eitaa logo
ᴀɴᴏɴʏᴍᴏᴜsᴍᴀʀᴛʏʀ|³¹³
76 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
عـٰاشقان‌راسرشوریده‍‌به‌پیڪرعجـب‌است، دادن‌سـرنہ‌عجب؛داشتـن‌سَرعجب‌است...!(: -کپےهمہ‌جوره‌حلالت‌رفیق، هدف‌ماچیزدیگری‌ست؛ اولمون : 11'12'1401 آخرمون : شھادت .. مدیر : - @Reyhaneh_02011
مشاهده در ایتا
دانلود
با جیغ گفتم:عَماررررررررررررر با ترس و استرس اومد سمتم عَمار:جانم چیشده؟جاییت درد میکنه؟؟؟ با چونه ای که میلرزید و چشمایی که مطمئن بودم پر از اشکن بی حرف نگاهش کردم.... دستاشو قاب صورتم کرد عمار:جونم عمرم جونم بگو چیشده اینطوری نکن با خودت چت شد آخه یهو تروخدا حرف بزن عزیزم با دسایی که سعی میکردم بلرزن بیبی چک رو آوردم بالا و رو بهش جیغ زدم غزال:بابا شدیییییییی بعدم اشکامو پاک کردم و یه لبخند زدم😁 عمار:حالا منو سره کار میزاری ؟ همونجور که عقب میرفتم و میخندیدم سری تکون دادم.... یه لحظه انگار تازه به خودش اومده باشه با شوک سرشو آورد بالا گفت عمار:وایسا ببینم😐قضیه چی بود؟واسه چی سره کارم گذاشته بودی؟ به خاطر خنگیش پوکر نگاش کردم و گفتم:بابا شدی جناب" عمار:دروغ نگو هنوز خیلی بچه ای محاله😐 پشت چشمی نازک کردم و خواستم سرمو به سمت مخالف چرخوندم که دستمو......... به قلم:م_ط (:mobi @marimobi
درک حسم برای هیچ کسی قابل هضم نبود ! تپش های درون سینه ام هر لحظه هر صدم ثانیه بیشتر میشد . همچنین اونم شُک زده از دیدارم بود ... اون اینجا چیکار میکرد ؟ بابا گفته بود اون دیگه اینجا نمیاد ... وای خدا چرا نمیره ؟میخواد ابرو ریزی کنه ؟ 😳😧 خواستم از کنارش بگذرم که گفت ... -صبر کن ! +توجهی نکردم نمیتونستم بمونم . قدم گذرانی از کنارش برداشتم که به عقب کشیده شدم . یک قدم عقب اومده بودم سر جای اولم ایستاده بودم ! -باید باهات صحبت کنم . +من جایی نمیام . با همون شیطنت همیشگیش که دلم غش میرفت براش و هنوز بعد پنج ماه ازبین نرفته بود ادامه داد . -مطمئنی؟ +اره . ای کاش هیچ وقت این اره رو نمیگفتم چون بعضی از خریتاش هنوز از بین نرفته بود .. و من از مهم ترین خریتاش خبر داشتم . همون لحظه درد کم کم در وجودم نهفته شد ! وقتی زانو زد و اون کارو کرد چشام گرد شد .😳😱 دانشجو های کلاسمم همه جمع شدند تو سالن و همه هی میگفتن استادقبول کنین استادقبول کنین♥️💍 نمیدونستم چیکار کنم ؟ اما درد هر لحظه بیشتر میشد ! تا اینکه لبخندی به نشانه رضایت زدم و اون حلقه رو انداخت تو دستم و وقتی ایستاد بی قرار با جیغی تو آغوشش افتادم که دیگه چیزی جز صداهای اطراف نمیشنیدم چنین شد که ... میخوای بدونی چی میشه ؟😜 @ROmansm چنل بالا میزاره رمانه رو دنبال کن تا داستان حرفه ای شونو بخونی🌸💕