eitaa logo
ᴀɴᴏɴʏᴍᴏᴜsᴍᴀʀᴛʏʀ|³¹³
72 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
عـٰاشقان‌راسرشوریده‍‌به‌پیڪرعجـب‌است، دادن‌سـرنہ‌عجب؛داشتـن‌سَرعجب‌است...!(: -کپےهمہ‌جوره‌حلالت‌رفیق، هدف‌ماچیزدیگری‌ست؛ اولمون : 11'12'1401 آخرمون : شھادت .. مدیر : - @Reyhaneh_02011
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا والصدیقین🙂 ••از زبان زینب•• +نه اخه کلا هروقت خون میبینم حالم بد میشه -جدی؟ +بله - به هر حال من شمارو به این راحتی به دست نیاوردم.. قند تو دلم اب میشد.. بعد چند دقیقه سکوت گفت -بریم یچیزی بخوریم؟ +نه نه اگه کاری نیست منو برسونین خونه میرم اونجا یچیزی پیدا میشه میخورم.. -نمیشه که +چرا؟ -چون هنوز کار هست +چه کاری -بریم یچیزی بخوریم بعد میرسونمت.. خب؟ به ناچار چشمی گفتم بعد از چند دقیقه جلو یه کافه نگهداشت.. نگاهی به ساعت کردم که یازده رو نشون میداد.. باهم وارد کافه شدیم و روی میز دونفره نشستیم... -چی میخوری؟ +یه چای بسته -مطمئن؟ +اوهوم لبخندی زد و پاشد به گارسون یچیزی گفت و اومد نشست نگاهی به اطرافم انداختم اکثرا اکیپی دختر و پسر بودن..! کاش این ارامشی که درکنار نامزد یا همسر داشتیمو اونا هم درک میکردن! -به چی فکر میکنی؟ +چیز خاصی نبود خواست حرفی بزنه که گارسون صداش زد و رفت سینی چای رو ازش گرفتو اومد -همشو بخور.. نوش جانت +ممنون چای رو زیر نگاه سنگینش خوردم..😅 لیوان رو گذاشتم تو سینی و -بریم؟ +اره.. دستتون درد نکنه لبخندی زد و -خواهش میکنم باهم بلند شدیم.. خواستم برم حساب کنم که با لحن متعجبی گفت -چیکار میکنی +حسابش کنم دیگه دوباره لبخند زد دوباره لبخند زد و منو بیشتر عاشق کرد! -تا من هستم چرا شما خرج کنی برو سوار شو منم میام الان هجوم خون رو توی صورتم حس کردم.. سرمو انداختم پایین و چشمی گفتم و رفتم سوار ماشین شدم.. چند دقیقه بعد اومد و -خب.. بریم دیگه؟ +آره ماشینو روشن کرد و راه افتاد.. بعد چند دقیقه در خونه نگه داشت و برگشت سمتم و لبخندی زد و گفت -خوش گذشت؟ +آره.. همینجور که چادرمو جمع میکردم گفتم +بابت چای هم خیلی ممنونم -نوش جان درو باز کردمو +خداحافظ -مواظب خودت باش.. خدانگهدار کلید رو انداختم توی در و باز کردم و رفتم داخل به مامان رو که داخل اشپزخونه بود سلامی کردمو جوابمو داد ...