🗓 به مناسبت ۲۷ آبان، سالروز شهادت سردار رشید اسلام، حاج مهدی زین الدین
❇️ فرماندهای که در حج هم فرمانده بود
📖 داستانک:
💬 مادر شهیدان مهدی و مجید زین الدین میگوید:
🔹 دو نفر از علما پس از شهادت بچهها رفتند خانه خدا و قرار گذاشتند هر کدام برای مهدی و مجید طوافی انجام بدهند.
🔹 کسی که به نام آقا مهدی طواف را شروع میکند، بعد از اتمام می آیند مینشینند، یک لحظه خستگی رفع کنند، تکیه داده بودند و خانه خدا را تماشا میکردند.
🔹 در عالم خواب بیداری، میبینند آقا مهدی روبرروی خانه ایستاده، لباس احرام به تن، خیلی زیبا، عدهای هم به دنبالش بودند.
⁉️ میگویند: آقا مهدی شما که شهید شده بودی چه طور آمدی اینجا؟
♻️ گفته بود: «به خاطر آن نمازهای اول وقت که خواندهام در این جا فرماندهی اینها را به من واگذار کردهاند.»
📚 منبع: دیدار آشنا، شماره ۲۹ با اندکی تفاوت
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
هدایت شده از تبلیغات ....🌱
...پوستِ دستات پیرزنیه ⁉️🥺😣
میدونسی سنِ زن از دستاش لو میره؟😉
❄️درجا سفید شدنِ پوست دست
🌵رفع تیرگی
🧴راهکار فوری رفع پینه و چروک
فقط خانمایی که میخوان دست و پاهاشون شبیه بچه بمونه بیان😉👇
https://eitaa.com/joinchat/803340537C77f926ca97
#ارسال رایگان🚚🚛
InShot_20241115_0818544671.mp3
4.04M
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
💯شهیدی که پس از ۱۷ سال زنده شد ‼️
🔶 ماجرای جالبی را مشاهده میکنید از شهیدی که پس از گذشت 17 سال از شهادتش، زنده میشود و به یکی از اعضای کمیته تفحص شهدا کمک میکند تا مشکلاتش حل شود.
🔷 همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود . گیج گیج بودم… مات مات…
🎥 ببینید 👇👇👇
🟡 تصاویر + فیلم (سنجاق شده)
https://eitaa.com/joinchat/3787719254C7bb8ce6dfc
#پیشنهاد_ویژه _عضویت👆👆👆👆
هدایت شده از تبلیغات ....🌱
داستان معجزه عجیب حضرت رقیه(س)😭😱
(کاملا واقعی)
مردی بیماری عجیبی گرفت قرار بود پایش را قطع کنند با دل شکسته شعر حضرت رقیه(س) را خواند🥺
در حین خواندن، امام حسین(ع) و حضرت رقیه(س) را دید فرمودند .
ببینید 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3787719254C7bb8ce6dfc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوشتهام به کف دستهای خالی خود
سلام از کم من برعطای بسیارت
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
راز آب کردن چربی شکم و پهلو توسط دکتر مردانی ("14"روزه)
مشاهده
شکم تخت میخوای بیا اینجا
^_^ @.Rezhim_Rahat
هدایت شده از تبلیغات ....🌱
🔴 سه علامت که نشان میدهد شما هیچگاه نمیتوانید لاغر شوید :
👈 علامت اول
👈 علامت دوم 👉 (کلیک کنید)
👈علامت سومت
☝️🏽خداروشکر من هیچکدومو نداشتم😥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر بغل فاطمه را فضّه گرفته
با مریم و آسیه و حوّا شب جمعه
با قامت خم، چادر خاکی، رخ نیلی
تا صبح کند زمزمه برپا شب جمعه
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبد 👈 ۱ میلیارد و ۵۰۰ میلیون
معده 👈 ۲۷۰ میلیون
کلیه 👈 ۶۷۰ میلیون
قلب 👈 باارزش ترین عضو بدن قیمت نداره
استخوان پا👈 ۳۰۰ میلیون
بعد تو با روغن ۶۰ هزار تومنی
میزنی همه رو نابود میکنی ! 😳
شاه کلید سلامتیت، روغن سالمه 🌿
بیا سنجاق این کانالو بخون 👇
https://eitaa.com/joinchat/1914307359C1437ab1323
بهت میگه چیکار کنی.
هدایت شده از تبلیغات ....🌱
👆👆👆👆👆👆👆👆
روغن ارده کنجـــد طبعش گرمه و
برای پاییـــــــــز و زمستــــــون عـالیه.
بخــاری بدنتـو اینجوری بالا ببر🔥
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
🇮🇷 کشف جدید دانشمند نخبه ایرانی ثبت جهانی شد🔬
⚒پیکر تراشی بدون جراحی مخصوص افراد تیروئیدی و استپ وزن شدید📝
😱 25 کیلو کاهش وزن تا شب یلدا 1403💪
📛بدون ورزش 📛بدون رژیم 📛بدون دمنوش
💣 مدرنترین روش لاغری به سبک ایتا👌
بسرعت 💣 لاغر شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2346713509Cc673edda28
زیر نظر متخصصان طب سنتی👆👆
هدایت شده از تبلیغات ....🌱
🔥بخور نخور های لاغری 📛
😱 بزن رو وزنت تا بگم چی بخوری تا خوش اندام بشی👇👇
🍏 60 📝 🍏 65 📝 🍏 70 📝
🍏 80 📝 🍏 85 📝 🍏 90 📝
🍏 95 📝 🍏 100 📝 🍏105 📝
🍏 110📝🍏 115 📝 🍏 120 📝
🍏 125 📝 🍏 130 📝🍏 135📝
مثل کوره چربی بسوزون 🔥
هدایت شده از دلِ دیوانه❤️🔥 ویرانه❤️🩹
💎بمب فروش لباس های زنانه به قیمت عمده 😎
#معدن مانتو و شومیز زنانه فقط 199هزارتومن✅️
#انواع لباس های وارداتی ترک
#مانتو های مزونی خاص
#شومیزهای جذاب مجلسی
✅ پرداختدربمنزلحتی شهرستانها👌
✅ با بهترین تنوع ، کیفیت بالا👌
✅ضمانت مرجوع 👌
#خوشت_نیومد_برگشت_بزن
عضوشوید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1679884493Cc7d4ec05f1
براهمه سلیقه ها لباس داریم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودم برای خودم باخودم کنار خودم:)
#زهرابانو
-تو دلتنگ منم میشی اصلا؟
لب به دندان گرفتم. او شوهرم بود دیگر! چه میشد بر خلاف عقد صوری بینمان یکبار همراه دلمان پیش میرفتیم؟ دو هفته دوریاش طاقتم را سر آورده بود که آرام نجوا کردم:
-دلم گره خورده به دل شما... دلتنگی در مقابل حسی که الان دارم شوخیِ محضه...
عاشقش شدم، از همان روزی که ناخواسته بازویم را گرفت تا از افتادن از پلهها نجاتم دهد.
-چطور باور کنم؟
خوب بود که دور بود! اینطوری بدون نگاه در چشمانش میتوانستم بعد از هشت ماه عقد صوری حرف دلم را به زبان آورم.
-همینکه خودم زنگ زدم تا صداتون رو بشنوم گواه خوبی نیست که بدونید چقدر دلتنگم؟
شوق صدایش را دوست داشتم. این شوق به صدای مردانهاش میآمد.
-اگه میدونستم این سفر اجباری انقدر به نفعم تموم میشه که مروارید خانم دلتنگم بشه و خودش بهم زنگ بزنه زودتر از اینا ترتیبشو میدادم...
لب به دندان گزیدم در حالیکه که روی تختش غلتی زدم و پیراهنش را به بینیام نزدیک کردم از اعماق وجودم لب زدم:
-کی میاید؟
با سکوت چند ثانیهای پاسخم را داد:
-مثلا فک کن الان پشت درم چیکار میکنی؟
میدانستم شوخی میکند، او در تایباد بود هنوز... صدای صحبتش با پدرش را شنیده بودم که میگفت هنوز کار دارد و به این زودیها نمیآید.
اما دل به دل این فکر خیالی و قشنگ دادم و همراهش شدم:
-اوووم بدون فوت وقت میام در رو باز میکنم و ازتون استقبال میکنم.
-بعدش چی؟
-بعدی چی چی؟
-بعد استقبال چیکار میکنی؟
چشم بستم و بیپروا گفتم:
-بغل... بغلتون میکردم.
-بعدش؟
-سر روی سینهتون میذاشتم.
-خب بعدش؟
-دستامو محکم دورتون حلقه میکردم و میگفتم دیگه ازم دور نشید.
-بعدش؟
-اوووم بعد نداره دیگه...
-یعنی این دلتنگی که داری توصیفش میکنی شامل یه بوس ناقابل نمیشه که بهم بدی؟
حتی تصورش از پشت گوشی هم جانم را به لب میرساند بوسه بر صورت مردانهاش... دست و دلم لرزید در جواب دادن که خودش ادامه داد:
-من مثل تو محافظه کارانه عمل نمیکنم. به محض اینکه دیدمت چنان بغلت میکنم و میبوسمت که جبران این عقد صوری لامصب هشت ماهه بشه.
ضربان قلبم بالا رفته بود و از تصور کاری که نبود انجام دهد آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
-من...
-اجازه هست بیام تو و جوری که دلم میخواد بچلونمت؟
به شوخیاش خندیدم.
-شوخی نکنید دیگه...
-پاشو در رو باز کن.
-آقا پارسا...
صدای بستن در پذیرایی آمد که به مانند سکته زدهها روی تخت پارسا چهارزانو نشستم و طولی نکشید که تقهای به در اتاق خورد و صدای بوق آزاد در گوشی پیچید.
-اینجایی خانم خانما؟
https://eitaa.com/joinchat/3821404837Cf14fc61570
ادامشو پایین گذاشتم👇👇❤️
باورم نمیشد خودش باشد... در اتاق را تا انتها باز کرد و خیره منی شد که پیراهن در یک دستم و با گوشی خشک شده در دست دیگرم روی تختش چهار زانو نشسته بودم. لبخندی به حالت چهرهام زد و در حینی که به سمتم آمد دستانش را از یکدیگر باز کرد و گفت:
-زود باش ببینم، همهی اون حرفهایی که پشت گوشی زدی رو اجرا کن با چندین دوز بالاتر.
هنوز آمدنش را هضم نکرده بودم که دستم کشیده شد و در میان آغوشی که جان برایش میدادم غرق شدم و او بیتاب صورتم را به لبانش طواف میداد...
https://eitaa.com/joinchat/3821404837Cf14fc61570
"زلزلهی ۵/۳ ریشتری تهران را لرزاند"
با ترس و لرز و در حالیکه در خیابان سرگردان شده بودم این تیتر را در سنجاق ایتا خواندم. کل کانالهای خبری پر شده بودند از این خبر. زمان زلزله داخل خانهی قدیمی و کهنه ساختی بودم که بخاطر قیمت ارزانش در تهران اجاره کرده بودم. با ترک خوردن عمیق یکی از دیوارهایش با ترس و با همان لباسهایی که به تن داشتم و با برداشتن چادری که دم دستم بود پا به فرار گذاشته بودم. مدام پس لرزه میآمد و اصلا جرات نداشتم از آن راه پلههای قدیمی بالا بروم و لباس عوض کنم یا گوشیام را بردارم.
چادر را کنار زدم و به لباسهایم نگاه کردم. یک تاپ بندی که قسمتی از بدنم هم پوشیده نبود و یک شلوارک تنگ چسبان!
کوچه پر بود از همسایهها، همه از ترس زلزله به بیرون فرار کرده بودند.
تا آمدم چادرم را درست کنم پسر هیز همسایه با چشم بد نمام میکرد و گفت:
- به به دختر همسایمونو نگاه دل ما رو برده!
- نظرت چیه همینجا نفلت کنم؟
با شنیدن صدای آشنای امیر اروند رییس شرکتی که مدتی بود آنجا کار می کردم شوکه به عقب چرخیدم.
پسر همسایه غرید:
- جنابعالی کی باشین؟
اروند یقهاش را گرفت و تا بتوانم جلویش را بگیرم مشت محکمی روی گونهاش فرود آورد.
- همه کارش!
وقتی دعوا بالا گرفت بقیهی همسایه ها وسط آمده و به سختی آن دو را هم جدا کردند.
امیر با خشم به سمتم آمد.
- این چه سر و وضعیه؟
با خجالت لب گزیدم.
- زلزله اومد هول شدم.
با عصبانیت مچ دستم را گرفت.
- خونهت کدومه؟ بریم لباسای لختیتو عوض کن تا پیشنهادای بهتری نگرفتی!
در حالیکه میخواستم از خجالت بمیرم راه خانه را در پیش گرفتم و او هم دنبالم آمد. بغض کرده بودم چرا باید امیر اروند کسی که عاشقش بودم ولی او را آرزویی دست نیافتنی میدیدم در چنین موقعیتی از راه می رسید؟
در خانه را باز کردیم و وارد راه پلهها شدیم.
- شما اینجا چیکار میکنین؟
دنبالم از پلهها بالا آمد.
- اومده بودم این اطراف یه زمین معامله کنم، داشتم از کوچه رد میشدم زلزله اومد همه ریختن بیرون راه بسته شد اتفاقی دیدمت.
سعی کردم بغضم را قورت دهم و او گفت:
- اینجا تنها زندگی میکنی؟
سر تکان دادم.
- بله.
غرید:
- محلهی بهتری سراغ نداشتی خونه اجاره کنی؟
لب گزیدم.
- پول نداشتم.
با خجالت از خانهی حقیرانهام در را باز کردم و او بدون تعارف وارد خانه شد.
- منتظرم لباساتو عوض کن بیا.
وارد اتاق شدم، چادرم را از سر باز کردم و دست بردم تاپم را از تنم بیرون بکشم که پس لرزهای کل خانه را لرزاند. چنان ترسیدم که بدون اینکه حواسم باشد امیر اروند در خانه است با جیغ از اتاق بیرون زدم. گریهام گرفته بود.
اروند اول با دیدنم شوکه شد و بعد نزدیک آمد و دستم را گرفت. از شدت ترس خودم را به او نزدیکتر کردم.
دستش که روی موهایم نشست تازه فهمیدم چه لباسهایی به تن دارم، اما جملهاش باعث شد نتوانم عقب بروم.
- هیس… نترس عروسک من اینجام.
نوازشم کرد و زیر گوشم آرام غرید:
- یه بار دیگه یه مرد غریبه با این سر و وضع ببینتت قسم میخورم خودم گردنتو بشکنم!
گیج بودم و حس میکردم اشتباه شنیدهام که مرا از اغوشش فاصله داد.
- تا پس لرزهی بعدی این خونه رو رو سرمون اوار نکرده بپوش وسیلههای ضروریت رو بردار بریم.
- کجا؟
بی تفاوت به لحن متعجبم جدی گفت:
- خونهی من که امنه، تا این زلزلهها تموم شن خونهی خودم میمونی!
شوکه شدم.
- آخه…
غرید:
- افسون یالا… تا این هیکل و قیافهت از خود بی خودم نکرده تا بلایی سرت بیارم بپوش بریم.
با خجالت به اتاق فرار کردم. اولین بار بود که اسمم را صدا زده بود.
ادامهی قصه در لینک زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/479133974C94393f7936
افسون وارد خونهی امیر میشه و بعدش مادر امیر اتفاقی اون دوتارو می بینیه و با فکرای غلطی که به سرش میزنه میخواد که محرم شن و…♨️♨️♨️
https://eitaa.com/joinchat/479133974C94393f7936
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
سنگ کلیه داری ⁉️😰
11 راه درمان خانگی سنگ کلیه که حتما لازمه بدونی 🤔
💠 راه های مهم پیشگیری یا درمان سنگکلیه از نظر طب سنتی 🍃♨️
👇👇👇🩺⛑
https://eitaa.com/joinchat/2529166307Cd627faff84
🚨اطلاعات پزشکیتو ببر بالا عضو شو🧠
هدایت شده از دلِ دیوانه❤️🔥 ویرانه❤️🩹
🚫 احتمال خطر سکته قلبی و مغزی یا حتی فلج شدن 😱😰
فقط تنها با رعایت نکردن و ترکیب این چند خوراکی . . . ❌🤯😳
https://eitaa.com/joinchat/2529166307Cd627faff84
اطلاعات مهم طبی 🍃👆
🚨پیشگیری بهتر از درمان 🚨
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
#کاملا_واقعی ⭕️
یک زن جوان با مار خانگی اش هر شب به رختخواب می رفت و این مار غول پیکر هر شب دور اندام های زن می پیچید و در پایان خیلی بی حال می شد و روی تخت می خوابید یک روز مار هیچ غذایی نخورد و این عدم رغبت به خوردن و بیاشتهایی هفتهها ادامه یافت تا اینکه زن نگران شد و مارش را نزد دامپزشک برد و علت را جویا شد زن منتظر بود تا نتیجه را بشنود که دامپزشک به او خبر شوکهکنندهای داد...🔞⚠️😱🔴
اگه دلشو داری بیا ببین👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4068016143C8a1762024c
http://eitaa.com/joinchat/4068016143C8a1762024c
دیدنش برهمه واجبه تا درس عبرتی بشه برای بقیه😰‼️