ᴀɴᴏɴʏᴍᴏᴜsᴍᴀʀᴛʏʀ|³¹³
وقت اذان است🗣 حے الصلاه🌹 بشتابید به سوی نماز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسید ببینید 😂
خاطره دزدی که به سردار رادان زده بودن 😂
🎥روایت حاج مهدی رسولی از کسی که حاج قاسم را دفن کرده
نصف شبی رفته بودمسر مزار حاجی
اهل دلی، که حاج قاسم به اون وصیت کرده بود دفنش کنه هم سر مزار بوده
بهش گفتم حاجی!
حاجقاسمرو دیدی؟!
گفت بله
ایشان را در خواب دیدم و از ایشان سوالاتی کردم که مهم ترین سوالم از حاج قاسم این بود که لحظه انفجار چه حالی داشتی حاجی؟
حاجی جواب داد...
دارم میرم که بچم تو سرزمین خودم روسی حرف نزنه!:))🙂👌🏻🇮🇷
#داستان_کوتاه
🌹تو مبین اندر درختی یا چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه🌹
پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت.
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و به سوی خانه دوید.
در همان حال با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد:
"ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای."
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گرهای از گرههایش باز شد و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟!
پیرمرد بسیار ناراحت نشست، تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانههای گندم روی ظرفی از "طلا" ریختهاند...
"تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه"
مولانای جان