كوفه ايراد فرمود كه شبيه يك سخنرانى است
آن گاه كه همه از ترس سست شده، كنار كشيدند، من قيام كردم، و آن هنگام كه همه خود را پنهان كردند من آشكارا به ميدان آمدم، و آن زمان كه همه لب فرو بستند، من سخن گفتم، و آن وقت كه همه باز ايستادند من با راهنمايى نور خدا به راه افتادم.
در مقام حرف و شعار صدايم از همه آهسته تر بود امّا در عمل برتر و پيشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز كردم، و پاداش سبقت در فضيلت ها را بردم. همانند كوهى كه تند بادها آن را به حركت در نمى آورد، و طوفانها آن را از جاى بر نمى كند، كسى نمى توانست عيبى در من بيابد، و سخن چينى جاى عيب جويى در من نمى يافت.
خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم، و نيرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او باز ستانم
در برابر خواسته هاى خدا راضى، و تسليم فرمان او هستم، آيا مى پنداريد من به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دروغى روا دارم به خدا سوگند، من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كردم، و هرگز اوّل كسى نخواهم بود كه او را تكذيب كنم. در كار خود انديشيدم، ديدم پيش از بيعت، پيمان اطاعت و پيروى از سفارش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بر عهده دارم، كه از من براى ديگرى پيمان گرفت.
(پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اگر در امر حكومت كار به جدال و خونريزى كشانده شود، سكوت كن
حالا متوجه شدم,نهج البلاغه کلام مولایم علی ست.خطبه ای را که برحسب اتفاق بازکردم ,دوباره خواندم واشک از,چهار گوشه ای,چشمام سرازیرشد که یکباره با احساس چیزی نوک تیز برروی شانه ام ,سرم رابالا گرفتم,علی باحالتی که انگار دزدگرفته ایستاده بود وکاردمیوه خوری رابه طرفم گرفته بودباحالتی گه انگارروی صحنه ی تیاتر است, گفت:آهای دخترک فضول.سربزنگاه گرفتمت,تجاوز به حقوق
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بيزارى جستن از افراد پيش از پايان عمرشان
#نهج_البلاغه
▫️فَإِذَا کَانَتْ لَکُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَد فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ، فَعِنْدَ ذلِکَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ
🟤«هر گاه خواستيد از کسى بيزارى بجوييد مهلت دهيد تا زمان مرگش فرا رسد که آن هنگام (اگر از گناهانش توبه نکرد و تزلزل ايمان يافت آن زمان) بيزارى جستن است.
📖#خطبه_۱۸۹
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
▫️فَلَرُبَّمَا تَرَى الضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ، أَوْ تَرَى الْمُبْتَلِي بِأَلَم يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْکِي رَحْمَةً لَهُ! فَمَا صَبَّرَکَ عَلَى دَائِکَ، وَ جَلَّدَکَ عَلَى مُصَابِکَ، وَ عَزَّاکَ عَنِ الْبُکَاءِ عَلَى نَفْسِکَ وَ هِيَ أَعَزُّ الاَْنْفُسِ عَلَيْکَ!
🟠چه بسا کسى را در دل آفتاب سوزان مى بينى و در برابر حرارت آفتاب بر او سايه مى افکنى يا بيمارى را مشاهده مى کنى که درد جانکاهى بدن او را سخت آزرده و از روى ترحّم بر او مى گريى چه چيز تو را بر اين بيمارى ات شکيبا ساخته و بر مصائب خود صبور کرده و از گريه بر خويشتن باز داشته است در حالى که هيچ چيز براى تو عزيزتر از نفس خودت نيست.
📖#خطبه_۲۲۳
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
▫️وَ أُوصِيکُمْ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَ إِقْلاَلِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ. وَ کَيْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمَّا لَيْسَ يُغْفِلُکُمْ، وَ طَمَعُکُمْ فِيمَنْ لَيْسَ يُمْهِلُکُمْ!
🌗شما را به يادآورى مرگ و کاستن غفلت از آن توصيه مى کنم. چگونه غافل مى شويد از چيزى که او از شما غافل نمى شود؟! و چگونه طمع مى ورزيد در کسى که (اشاره به فرشته مرگ است) به شما مهلت نمى دهد!
📖#خطبه_۱۸۸
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
💢شوخی نگیرید❗️
#نهج_البلاغه
▫️فَاِنَّهُ وَ اللّه ِ الجِدُّ لا اللَّعِبُ، وَ الْحَقُّ لا الكَذِبُ، وَ ما هُوَ اِلاّ الموتُ اَسْمَعَ داعيهِ، وَ اَعْجَلَ حاديِـهِ، فَلا يَغُرَّنَّـكَ سَوادُ النّاسِ مِنْ نَفْسِكَ؛
🌓به خدا سوگند كه جدّی است، نه شوخی! و حقیقت است، نه دروغ! مرگ را می گویم كه صدای خود را به گوش همگان می رسانَد و همه را به سرعت می میرانَد. پس انبوه مردمان زنده، تو را به خودت مغرور نسازد كه بپنداری مرگی در كار نیست.
📖#خطبه_۱۳۲
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
💎ويژگى هاى قرآن
#نهج_البلاغه
📿وَ عَلَيْکُمْ بِکِتَابِ اللّهِ، فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ، وَ النُّورُ الْمُبِينُ
🔮کتاب خدا را محکم بگيريد چرا که رشته اى است مستحکم و نورى است آشکار.
📖#خطبه_۱۵۶
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
▫️وَالشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَالرِّيُّ النَّاقِعُ
قرآن شفابخش و پرمنفعت و سيراب کننده و فرونشاننده عطش (تشنگان حق) است»
📖#خطبه_۱۵۶
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
▫️وَاعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصاَرِعِ الْقُرُونِ قَبْلَکُمْ: قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ، وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ، وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ، وَانْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ
از آن چه در قربان گاه هاى قرون پيشين ديده ايد عبرت گيريد و از آن کسانى که پيوندهاى اعضايشان (در زير خاک ها) از هم گسسته، چشم ها و گوش هايشان از ميان رفته، شرف و عزتشان نابود شده و شادى و نعمت هايشان قطع گرديده است. (آرى از آنها، درس عبرت بياموزيد)
📖#خطبه_۱۶۱
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#نهج_البلاغه
🌷فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لاَ تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَيْکُمْ أَضْدَاداً، وَ لاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً
از خدا بترسيد و با نعمتهايى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنيد و نسبت به فضل و بخشش او به يکديگر حسادت نورزيد
📖#خطبه_۱۹۲
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#تا_مى_توانيد_عمل_کنيد!
#نهج_البلاغه
🌷وَ أَنْتُمْ فِي دَارِ مُسْتَعْتَبٍ، عَلَى مَهَلٍ وَ فَرَاغٍ، وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ وَ الْأَقْلَامُ جَارِيَةٌ وَ الْأَبْدَانُ صَحِيحَةٌ وَ الْأَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ وَ التَّوْبَةُ مَسْمُوعَةٌ وَ الْأَعْمَالُ مَقْبُولَة.
اكنون در سرايى هستيد كه در آن براى كسب رضاى خداوندى آسودگى و فرصت داريد. نامه ها گشوده است و قلمها جارى است و تنها دست و زبانها آزادند. توبه ی توبه كنندگان شنيده می شود و اعمال پرستندگان پذيرفته مى آيد.
📖#خطبه_۹۴
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab