هدایت شده از معیار
🇮🇷
📝#دلنوشته | مینویسم برای چشمان بهت زده ی #آرتین
🍃🌹🍃
🔻آرتین عزیزم! از حالا خانوادهای داری به اسم ملّت غیور ایران،
به بزرگی نام اسلام
و به پاکی خون همه ی شهیدان
زین پس پدرِ تو شاهچراغ و مادر تو فاطمه معصومه (س) است.
برای برادری رضا (ع) را داری که در شفای دل های دردمند نظیر ندارد.
به کٌشته شدن مظلومانه ی خانواده ات فکر نکن، به همه ی حالِ خوش کودکی ات که فدای رقص در خیابان ها شد!
برای مشهور نشدن هشتک اسمت به دست سلبریتی ها غصه مخور که مفت هم باشد نمی ارزد. و برای همه ی بی گناهیت و "برای" هایی که در وصفت گفته نشد هم غم به دل راه مده.
از معنای اسمت همه ی پهلوانی را به ارث بردی که پهلوانی به زور بازو نیست و به مردانگی ست و تو جوانمرد ترین پهلوان این حادثه ی ظالمانه شدی؛ آن هم از تبار ایران زمین! و این چه مقام بزرگی است برای پسری همچون تو که پاکی از وجودش سرازیر است.
نام تو و یاد تو در تاریخ این میهن تا ابد میماند و من دختری از نسل دهه ی هشتاد به حال این روزهای شما دهه ی نودی ها (و ما بعدش) غبطه میخورم که با وجود کوچکی؛ در جهان بزرگ میدرخشید.
آرتین عزیزم! همه ی کسانی که در آتش این فتنه دمیدند، در روز محشر جوابگوی دلِ بزرگت هستند و تو را همین بس که رقیه خاتون (س) ضامن خوشبختی همه ی یتیمانِ بی گناه است.
در این واقعه آنچه که بر تو گذشت میشود "اسم رمزی" برای مستحکم تر شدن جمهوری اسلامی ایران
تا دنیا دنیاست جهان مظلومیت تو را فراموش نمیکند!
✍️ لیلا کریمی
#شاهچراغ | #ثامن | #برخورد_قاطع
🆔http://eitaa.com/meyarpb
هدایت شده از معیار
🇮🇷
📝 #دلنوشته | به یُمن ورود شهدای گمنام به کشور
🍃🌹🍃
🔻به تعداد روزهایی که بعد از رحلت پیامبر مهربانی ها، بی بی دو عالم صدیقه طاهره در دفاع از #ولایت از همه هستی خود گذشت و غریبانه و مظلومانه به شهادت رسید.
🔸از #فتنه دشمنان مکتب اهل بیت گذشته بود که لالههای زهرایی وارد مام وطن شدند و آمدن شان چه معنا دار شد.
🔹مثل مادرشان گمنام آمدند، مثل مادرشان برای دفاع از ولایت آمدند، ولایتی که به تعبیر حاج قاسم تنها و مظلوم است و در این فتنه بیشترین جسارت و توهین به این حکیم مظلوم مقتدر شد و سکوت خواصی که ....
🔸آمدند تا بگویند ای مردم سرزمین اهل بیت علیهم السلام، پشتیبان ولی فقیه باشید و او را تنها نگذارید.
🔺آمدند تا بار دیگر به بانوان این سرزمین زهرایی بگویند که خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون منِ شهید است.
#فاطمیه | #ثامن
🆔http://rubika.ir/meyar_pb
🆔http://eitaa.com/meyarpb
⭕️ مردم عادی چند بار این نوشته را بخوانند
مسئولین از جمله مسئولینی که دل در گرو غرب دارند هر روز و هر لحظه
آنهایی که در آن سالهای جنگ در غرب بودند و در حال تحصیل و .... این نوشته را بخوانند و ببینند شرمنده شهدا خواهند شد یا خیر
#دلنوشته
⭕️راضی نیستم شهید بشم!
بهمن۱۳۶۵/شلمچه،عملیات کربلای ۵
یک دستگاه نفربر بی.ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود،دقایقی کنار پست امداد توقف کرد. مجروحین بدحال را که غالبا دست و پا قطع بودند، سوار آن کردیم.راننده مدام میگفت:
"زود باشید،فرصت نیست،الانه که تانک های عراقی بزنند."
ولی ما بدون توجه ،تا آنجا که جا داشت مجروحها را سوار کردیم.حتی آنها را به هم فشار میدادیم تا تعداد بیشتری جا شوند. نالۀ بیشتر آنها بلند شد ولی کاری نمیشد کرد. معلوم نبود وسیلۀ دیگری برای بردن آنها بیاید.بهزور درِ نفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم.
نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد.هرچه سلام و صلوات که به ذهنمان رسید،نذر کردیم تا سالم از سهراه مرگ رد شود.
همین که به سهراه رسید ،تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود،از سمت چپ به طرفش شلیک کرد.
در مقابل چشمان وحشتزده و مبهوت ما، گلولۀ مستقیمِ تانک به پهلوی نفربر خورد و آن را جر داد و با ورود به داخل، درجا منفجر شد و نفربر را به کنار خاکریز پرتاب کرد.بهدنبال آن،باران خمپاره باریدن گرفت.
به هیچ وجه نمیشد کاری کرد.درِ نفربر از بیرون قفل بود و مجروحها که لای همدیگر فشرده بودند ،میان آتش میسوختند.صدای دلخراش جیغ که از حلقوم آنها به هوا برمیخاست،تنم را به لرزه انداخت.هیچوقت فکر نمیکردم جیغ مَرد،اینگونه سوزاننده باشد.
به زمین و زمان فحش میدادم و بیشتر به خودم که هرچه راننده گفت: بسه دیگه،جا نداره!
به حرفش گوش ندادم و تعداد بیشتری را سوار آن ارابۀ آتشین مرگ کردم.خودم را روی سینۀ سرد خاکریز ول کردم و همچون کودکان مادرمُرده، زار میزدم و هقهق میگریستیم.نه فقط من،همۀ بچهها همین احساس را داشتند.
دود خاکستری و سیاه همراه با بوی گوشت سوخته، منطقه را پُر کرد.آفتاب خیلی زودتر داشت غروب میکرد و هوا تاریک میشد!
شب که شد،نفربر هم از سوختن خسته شد و از نفس افتاد! دیگر چیزی برای سوختن نداشت.درِ آن را که باز کردند،یک مشت پودر استخوان سوخته کف آن جمع شده بود.معلوم نبود چندنفر بودند و کی بودند!
قاطی کردم.هذیان میگفتم.کنترلم دست خودم نبود.اصلا نمیفهمیدم کجا هستم و چه میکنم.فقط به صدای جیغ آنها گوش میکردم که جلوی چشمانم داشتند میسوختند و من فقط تماشاچی بودم.
رو کردم به آسمان.به هر کجا که احساس میکردم خدا آنجا نشسته و شاهد این اتفاق است.از ته دل فریاد زدم.چشمانم را بستم،دهانم را باز کردم و ...کفر گفتم.با هایهای گریه،عربده زدم: "خدایا ...اگه من رو شهیدم کنی،خیلی نامردی.اون دنیا جلوی شهدا میگم من نمیخواستم شهید بشم و این بهزور من رو شهید کرد ...
خدایا،بذار من بمونم ،برم توی این تهران خراب شده، یک ورق کاغذ بهم بده تا توی اون بگم توی سهراه مرگ شلمچه چی گذشت."
نمیدانم روزنامه،فیس بوک،کتاب،اینستاگرام،مجله،توئیتر،ایتا،تلگرام و...توانسته بجای یک ورق کاغذ،حق سهراه شهادت را ادا کرده باشد؟!
💢حمید داودآبادی
#شهدا
✍ صراطالحمید
🖋به کانال"راهپسندیده"بپیوندید👇
https://eitaa.com/Seraatalhamid