#یادش_بخیر
مهدی شوماخر . . . !!!!
مهدی دست فرمونش خیلی خوب بود اما تیز میروند . من برعکس مهدی خیلی رانندگی ملایمی داشتم و دارم . هر بار با هم جایی میرفتیم به خدا نزدیکتر میشدم !!!!! از بس صلوات و آیه الکرسی میخوندم .
یه بار مهدی اومد پیشم گفت اسم 124 هزار پیامبر رو بلدی. ؟!!! گفتم عمرا اگه بلد باشم . گفت برو یاد بگیر لازمت میشه . گفتم چرا .
گفت قراره با هم بریم اصفهان .......!!!!!
😂😂😂😂😂
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴⚍⚍⚍⚍⚍⚍🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴⚍⚍⚍⚍⚍⚍🏳
#یادش_بخیر ...
اعزام شدیم برای مسابقات تیراندازی ارتش های جهان، اولین نمازی بود که در هند و در مسجدی واقع در حیدر آباد هندوستان میخواستیم بخونیم و متولی مسجد گفت حتما این کلاههارو باید بر سر بگذارید . شروع کردم به نماز خوندن که آقا مهدی با دیدن چهره من خندشون گرفت و من هم نمازم شکست و کلی به همدیگر خندیدیم .
خنده ای که همیشه بر لب داشت...
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴⚍⚍⚍⚍⚍⚍🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴⚍⚍⚍⚍⚍⚍🏳
#یادش_بخیر
#ارسالی_همراهان
یکی از دوستان شهید مهدی که از هم اتاقی های ترم اول مهدی بود، نقل میکنه؛
هیئت سالانه دهه محرم داریم.در سال 1381 با توجه به اینکه در اون سالها بنرهای چاپی چندان رایج نشده بود از شهید لطفی خواهش کردم چند پوستر از کلام معصومین سلام الله علیهم، در خصوص امام حسین ع و محرم برای بنده بنویسند که چندسالی هم در محل برگزاری هیئت نصب می کردیم.دیروز تصادفا پوسترها رو بعد از 15 سال پیدا کردم.
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
#یادش_بخیر
برادر شهید لطفی تعریف میکنه :خانواده برای خواندن خطبه ی عقد شهید مهدی به تهران وبیت رهبری مشرف شدیم حضرت آیت الله مومن هم بعنوان پدربزرگ عروس خانم تشریف آورده بودند
از آنجائی که رهبری ارادت خاصی به آیت الله مومن داشتند به ایشون تعارف کردند که شما خطبه عقد را بخوانید وآیت الله مومن باهمان صراحت لهجه و شوخ طبعی خاصی که داشتن فرمودند ماکه قم بودیم عروس و داماد هم قم بودند اگر میخواستند من بخوانم که تهران نمیامدیم و باهم خنده شیرینی کردند وحضرت آقا شروع به خواندن خطبه عقد شهید مهدی لطفی و همسرشان کردند ...
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
#یادش_بخیر
دقیقا پارسال، همین روزا بود؛
تهران رسیدم؛
آخه رفته بودم ماشین خواهر رو تحویل بگیرم
اومد مرقد امام سوارم کرد.
گفت: خسته ای, تو از همینجا راه بیافت سمت قم, منم یه جوری میرم خونمون؛
من پارسال ۱۴ اسفند از پایان نامم دفاع کردم
با کلی ذوق درباره پایانامم سوال میکرد.
گفتم: هر شب یکی دو تا جنازه تو این منطقه پیدا میشه ! اینجا بزارمتو برم؟
رسوندمش خونشون؛
گفت: تا اینجا اومدی بیا بالا یه قهوه بزن خوابت بپره؛
قهوه رو زدم؛
یه مشت برگه های پایان نامه آورد که یا استاد راهنما یا داور نوشته بود دکتر محمد مهدی لطفی نیاسر
گفتم: مگه دکتری خوندی؟
گفت میخوام بخونم ولی به خاطر تخصصم دارم کمک دانشجویان میکنم توی پایان نامههاشون.
یه کتیبه آورد، روش اسم حضرت رقیه(س) نوشته بود ...
گفت: امانت باشه پیشت تا بعد از عید .
بعد از عید ...
عید ...
دلم یه دل سیر خواب میخواد ...
قهوه هم نمیخوام ...
شاید دوباره اونجا نگاهمون به هم گره خورد.
روایت برادر کوچک شهید لطفی نیاسر از آخرین دیدارها...
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
🌹 @sh_mahdilotfi 🌹
.
دعایی که مستجاب شد ولی...
#یادش_بخیر
پدربزرگ شهید محمد مهدی لطفی نیاسر همیشه یه شعر میخواند: (برادر پشت، برادرزاده هم پشت #درخت بی برادر کی کند رشد) نیمه دوم اسفندماه ۱۳۹۶ بود که عمو مشکل قلبی پیدا کرد و دکترها خیلی امیدوار نبودن، بلاخره قرار شد عمل قلب باز بشه، برادرزاده(شهید مهدی) به جهت شدت علاقه، تو این مدت هر وقت از ماموریت میآمد با یکی از دختر هاش میرفت دیدن عمو، بیشتر در مورد گذشته و کودکی با هم صحبت میکردن، عمو میگه: وقت خداحافظی در گوشم گفت: دعا کن آخرین دیدار نباشه، بعد رفتنش چون حالت معنویش را دیدم، فکر کردم آثار فوت رو در من دیده اما نمیدونستم...
.
عمو و برادرزاده آخرین دیدارشون نبود چون یک ماه بعد توی حرم بالای سر پیکر مطهر مهدی آخرین دیدار حاصل شد.
.
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
تولد نازدانه آقا مهدی مبارک ...
#یادش_بخیر
یه روز مهدی یه کارتون برای فاطمه خانوم پخش میکرد، دخترش می خندید و مهدی هم می خندید ولی دیرتر ازفاطمه...
گفتم چرا دیر میخندی ؟! گفت خدا وکیلی این کارتونه خنده نداره از خنده بچم میخندم ...
فاطمه جان ...
بابا اون بالاست ...
بازم داره بهت لبخند میزنه ...
صلی الله علیک یا رقیه بنت الحسین ...
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
.
آخرین تماس...
#یادش_بخیر
پارسال همین روزها بود(هفته دوم تعطیلات عید) تلفنم صبح زنگ زد و قبل از پاسخ دادنم ، قطع شد. شماره بدون نام روی تلفن بود و من معمولا با اینجور شماره ها تماس نمیگیرم.
ناگهان دلم لرزید،زنگ زدم به برادر کوچکم حسین و شماره را برایش خواندم و گفتم شاید شماره تو باشه که دوباره خطت را عوض کردی!، داداش حسین تایید کرد و گفت از سوریه برگشتی, تعجب کردم و فورا تماس گرفتم، گوشی را برداشتی و با صدای گرم همیشگی گفتی:
به به سلام اخوی، نایب الزیاره ام پیش امام رضا.
گفتم: خیلی دعا کن، کی اومدی؟! کی می آیی قم ، ببینیمت؟!
گفتی: فقط مرخصی گرفتم خانواده را بیاورم پابوس آقا، این دفعه وقتم کم است و امکان نداره ببینمتون، اگه عمری بود به زودی می آیم قم میبینمتون.
گفتم: به سلامت، سلام ما را هم برسان.
و نمیدانستم این آخرین سلام و خداحافظی است.
آخرین همکلامی من با تو پیش امام رضا بود، دعا کن اولین دیدار ما هم پیش امام رضا باشه.
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
.
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر #شهید_راه_نابودی_اسرائیل
@sh_mahdilotfi
🌹 شهید لطفی نیاسر 🌹:
#یادش_بخیر
((ورود و عروج در شهادت باب الحوائج))
سال ۸۰ بدو ورودمان به دانشگاه امام حسین (ع) ، حدودا ۲ ماه دوره ی عقیدتی داشتیم در مهمانسرای شاهد قم، ایام شهادت امام موسی ابن جعفر(ع) بود، آقا مهدی و علی (چون از اعضاء هیات محبین بودند) گفتند(( میخوام به حاج احمد بگم بیاد )) حاج احمد آمد و سخنرانی کرد و بعدش هم مداحی، مداحی پرشور مثل همیشه.
پارسال در تشییع پیکر پاک آقا مهدی که حاج احمد پناهیان را دیدم به بچه ها گفتم ، عجب! چه تقارنی،خوشا به سعادتش، مثل اینکه آقا مهدی حاجتش را از خود باب الحوائج گرفت.
شاید هم...
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
@sh_mahdilotfi
#یادش_بخیر
خوش به سعادتت داداشم چه خوب باشهدا ارتباط برقرار کرده بودی...
شب اول بعد از شهادتت توی وسایلت سررسیدی رو پیدا کردیم که تصویر شهید آوینی روی جلدش بود و پشتش این جمله زیبا...
و زیباتر از اون اینکه شهادتت دقیقاً روز شهادت شهید آوینی بود. یعنی ۲۰ فروردین
دست ماروهم به دست شهدا برسون...
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
@sh_mahdilotfi
#یادش_بخیر
تابستونا از دانشگاه ميومد نياسر و بهترين زماني بود كه ميتونستيم زياد ببينيمش.
با اينكه چند سال ازمون بزرگتر بود ولي خيلي دركمون ميكرد و هميشه هر پيشنهادي ميداد بدون اينكه يك لحظه مكث كنم يا فكر كنم موافقت ميكردم.
خيلي وقتا هم سواستفاده ميكرد و من و سركار ميذاشت و بعدش هم ميخنديد ولي خنده هاشم شيرين بود.
يادش بخير يه روز گرم تابستون گفت: كي مياد بريم استخر و تميز كنيم؟
تميز كردن استخر سخت ترين و كثيف ترين كار ممكن بود ولي مهدي به حدي شيرينش ميكرد كه الان فقط لذت اب بازي يادم مونده تا سختي تميز كردن استخر!
وقتي به همين كارهاي كوچيكش فكر ميكنم ميبينم پشت هر حركتش چندتا هدف بوده:
اول از همه گوش دادن به حرف پدر و مادر
دوم مشغول كردن جوونا به يك كار مفيد
سوم شادي ما در يك محيط سالم ...
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳
🍃 @sh_mahdilotfi 🍃
🏴⚌⚌⚌⚌⚌⚌🏳