eitaa logo
شوق پرواز🕊
318 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
115 فایل
❇کانال در راستای ترویج 🔊فرهنگ ایثار وشهادت وسبک زندگی ؛شهدا در فضای مجازی📱📲 وهمچنین هماهنگی جهت اجرای🎤 پرده خوانی(چندرسانه ای)💻شهیدان در فضای حقیقی ایجاد شده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
انقدر منتظر بابا شد تا قرار از کف داد ... دیگه دلشم گوشه ی خرابه ، هی ناله میزد ، اشک میریخت ... میگفت ... اَبَا ... یا اَباَ ... یا اَبَا ... مگه میشه سه ساله ی ابی عبدالله گریه کنه بهانه ی بابا بگیره ، کسی بشنوه بتونه آروم بگیره ... دل شب گوشه خرابه یه پارچه عزا شد .... ای حسین جانم .... ناز دانه ی ابی عبدالله گریه میکرد اهل خرابه ناله میزدن ... تشبیه این منظره رو اونایی که مقتل نوشتن تشبیه کردن به عصر عاشورا ... ای حســین جان حســـین جانم ... یه جوری بابا رو صدا زد بابا رو کشاند گوشه ی خرابه ... بابا اومد ... با سَرم اومد ... الهی بمیرم .... حسین .....* شب آمد و از آسمان شَفق رفت باطل به جلوه گاه اهل حق رفت *عمه خیلی تلاش کرد سَر و نشونش نده اما نشد ... از زانوی زینب دگر رَمق رفت ... حسینیا ، گریه کنا ، دل سوخته ها ....* آن نازدانه جانب طَبق رفت شد سِر مخفی ناگه آشکارا ... *خیره خیره به سَر بریده ی بابا نظاره میکنه ... بمیرم .... یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی ... مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْكَ! .. آخه مگه دختر سه ساله میتونه رگهای بریده ی گردن بابا رو ببینه ؟!! ... حسین ... یه وقت دیدن دیگه صدای ناله نمیاد ... اینجا بود یه داغ دیگه به دل زینب گذاشتن ... حسین جانم ... یابن الحسن ... سر یه طرف افتاد نازدانه یه طرف ... بگم امان از دل زینب ... سَر بریده ی حجت خدا رو برداره یا نازدانه ی برادر ؟!! ... لابُد با یه دست سَر برادرو برداشت با یه دست ناز دانه ی برادر .... حسـین حســین جانم* یک شب سر تو گشت به ویرانه میهمان گشتم هزار سال خِجِل ای نگار من .... صل الله علیک یا ابا عبدالله ... سوم https://eitaa.com/joinchat/763166741Cc686430aa7
خاتون و قوماندان (روایت زندگی ام‌البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی) بی‌تابی دختر و معجزه حضرت علیرضا کارت پرواز نداشت،اما تا آخرین مرحلۀ ورود به محوطۀ فرودگاه با ما آمد.طوبی رهایش نمی‏کرد.گوشۀ کت پدرش را چسبیده بود و نمی‏گذاشت از ما جدا شود.علیرضا نگران طوبی بود.پیوسته به من و پدرم اشاره می‏کرد که جدایش کنیم،اما طوبی ماجرا را فهمیده بود.حاضر نبود چندمیلیمتر هم از پدرش فاصله بگیرد.خوراکی و شیرینی هم فایده نکرد.رزمنده‌‏ها منتظرعلیرضا بودند.مستأصل شده بودیم.تأخیر چندساعته برای پروازهای منطقۀ جنگی طبیعی بود و ما می‌‏دانستیم که بایدچندساعتی منتظر باشیم.اما علیرضا بیش از این نمی‌‏توانست بماند متوسل شدم به حضرت رقیه علیرضا ناچار بهانه کرد که باید برود سرویس.طوبی گفت«نه!تو می‏خوای فرار کنی!» نه!برو بغل آقاجونی.من زود بروم و برگردم راضی شد و پدرم او را بغل گرفت به محض اینکه پدرم طوبی را بغل گرفت،گردنش کج شدروی شانۀ پدرم و خوابش برد.هنوز پاهای طوبی در آغوش علیرضا بودکه خوابش برد!معجزۀ حضرت رقیه را اینجا دیدم.سه سالۀ امام حسین طاقت بی‌‏تابی یک دختر سه ساله برای پدرش را نداشت