بسم رب شهدا از چه بگویم از اشک مادرت یا از کبودی های پیکر مطهرت نمیتوان سخن از تو گفت و آب نشد نمیتوان هم پای گریز به روضه ارباب نشد از همه بدتر کبودی کنار لبت مادر میسوزد هرشب در تبت آنقدر ریخته اند بالای سرت داری چندین متهم شهرک اکباتان و یک غم همیشگی مبهم ریخته روی پیکرت اشک زهرا کم بود برای پرواز تو این دنیا بازهم اسم تو و گریز ارباب مکرر تو که نیست کسی روی سینه ات به قصد حنجر به قلم:محب العباس🌱 #آرمان_عزیز #الهم_عجل_لولیک_الفرج بازوی‌ِحِرز بَستهِ🇮🇷 @Sh_aliverdi

بسم الله الرحمن الرحیم گاهی ... گاهی دلم میخواهد دستانی محکم به صورتم بزنند... بعد لیوانی آب روی سرم خالی شود... انگاری که دریای خزر را روی صورتم ریخته باشند ،هراسان و لرزان از خواب بیدار شوم... دستانم بلرزد ،یخ زده باشم انگار که سالهاست در قطب زندگی میکنم... اشک چشمانم مانند ابر بهاری ببارد و بغض مانند کوهی در گلویم گیر کرده باشد... تکانم بدهند و از من بپرسند که چشده؟؟ چیزی نیست ... خواب دیده ای .... و من ،انگشتر عقیق دستم را نگاه کنم ،همان انگشتری که تو خریدی و از من قول گرفتی هیچگاه از دستم بیرون نکشمش... با دستانی لرزان اشک چشمم را پاک کنم و مدام بپرسم: بند دلم،آر...آرمان....آرمانم کو؟ میوه دلم ...آرم...آرمان کجاست؟ و تو مانند فرشته ای بی مثل و مانند در چارچوب در حاضر شوی... بیایی بنشینی کنارم... دستانم را بگیری و بگویی : مادر جان،چیزی نیست خواب دیدی... من اینجام... من ... آرمانت... من اینجام مادر... 💔 آری روشنای دلم من ... دلم میخواهد بیایی و بگویی خواب دیده ام،نبودنت را خواب بوده ام ... از زبان مادر شهید علیوردی تقدیم به قلب صبور مادر شهید🌹 به قلم:محب العباس🌱 #برای_آرمان #الهم_عجل_لولیک_الفرج بازوی‌ِحِرز بَستهِ🇮🇷 @Sh_aliverdi