﷽
#دلانه
خدایا…
یادم بده آن قدر مشغول عیبهاي خودم باشم که عیب هاي دیگران رانبینم…
یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم…
یادم بده بدی دیدم “ببخشم” ولی بدی نکنم! چرا که نمی دانم بخشیده می شوم یا نه…
یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم…
یادم بده اگر سخت بگیرم “سخت می بینم”…
یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه ي شبیه هم هستیم…
یادم بده چشمانم را روی بدیها و تلخیها ببندم چرا که چشمان خوشگل، بیشک جذاب میبینند…
خدای همیشگی من!!
نمیدانم امروز هستم یا فردا…
تو از ازل مرا یافته اي و من هنوز در جستجوی توام…
یاریم کن لبخند خود را نثار تمام کسانی کنم که دلم را شکستند،
قضاوتم کردند،
نادیدهام گرفتند…
یادم بده از آدمها خرده نگیرم… اگر بد شدند بدی دیدند! من مفید هستم و مفید می مانم…
چرا که مفید بودن هنر نیست، مفید ماندن هنر هست..
🦋🔷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
🍃🌹@Sediigh_ard
#دلانه
به بزرگی آرزویت نیندیش
به بزرگی کسی بیندیش که میخواهد آرزویت رابرآورده کند
براى برآورده شدن آرزو هایتان خدا رابرای شما آرزو يكنم
🦋🔷🦋
#ایران_قوی🇮🇷
#مثبتاندیشی
@Sediigh_ard
#دلانه🍀
💠حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
خانهی #دوستم غوغایی بود.
باباجان، پدر دوستم، شب خوابیده بود و صبح دیگر بیدار نشده بود.
همه در ناباوری عمیقشان #سوگواری میکردند و به سر و صورت خودشان میزدند اما هیچکس کاری نمیکرد.
میدانید... #تشریفات، خاکسپاری، پذیرایی... طبیعی هم هست.
هیچکس تصورش را نمیکند که این شتر روزی در خانهی خودش خواهد خوابید، و در چنین روزی باید به چه چیزهایی فکر کند.
ناگهان آقای همسایه #پیدایش شد. خیلی آرام و متین آمد، جلوی مادر دوستم روی زمین زانو زد و گفت اجازه بفرمایید کارها رو من انجام بدم. همسرتون به من وصیت کرده و من از خواستههای ایشان اطلاع دارم.
و آقای همسایه کارها را #دست گرفت. همسر و فرزندانِ خودش را بسیج کرد. غیر از صاحبان عزا به هر کسی مسئولیتی داد. و خلاصه #مراسم تا روز آخر مرتب و منظم و آبرومندانه برگزار شد.
یک روز به دوستم گفتم خوشا به سعادتِ باباجانت که دوست و رفیقی اینچنین #صمیمی و جانی داشتند، انگار خودش صاحب عزاست.
دوستم گفت: راستش ما هم از این رفاقت خبری نداشتیم. باباجانِ من اهل #دوست و رفیق بازی نبود. خانهای بود. ولی یکی دو بار در پارک روبهروی خانه آقای همسایه را دیده بودم کنارِ باباجان روی نیمکتی نشستهاند و گپ میزدند. #همین...
اینها را گفتم تا هرکدام برای خودمان یک آقای همسایه آرزو کنیم.
یکی که سر وقت به دادمان برسد. جلویمان بنشیند، بگوید نگران #هیچ چیزی نباش. بگوید همهچیز را بگذار به عهدهی من.
یک آقای همسایه که بعد از یک پیادهروی نیمساعته #دوستمان داشته باشد. چه در زندگی، چه در مرگ... آن هم بی هیچ منتی.
آخرین سطر: قدر آدمهای #ساده و بیشیلهپیلهی زندگیتان را بدانید. همانها که قادرند روی نیمکتِ یک پارک، از آخرین #وصیت خود صحبت کنند...
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/Sediigh_ard