✅ غرب پرست ها چرا لال شدن؟
برزیل ۴۸۰ نفر
ژاپوننننن ۴۵۱ نفر
آمریکن ۲۲۵ نفر
آلماننننننن ۱۹۴ نفر
فرانسه ۶۴ نفر
مگه کرونا هنوزم هست؟
کشورهای فایزر زدن چرا دارن سه رقمی تلفات میدن؟ #لبیک_یا_خامنه_ای
53943میرسد-روزی-که-العجل-های-ما-میگیرد.mp3
زمان:
حجم:
7.26M
"ݦڋاځي ٺايݦ"
━━━━●─────
⇆◁ㅤ❚❚ㅤ▷↻
کربلایےحسینطاهرے
میرسد روزی که العجل های ما میگیرد💔
#مداحی
آقایمهدیرسولی!VID_20230108_132726_188.mp3
زمان:
حجم:
7.34M
حتماگوشکنید!
صحبتهایآقایِرسولیدربارهیآیندهکشور
#صوتی #لبیک_یا_خامنه_ای
مےگفت:وقتےبراےورزش
یامسابقاتڪشتےمےرفتم،
همیشہدورڪعتنمازمےخواندم
پرسیدمچرا . . .؟!
گفت:ازخدامےخوام
تومسابقہحالڪسےرونگیرم:)
📓 #کتابپرمخاطبسهدقیقهدرقیامت
📂 #بخش_۱ 🔍 #گذر_ایام
🖊 پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانواده ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.
در دوران مدرسه و سالهای پایان دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سالهای آخر دوران دفاع مقدس با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم. راستی من در آن زمان در یکی از شهرستانهای کوچک استان اصفهان زندگی میکردم. در دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند. اما از آنروز تمام تلاش خود را در راه کسب معنویت انجام میدادم. میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم.
وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که یک وقت نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
یک شب با خدا خلوت کردم خیلی گریه کردم در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده بدنیا و زشتی ها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم که مرگم را زود برساند. گفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم. من میترسم به روز مرگ بدنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم. لذا بحضرت عزرائیل التماس میکردم که زودتر به سرغم بیاید.
🖊چند روز بعد با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم. با سختی فراوان کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند.
روز چهارشنبه با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم قبل از خواب دوباره بیاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع بدعا برای نزدیکی مرگ کردم. البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کار خوبی میکنم نمیدانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت میدانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم. ایشان فرمود: با من چکار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ میکنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است و ترسیده بودم اما با خودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او میترسند؟! میخواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند. التماسهای من بی فایده بود با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم!