eitaa logo
↷⸤ شَبــٰــــــــhengamــــــ⸣ 🌙
4.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
323 ویدیو
30 فایل
﷽ +از مغرب‌تاسحرقدم‌میزنیم🌙 ⚠️⇦نشرِ+ بدون حذفID☘(: [صاحب سبک جدیدی از هیئت مجازی] به گـوشیم⇩ payamenashenas.ir/Shabahengam بیسیمچی⇩📞📻 @bisim_chi_shabahengam شهداییمون⇩ @shahrokhmahdi هیئت⇩ @Omme_abeaha فعالیت⇦ #تحت‌ِنظرِامام‌ِزمان💚
مشاهده در ایتا
دانلود
⸤ 🌙 ⸣ ↷ + دعای روز سوم ماه رمضان... کوتاهه اما خیلی ثواب داره🌱(: ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam
برنامه رژیم 🌯 و تمرین 🏋 مخصوص ماه مبارک رمضان🌙 https://eitaa.com/joinchat/2621112644Cf3e86d3460 خیلی راحت تو خونه 10 کیلو کم کن😍
VID_20230325_155856_776_۲۵۰۳۲۰۲۳.m4a
1.21M
+ بالاترین عمل در ماه مبارک رمضان ✨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam
⸤ 🌙 ⸣ ↷ + چطورید رفقای ‌شباهنگامیِ من؟:) چه می‌کنید با ماه مبارڪ رمضان؟ نکنه ماه رمضان تموم بشه و ما دست‌خالی میهمانی اللّٰـہ‌جآن♥️ رو ترک کنیم؟ اگه تا حالا نمازشب نخوندید و یا بین شما و نمازشب مدتیه که فاصله افتاده، این شبا بهترین فرصته. حتی شده یک رکعت خلاصه بخون🌿:) ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌قــــــــــرارمون‌یـــــادت‌نره ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam
⸤ 🌙 ⸣ ↷ _
مهمترین راهی که خداوند برای بندگان خود 
   قرار داده تا با او ارتباط مستمر 
   داشته باشند نماز می باشد.
   فلسفه عبادت انس با خدای تعالی است و
   در اثر انس با خدا است که انسان به او
   نزدیک می شود و به کمال و سعادت می رسد!✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
 
@Shabahengam
⸤ 🌙 ⸣ ↷ + با چه کسی رفاقت کنیم ؟ _ سعی کنید با افراد خوب و متدین رفاقت کنید. روزی حواریون حضرت عیسی علیه السلام به آن حضرت عرض کردند : ای روح خدا با چه کسی رفاقت کنیم ؟ حضرت فرمودند: با این سه نفر : ● اول: آن کسی که با دیدن او به یاد خداوند بیفتید . ● دوم: با کسی دوست شوید که وقتی سخن می‌گوید علم شما زیاد شود یعنی با کسی دوست شوید که وقتی با او نشست و برخاست و گفتگو و مباحثه می کنید، علم تان زیاد شود . کسی که نه بو دارد و نه خاصیت ، نه علم دارد نه سواد ، کسی که یک حدیث هم بلد نیست به درد رفاقت و دوستی نمی خورد. ● سوم: با کسی دوست شوید که عمل او شما را نسبت به آخرت ترغیب می کند.✨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam
⸤ 🌙 ⸣ ↷ "لذت نمازشب"🌙 یادم هست در سال ۱۳۶۵ شمسی که بیمار بودم و در اثر کسالت، ضعف شدیدی پیدا کردم، بر آن شدم که در آن شب تهجد را تعطیل کنم، چون توان آن را در خود نمی دیدم، اما در سحر همان شب حاج آقا روح الله خمینی را در خواب دیدم که می گوید: "بلند شو و مشغول تهجد باش" در آن شب به خاطر سخنان ایشان مشغول نماز شب شدم. [🍃] ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam
⸤ 🌙 ⸣ ↷ _ از جمله راههای کمال نفس، عبادت با مداومت است؛ همراه خواندن قرآن و نماز شب، در آن لحظات که مردم در خوابند، و روزه، که بهترین نوع از روزه آن است که تا به هنگام سحر افطار نکند تا عبادات او در شب با شکم سبک انجام پذیرد. همچنین باید در دل شب پاره‌ای چند از قرآن بخواند، آیه‌هائی که صفای دل و هیجان روح را زیاد می‌کند. [🍃] [ سیمای فرزانگان|ص ۱۵۸ مختاری] ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌قــــــــــرارمون‌یــــــــــادت‌نره ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam
⸤ 🌙 ⸣ ↷… _ ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam
↷⸤ شَبــٰــــــــhengamــــــ⸣ 🌙
⸤ 🌙 ⸣ ↷… _ ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
⸤ 🌙 ⸣ ↷ ⚠️ ماجرای شهیدی که قرضهای تفحص‌کننده خود را ادا کرد. شهید سیدمرتضی دادگر🍃 فرزند سیدحسین اعزامی از ساری✨ _ می‌گفت: اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران….. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره‌ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه‌های تفحص لشکر 27 محمد رسول‌الله (صلوات الله علیه) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم…. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان….💫 بعد از چند ماه، خانه‌ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم…. سفره‌ی ساده‌ای پهن می‌شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهداء عطرآگین تا اینکه…. تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسر عمویم که از بازاریهای تهران بودند برای کاری به اهواز آمده‌اند و مهمان ما خواهند شد… آشوبی در دلم پیدا شد… حقوق بچه‌ها چند ماهی می‌شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم.. نمی‌خواستم شرمنده‌ی اقوامم شوم…. با همانحال به محل کارم رفتم و با بچه‌ها عازم شلمچه شدیم…. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان پلاک شهیدی نمایان شد✨ گروه غرق در شادی به ادامه‌ی کار پرداخت اما من.. استخوانهای مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده‌ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل ده.م قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمانها شدم و جواب شنیدم که مهمانها هنوز نیامده اند. اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه‌هایی که از آنها نسیه خرید می‌کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند. با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم….✨ ”این رسمش نیست با معرفت ها… ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم…. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم…. ” گفتم و گریه کردم🥀 دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : "شهدا! ببخشید… بی ادبی و جسارتم را ببخشید… " وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی‌ام را بدهم…. هر چه فکر کردم ، یادم نیامد که به کدام پسر عمویم پول قرض داده‌ام…. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده… لباسم را عوض کردم و با پولها راهی بازار شدم…. به قصابی رفتم… خواستم بدهی‌ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : بدهی‌تان را امروز پسر عمویتان پرداخت کرده است… به میوه‌فروشی رفتم…به همه‌ی مغازه‌هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم… جواب همان بود .. بدهی‌تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… گیج گیج بودم… مات مات خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می‌کردم که چه کسی خبر بدهی‌هایم را به پسر عمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی‌ها را به کسی گفته ؟! با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله‌های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می‌کرد…. جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم… اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می‌روی؟ همسرم هق‌هق‌کنان پاسخ داد : خودش بود…. بخدا خودش بود…. کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود…. به خدا خودش بود.. گیج بودم کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم… مثل دیوانه‌ها شده بودم…. عکس را به صاحبان مغازه‌ها نشان می‌دادم…. می‌پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز .... ؟ نمی‌دانستم در مقابل جوابهای مثبتی که می‌شنیدم چه بگویم... مثل دیوانه‌ها شده بودم.. به کارت شناسایی نگاه میکردم….وسط بازار از حال رفتم… ✨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam
⸤ 🌙 ⸣ ↷ _ سجده شکر از لازمترین و واجبترین مستحبّات است. [وسائل الشیعة|جلد۶|ص۴۹۰] +بعد از نمازاتون، سجده‌شکر‌ یادتون نره🌱 :) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Shabahengam