#پشـــیمانم_آقا... 😞
روزی زنگ خانه پسرک زده شد.
او مقابل ایفون رفت.
مردی نورانی پشت در بود
گوشی ایفون را برداشت وپرسید:کیه؟
مرد نورانی پاسخ داد
من " مهدی فاطمه ام "
_تو یکی از #شیعیان ما هستی درست است؟
_نمی خواهی مارا به داخل خانه ات #دعوت کنی؟
...پسر با چشمانی اشکبار و صدایی مشتاق
گفت: الان باز میکنم.
گوشی را گذاشت. تا می خواست در را باز
کند،ناگهان نگاهش به در ودیوار خانه اش افتاد.
به محتوای توی #گوشی و #تلویزیون اش📛
پر بود از پوستر ها و #عکسهایی
که قطعا دل مهدی فاطمه را به بدترین حالت
ممکن میشکست . . .
شــــــروع کرد به جمع کردن آنها.
وقتی کارهایش به پایان رسید که دیگر
تصویر امامش در آیفون نبود . . .
از پی او دوید . . .
ایشان را در انتهای کوچه با چشمانی اشکبار
یافت.
ناگهان حرف امامش دلش را تکانی سخت داد.
┘◄ مهدی فاطمه میگفت:
#خــــــــدایا
تو
خودت
شاهد بودی
که همه اهالی این محل
از #شیعیان مابودند
اما هیــچ کدامشان در خانه شان را
به روی ما باز نکردند . . . 😔.
| #یادمان_باشد
دلمان را
موبایل مان را
خانه مان را
فڪرمان را
بتکانیم
از هرچه که دل مهدی زهرا را میشکند
ازهر چه که #خشم خدا را در پی دارد....
@Emamzamaniam313