'|شهیدسیدمحسنقریشی|'
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 18 💢 علی مشکوک میزنه! 🔸 من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نب
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز 19
هم راز علی
🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ...
زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟ ...😢
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ...
از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...😒⁉️
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...😢
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😤
🔷 با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...☺️
💢 با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟😤
می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... 💔
🔺نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ...
بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ...
با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...😓
🔷خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین!
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... 😤
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ 😒
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ⁉️😊
خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊❣️
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
✨کانال شهید سید محسن قریشی✨🌿
@shahidSeyedMohsenGhoreishi
'|شهیدسیدمحسنقریشی|'
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 19 هم راز علی 🔺حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان #بدون_تو_هرگز 20
"شکنجه های ساواک"
🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼🏻
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ...
🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ...
به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭
🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ...
همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭
🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ...
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢
بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
✨کانال شهید سید محسن قریشی✨🌿
@shahidSeyedMohsenGhoreishi
'|شهیدسیدمحسنقریشی|'
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان #بدون_تو_هرگز 20 "شکنجه های ساواک" 🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخ
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز 21
"استقامت"
🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید...
لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود...
اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...😭
💢 از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی زیاد طول نکشید ...
🔹اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ...
⭕️ من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
💢 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود.😒
🔹اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ...
صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
🔹با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ...
🔸 با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ...
به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ...
التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
💢 بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
✨کانال شهید سید محسن قریشی✨🌿
@shahidSeyedMohsenGhoreishi
'|شهیدسیدمحسنقریشی|'
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 21 "استقامت" 🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید.
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
رمان شب #بدون_تو_هرگز 22
"علی زنده است"
🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ...
و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ...
⭕️ اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ...
🔸 از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ...
هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ...
فقط به خدا التماس می کردم.
- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست😢 به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...
✅ بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ...
منم جزء شون بودم ...
⭕️ از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ...
تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...
🌷 بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ...
تا چشمم بهشون افتاد...اینها اولین جملات من بود...
💢 علی زنده هست...😭 من علی رو دیدم...علی زنده ست...
بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...😭
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
✨کانال شهید سید محسن قریشی✨🌿
@shahidSeyedMohsenGhoreishi
شـھـدا ...
از خواب و خوراك افتادند
تا دنیا خوابمان نڪند...
ۅ این است معناے #مردانگے...
ا؎ ڪاش مردانه
قدر مردانگے هایشان را بدانیم...✋🏻
#تلنگر
@shahidSeyedMohsenGhoreishi
✋تلنـــگر........
نشستنوژستگرفتنسرمزارشھدابرا؎
لایڪجمعڪردن،یعنینہتنھاراهشونو
ادامہنمید؎بلڪهزد؎تـوجادھخاڪۍ💔
-اونجاآتلیہنیستڪه!!
#بہخودمونبیایـم...
#بایدشبیهشهیدانشویم
@shahidSeyedMohsenGhoreishi
سکانس آخر هممون آمبولانسه
کاش آمبولانس ما پلاک نظامی باشه :)
#اللهم_ارزقنا_شهادت
@shahidSeyedMohsenGhoreishi
ده روز به اربعین حسینی باقی مونده امّا خبر رسیده تعداد خودرو های پارک شده در مرز ها از تعداد براندازان در این ۴۵ سال جمهوری اسلامی بیشتره
@shahidSeyedMohsenGhoreishi
از عزرائیل پرسیدند:
تا بحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمکی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بار خندیدم،
یک بار گریه کردم
و یک بار ترسیدم.
."خنده ام" زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مردی را بگیرم،اورا درکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم..
"گریه ام" زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی درخت وآب یافتم که درحال زایمان بود.. منتظرماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم.. دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم سوخت و گریه کردم.. "ترسم" زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان فقیهی را بگیرم، نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشتر میشد و زمانیکه جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوند فرمود :
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش را گرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم، هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود.. ًحتما بخونید.: دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی و بعدش پخش میکنی !!! حالا ببینم سوره ای از قرآن که معادل یک سوم قرآن هست را چکارش میکنی.. فکرش را بکن.. روزقیامت با خودت میگی کاش بیشتر میفرستادم..! سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَم ّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين حضرت محمد(ص) فرمودند : هر کسی این دعا را بین مردم پخش کند گرفتاریهایش حل شود. ولى شيطان به بيشتر مردم اجازه ى پخش اين آيه را نميدهد
. ��دوست داری حافظه ات زیاد بشه؟؟
۱-مسواک بزن ,۲-روزه بگیر, ۳-قرآن بخون.
��دوست داری گوش درد و دندون درد نگیری؟؟
بعد از هر عطسه ای که می کنی بگو : الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین
��می دونی خداوند از چه چیز هایی بیزاره؟
۱-خوابیدن بدون نیاز ۲-خوردن در حال سیری ۳-خندیدن بی جا
��می دونی چه کسی ثواب شب زنده داران و عبادت کنندگان رو میبره؟
کسی که با وضو میخوابه
��دوست داری رزق و روزی ات زیاد بشه؟
ناخن هات رو روز جمعه بگیر .
��میدونی خوابگاه شیطان کجاست؟ زیر ناخن بلند
��می دونی روز قیامت چه کسی رو دست بسته میارن و جاش توی دوزخه؟
هر مردی که با زن نامحرم دست بده.)
��می دونی چه کسی راه بهشت رو گم میکنه؟؟
کسی که وقتی نام پیامبر (ص)رو میشنوه، صلوات فرستادن رو فراموش می کنه. پیامبر اکرم (ص)
��دوست داری گناههای چهل ساله ت محو بشه؟
هر صبح ۱۰بار بر پیامبر صلوات بفرست
��اللهم صل علی محمد و آل محمد
.لااله الاالله محمدرسول الله
آیا میدونی اگه این نکات را برا سه گروه بفرستی ، هرکه انجام داد شما هم در ثواب آن شریک هستی..
و اعمالی که موجب بی برکتی و فقر می شوند :
��������������
��1. غذا خوردن بدون شستن دست.
��������������
��2. غذا خوردن بدون گفتن بسم الله.
��������������
��3. غذا خوردن در تاریکی
��������������
��4. غذا خوردن درحالت تکیه
��������������
��5. نوشیدن درحالت ایستاده
��������������
��6. خوردن نوشیدن درحالت جنابت
��������������
��.7. استفاده از ظروف شکسته.
��������������
��9. قطع کردن نان با دندان
��������������
��10 .خوابیدن بعد نماز صبح تا طلوع خورشید.
��������������
��11 .خوابیدن بین مغرب و عشاء
��������������
��12. ادرارنمودن زیردرخت
��������������
��13. ادرار نمودن درحالت ایستاده
��������������
��14. ادرار نمودن درحمام
��������������
��15. جارو زدن منزل موقع شب
��������������
��16 .شانه کردن زنان سر خود را درحالت ایستاده
��������������
��17 .دعا نکردن برای پدر مادر
��������������
��18 .کوتاه کردن ناخن با دندان
��������������
��19. صدا زدن پدر مادر با اسم آنها
������������ ��
��20. گذاشتن تار عنکبوت در خانه
�����������
����?
توجه
هرکس درموقع اذان به موسیقی و ترانه گوش دهد...
نمیتواند هنگام مرگ شهادتین بگوید... اگر منتشر نکنی بدان که شیطان مانع این کارت شده...
خدایا هر کسی این را منتشر کرد غم دلش رو رفع کن #پخش_صدقه_جاریه
@shahidSeyedMohsenGhoreishi