eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
34 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفات برجسته و ويژه اي داشتند كه نتيجه ی اخلاص ايشان بود . با وجودی كه اهل ذوق و اهل فن در ذكر مصيبت اهل بيت بود ولی در مجالس غالبا مستمع بود. يادم مي آيد يكبار در منزل يكی از دوستان با اصرار صاحب خانه شروع به خواندن كرد اما چون مداح ديگری در آن مجلس جلوه كرده بود سعی كرد خودش جلوه نكند به خاطر همين به چند بيت اكتفا و دعا كرد. با وجوديكه با آمادگی كامل به آن مجلس آمده بود بعد از جلسه صاحب خانه از آقا غلامعلي گلايه كرد كه چرا بيشتر و بهتر از فلانی نخواندی؟! ايشان گفتند: هيئت جای كشتی گرفتن مداحان نيست بلكه محل ادب است . "شهید غلامعلی رجبی" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتادوچهار یک هفته است که من رسما دانشجوی پزشکی شدم,بحثهای کلاس رادوست دارم,اسحاق انور هم هفته
استاد خیره نگاهم میکرد,یکدفعه باصدای بلند زد زیرخنده,حالا نخند کی بخند ,انگار شیرین ترین جوک دنیا رابراش تعریف کرده باشند,همینطور که خنده اش کمتر میشد اشاره کردبه یخچال گوشه ی,اتاق وگفت:پاشو به انتخاب خودت دوتا نوشیدنی بیار... رفتارش خیلی گرم تر شده بود واز حالت بهت زدگی درامده بود,دوتا لیوان از,روی یخچال برداشتم ودوتا اب پرتقال هم گذاشتم روی میز. همینطور که اب پرتقال میریختم گفت:همون روز اول که دیدمت ,احساس کردم توساخته شدی برای اسراییل والان میبینم که احساسم درست میگفته,حالا فرمولت رابده ببینم .... یک دسته کاغذ که همه را از کتابچه اهدایی ابوصالح کپی کرده بودم گذاشتم جلوش..... چشمش که به برگه ها افتاد,غرق مطالعه شد ,انگار من کنارش نبودم. بعداز یک ربع با خودکارش روی میز ضرب گرفت وگفت:احسنت,نه افرین...تااینجا که خوندم همه چی علمی ومنطقی هست...هانیه الکمال...تونخبه ای اما باید خیلی چیزها یاد بگیری. اسحاق انور: همون فکری که الان به مغز تو خطور کرده,سالها پیش به مغز یهودیان متفکرونخبه رسیده ودست به کارشدند. غرق صحبتهای اسحاق انور شده بودم وباخودم فکر میکردم عجب ادمهای پستی هستند که باحرف انور به خودم امدم. اسحاق انور نگاهی به ساعتش کرد وبالبخندی که باصورت اخموش بیگانه بود بلندشدوگفت:خوب خانم الکمال ,یک ربع از کلاس بعدی من هم صرف شما شد که باید بعدها جبران کنی,حالا شماره ات رابذار روی میز,,سرفرصت که طرحت رابررسی کردم,بهت اطلاع میدم,البته دوست ندارم داخل دانشگاه به کس دیگه ای بگی....این طرحت فعلا بین من وشما میمونه. همینطور که سرم رابه علامت بله تکان میدادم ,شمارم رانوشتم وگذاشتم روی میز.....بازم گیج ومنگ بودم. منظور اسحاق انور از جبران کردن چی چی بود؟؟ باید به علی بگم....سرشار از احساسات بد بودم که از اتاق انور اومدم بیرون... ادامه دارد.... @Sedaye_Enghelab
مرگ رفتنی است بی صدا و آهسته بی هیچ موجی و بی هیچ اوجی اما شهادت کوچی است با آهنگ پر دامنه و سرشار از موج؛ اوج و عروج "شهیدحاج احمد کاظمی" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتادوپنج استاد خیره نگاهم میکرد,یکدفعه باصدای بلند زد زیرخنده,حالا نخند کی بخند ,انگار شیرین
خیلی دوست داشتم خودم ا زودتر به خانه برسانم وبه علی اطلاع بدهم,دوباره قامت زیبای علی جلوی در ورودی که با تکان دادن دست وسروتمام اعضا وجوارحش ,خودش رامیکشت تا توجه ام را جلب کند,یه کم شیطان شدم,سرم را انداختم پایین,انگار ندیدمش وخیلی راحت از کنارش رد شدم. صدای علی بود پشت سرم:عه بانووو,نازبانو,دکتر...خدایا شکرت بانوی نازنینم کوروکر شد رفت پی کارش خخخخ ومحکم دست مردانه اش دستم راگرفت... من:عه تویی؟!فکر کردم روحت هست خخخخ علی:عجب......حالا دیگه همسرگرامت هم نمیشناسی ,برگو چه به خوردت دادند که تمام زندگی ات,داروندارت,پناه گاه امنت وغلامت را نشناختی؟ من:شناختمت ,تازه من از,فرسنگها بوت راحس میکنم آقااا,خواستم سربه سرت بذارم,علی.....نمدونی چی چی شد.... علی:حدس میزنم,حالابزار برسیم خونه ,توهم نمدونی چی چی شده.... بازم علی برد, دوباره حس کنجکاویم به غلیان افتاد,یعنی چی شده؟ علی:صبرکن دخترک فضول,اینبار دیگه چیزی نیست که بخوای دزدکی بری سروقت کیفم...اشاره کرد به سرش وادامه داد:اینجاست... نهار ونماز و....تمام شد یک چایی عراقی ریختم ونشستم روی مبل وگفتم:علی من بگم یا تومیگی؟؟ علی زد زیرخنده وگفت:بیچاره این یهودیا که انتر دست من وتو شدن. درحالی که خیره شده بودم توچشاش گفتم:نه بیچاره یک دنیا که بازیچه دست این خناثان شدند وشروع کردم به تعریف هرچه که دیده وشنیده بودم... علی:نه عالیه....افرین ....امیدوارم طی همین روزها خبرهای بهتری بشه,یعنی تویک نفوذی بالفطره ای....زاده شدی که سراز کار شیاطین دراوری.. من:حالا توبگو چی شده,بگو که دارم از کنجکاوی میترکم. علی:به چشم ای همسر فضولک خودم...وشروع به گفتن کرد. ادامه دارد..... @Sedaye_Enghelab
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید والا مقام " آیت‌‏الله سید اسدالله مدنی" دومین شهید محراب فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمان (عج)میفرمایند: برای تعجیل زیاد دعا کنید چون همین دعا موجب فرج شماست. @Sedaye_Enghelab
من آن لحظه از گناهــان دنیوی پاک میشوم که به سوی پروردگار خود پرواز کنم... [این لحظه]بهترین و بزرگـترینِ لحظات زندگی من خواهد بود؛ برای اینکه قرآن مجید می فرماید: «کسانیکه در راه خدا کشته شدند ، نمرده اند؛ بلکه زنده اند و نزد خدای خویش روزی می خورند.» تنها آرزوی من، رسیدن به چنین مقامی است؛ چون راه رستگاری در این است: " جهاد و شهادت "شهید یدالله رجب زاده" @Sedaye_Enghelab
هدایت شده از با شهدا گم نمی شویم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه با نوای استاد فرهمند @Sedaye_Enghelab
اسیر شده بودیم،ما رو بردند اردوگاه العماره ... داخل اردوگاه تعدادی از شهدای ایرانی رو دیدم ، معلوم بود بعد از اسارت به شهادت رسیده بودند... جمله ای که روی دست یکی از شهدای اونجا نوشته شده بود ، با خوندنش مو از بدنم بلندشد ! روی دست آن شهید با خودکار نوشته شده بود : مادر ! من از "تشنگی" شهید شدم !... "شهیدمحمود میبندی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتادوشش خیلی دوست داشتم خودم ا زودتر به خانه برسانم وبه علی اطلاع بدهم,دوباره قامت زیبای علی
جونم برات بگه عزیز دلم,امروز کلاس شیعه شناسی بحث اخرالزمان ومهدی موعود بود,یعنی وقتی استاده از مهدی ما حرف میزد به خدا من به عنوان یک شیعه خجالت میکشیدم,کارهایی که اونا میکنن تا امام زمان عج رابه اصطلاح خودشون اسیرکنند وقبل از ظهور بکشند ,یک صدم این نیرو را اگه شیعه ها میگذاشتن برای,تعجیل درظهور,والله امام غریبمان الان قدم رنجه فرموده بود. میدونی این ادمهای خبیث ,این یهودیهای ناکس از عمق جان به امدن مهدی ما ایمان دارند اما کینه ی شتریشان از صدراسلام تا الان با ال احمد باعث شده که اینها درپی پیداکردن وکشتن امام زمان عج ماباشند. من:علی ,یه کم ,یه ذره علت این دشمنی رابازکن.... علی:چشم،گوش کن,قبل از تولد پیامبر ص ما,درتورات وانجیل وزبور و...همه ی کتابهای اسمانی از مبعوث شدن پیامبر اخرالزمان وپیروانش که به عنوان قوم برگزیده که جهان راسروسامان میدهند,یاد شده,چون یهودیها ازهمون اول اول دچارنخوت وخودبزرگ بینی بودند,مطمین بودند این پیامبر از نسل یهود یعنی حضرت اسحق هست , زمانی که هاشم جدپدری پیامبر به دنیا امد ,ستاره شناسان وحتی جن گیران یهودی(جن گیری واستفاده ازاجنه در میان یهود ازهمون زمانهای قبل رواج داشته)همه پیش بینی کردند که اخرین پیامبر از نسل همین هاشم است ,اونها هاشم رازیرنظر گرفتند وزمانی که متوجه شدند، زمان ازدواجش رسیده بایک توطیه خواستند بکشنش ،اماازانجا که خواست خدابود هاشم جان سالم بدربرد ,البته هاشم رااخرش یهودیا کشتن هااا,بعداز تولدعبدالمطلب وسالها بعد فرزندش, عبدالله, دوباره ساحران وستاره شناسان یهودی دست بکارشدند ودرطالع فرزندان عبدالله نور پیامبری را دیدند,اینبار نقشه ی یهود کمی تغییر کرد,همونطور که میدونی یهودیها اعتقادشان این است که مذهب ودین از طریق مادربه فرزند میرسد یعنی مادری که یهودیست فرزندش هم یهودی محسوب میشه حتی اگرتغییر دین دهد,پس این خناثان نقشه ی بکری کشیدند,دختر یکی از بزرگان یهود که دختری,بسیار زیبا بود را نزد عبدالله فرستادند,عبدالمطلب که دستشان راخوانده بود,مخفیانه حضرت آمنه را به خانه اش اورد وهمان شب خطبه ی عقد حضرت امنه وعبدالله را خواندواین بزرگواران مخفیانه زندگیشان راشروع کردند,یهودیها نمیدانستند که عبدالله ازدواج کرده اما ازاینکه دست رد به سینه شان زده بود ودختریهودی را نخواسته بود قصدجانش راکردند,عبدالمطلب که ازجان فرزندش احساس خطر میکرد با کاروانی حضرت عبدالله را به عنوان بازرگان راهی سفر کرد تا از مهلکه بگریزد,یهودیها که متوجه سفرعبدالله شده بودند,درتعقیب اوبرامدند وبا حیله ای حضرت عبدالله را مسموم وشهید کردند ومسرور از این ترور به مکه بازگشتند وانجا بود که دوباره ستاره شناسان گفتند:که نطفه ی پیامبر اخرالزمان بسته شده و.... پس ببین سلما جان ,این دشمنیهای قدمت دارد وقدمتش قبل از تولد پیامبرص است... باخودم فکر میکردم ,عجب پست فطرت هستند وچه زیبا درقران مسلمانان را از دو دشمن برحذر داشته...یکی یهود ویکی ابلیس,والان میبینیم که این دودشمن دریک گروه دوش به دوش هم برای نابودی اسلام محمدی تلاش میکنند,کاش ازخواب بیدارشویم. من:عمق این دشمنی را متوجه شدم,حالا بگو تودانشگاه شیعه شناسی چه خبربود که اینطوری متعجبت کرده بود؟ ادامه دارد.... @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتادوهفت جونم برات بگه عزیز دلم,امروز کلاس شیعه شناسی بحث اخرالزمان ومهدی موعود بود,یعنی وقتی
علی:تودانشگاه ما که خیلی,خبرا بود,به گفته ی اساتید یهودی,تمام در ودستگاه یهود صهیون وحتی افرادی از امریکای جنایتکار موظف شدند تا جاهایی را که امکان دارد حضرت مهدی عج در انجا باشد را زیرنظر بگیرند ,باورت میشه چندین نفراز درجه دارانشان را روانه ی مسجد سهله,مسجد کوفه وحتی مسجد جمکران درایران میکنند,تابه اصطلاح خودشان امام زمان را پیدا کنند,اینها حتی نشانه های ظاهری حضرت را که درروایات ما امده...,, جوان وزیبا وابروکمان وخال گونه و...همه ی نشانه ها رابه کل دنیا مخابره میکنند,تااگر موردی نزدیک به مهدی ما پیداشد فوری دستگیرش کنند. کل روایات مارا زیر ورو کرده اند ودربعضی از روایات ما که از امامانمان نقل شده امده که امام زمان عج مکان خاصی ندارد ودرکوه ها وبیابانها اواره است به اینجا که رسید ,اشک تمام صورتم را گرفته بود وعلی زمزمه میکرد: توکه آروم جونی کی میایی؟ توکه ابرو کمونی کی میایی؟ توکه خالی به روی گونه داری؟ توکه صاحب زمونی کی میایی؟ غریبیت جگرسوز برامون بیابان گرد دوران,کی میایی وادامه داد:بله اینها از روایات دراوردن که امام دوازدهم شیعیان را دربیابانها میشه پیدا کرد,باورت میشه سلما,یه فیلم برامون پخش کردن که میزان فعالیتهاشون رانشان بدهند,کلی چوپان بینوا را از بیابانهای اطراف عراق جمع کرده بودند وازشان بازجویی میکردند,جالبه روی یکشون گیرداده بودند که ازشباهت های ظاهریش برمیاد همینه...که بنده خدا چندوقت بعداز اسارتش میمیرد واینا اونموقع میفهمند که اشتباه کردند... خندم گرفت که علی با چشای پراز اشکش برگشت طرفم وگفت:نخند سلما...جا داره بمیمریم به خداااا,اینا تاکجا پیشرفتند وماازشناخت امامون فقط نامش رامیدانیم. سلما باورت میشه این یهودیهای خبیث بااون سعودیهای کثیف که هردوشون از نسل یهود شیطان پرست هستند باهم دست به یکی کردند که اگر نتوانستند امام را الان پیدا کنند ,همون موقع ظهور امام رابکشند. من:خدای من, چطوری؟ علی:توروایات ما امده که امام زمان عج از جایی درمسجدالحرام بین رکن ومقام ظهورمیکند واین شیاطین اطراف مسجدالحرام ,اسمان خراشهایی ساخته اند وداخل اسمان خراشها ,دور تا دور کعبه تک تیرانداز گذاشتند واین تک تیراندازها شبانه روز هستند وبیدارند تا اگر هردم ودقیقه ای که شخصی با خصوصیات مهدی عج قیام کند,با تیر همان لحظه هدف قرارگیرد ونتواند امرحکومت جهانی خدا را محقق کند. سلما اینها منتظر واقعی ظهورند یعنی درلحظه انتظار میکشند وسلاحهایشان اماده ی تیراندازیست,آیا تو کل این جهان ده نفر ازشیعیان هست که انتظارش مثل یهودیها ,لحظه ای باشد؟؟؟ من:فکرنمیکنم....علی ما خیلی کم میزاریم برای اماممان....علی چه کنم...من بالشخصه چه کنم.. ادامه دارد.... @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داییش تلفن کرد گفت «حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین طور نشسته اید؟» گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می کنه می آد. گفت شما نمی خواد بیاین. خیلی هم سرحال بود.» گفت « چی رو پانسمان می کنه؟ دستش قطع شده. » همان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می کردم.گفتم «خراش کوچیک! » خندید. گفت « دستم قطع شده، سرم که قطع نشده "شهیدحاج حسین خرازی" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_هفتادوهشت علی:تودانشگاه ما که خیلی,خبرا بود,به گفته ی اساتید یهودی,تمام در ودستگاه یهود صهیون
امروز علی گفت که کار جدیدش راشروع میکنه واینطور که معلومه درامدش هم خوبه ,منتها هرچی که گفتم چی چی هست,جوابم را نداد وگفت که خودت میفهمی علی هم میفهمه که من خیلی کنجکاوم ,اینجوری سربه سرم میگذاره,میگه میخوام سورپرایزت کنم. اخه باخودم فکرمیکنم چه کاری میتونه انجام بدهد ,اما یه چیزایی حدس میزنم,اینجا به عنوان سربازی از علی تو رشته ای که درس خونده کارمیکشند وحسم بهم میگه اون کار درامد زاش هم تو همین حیطه است. داخل کتابخانه دانشگاه بودم همینجور که غرق در افکارم بودم,هانا اومد طرفم وگفت:کجایی دختر؟کل دانشگاه را زیروروکردم,زود بیا تا برنامه شروع نشده ,من یه جا برات رزرو کردم. من:کجا؟چه برنامه ای؟ هانا:توکه یک سر درعالم کتابها غرقی وازهمه جا بیخبر,بابا یه تنوع به خودت بده,میپوسی هااا,یک برنامه استنداپ کمدی قراره تا نیم ساعت دیگه داخل سالن همایش دانشگاه برگزار بشه,میگن طرف خیلی بامزه است واین بار به افتخار اسراییل ومعرفی خودش,مجانی هستش ,بیا بریم دیگه... باخودم گفتم هانا راست میگه,بزار ببینیم این کمدین هاشون چه حیله ای تو آستین دارن,اخه از زمانی که وارد اسراییل شدم,هرکارشون باهدف خاصی هست البته به نفع خودشان وبه ضرر جوامع دیگه.... باهانا راهی شدیم,ردیف سوم که دید بهتری داشت نشستیم,یه ربع از اومدنمون گذشته بود که پرده بالا رفت وکمدین جوانشان امد روی صحنه.... وای باورم نمیشد,این که ....زدم زیرخنده.... هانا متعجب نگاهم کرد وگفت:بابا بزار شروع بشه بعدش ریسه برو,درسته طرف کمدین هست اما قیافه اش که خیلی هم خوشگله وخنده نداره....هیچی جوابش ندادم وعلی بود که شروع کرد به صحبت کردن.... خدای من اول از همه ادا وحرکات داوود المشفق رییس دانشگاه را دراورد...دقیقا حرکات المشفق,حتی حرف زدن ولحن کلام....سالن رفت روهوا..دوباره جو که اروم شد,پیشرفت کرد وحرکات تک تک اساتید را در اورد,جالب این جا بود که راحت مسخره شان میکرد به قول علی ,انترک دست علی,شده بودند. جو جلسه مملو از,خنده بود باهر حرف علی انگار بمب خنده داخل جمعیت پرانده بودند. نیم ساعت حرف زد ونیش کلامش وتمسخر حرکاتش دامن تک تک اساتید یهودی دانشگاه راگرفت,جالبه که استادهایی که درجلسه حضور داشتند هم خوششان امده بود گرچه ,اونا هم از تمسخر علی در امان نمودند. علی داشت جلسه راجم وجور میکرد وپایان میداد که یکهو... ادامه دارد.... @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوابت هم عبادتــــ مےشود … اگر دغدغہ‌ات ڪار براے خدا باشد ، و سربازے براے مهدی فاطمه هدفِ زندگیت! 🌙⭐️ شادی روح شهید والا مقام " سید مرتضی آوینی" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ . مسلمان،برادر مسلمان است. صحيح البخاري : ج ۶ ص ۲۵۵۰ ح ۶۵۵۱ @Sedaye_Enghelab
عمليات محرم بود. توی نفربرِ بی سیم، نشسته بودیم آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابده بود. داشتیم حرف می زدیم. یک مرتبه دیدم جواب نمی دهد. همان طور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید «چی شده ؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می کرد. زیر لب گفت «اون بیرون بسیجی ها دارن می جنگن، زخمی می شن، شهید می شن، گرفتم خوابیدم.»یک ساعتی، با کسی حرف نزد. "شهیدمهدی زین الدین" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 عاشق راستین اهل بیت هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند... تا اینکه گفت: وقتی ابی‌عبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد... "شهید سردارحاج قاسم سلیمانی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا