هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙❥ঊ
+ اینجاست خانه پدری...
[#بغض🥀]
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
🌙❥ঊ
+ این روضه ها رو با حال خوش معنوی
بخونید. یه جوری بخونید که حق این
روضه های مکتوب ادا بشه.
تو این شبهای آخر هر شب مهمان یکی از
فرزندانش بود، شب نوزدهم روایته مهمان
دخترش ام کلثوم بود.
برای افطار سفره رو پهن کرد، نان و نمک و
شیر، حضرت فرمود دخترم کجا دیدی بابای
تو سر یک سفره دو نوع غذا بخوره، اومد
نمک رو برداره، فرمود شیر رو بردار، چند
لقمه ای نان و نمک خورد و
مشغول نماز و عبادت شد.
اما امشب انگار حال مولا فرق می کنه،
مدام به آسمان خیره میشه، اضطراب در
چهره مولا نمایانه. ام کلثوم صدا زد بابا چرا
حالت امشب پریشانه…
فرمود دخترم؛ من تمام عمر را در صحنه
های کارزار و معرکه های سخت گذرانده ام.
با پهلوانان و مبارزان بزرگ عرب مبارزه
کردم، یک تنه به صف دشمن حمله می بردم.
دشمن رو به خاک و خون کشانده ام،
اما امشب دیدار حق نزدیکه، بخدا قسم
امشب همون شبی که به من وعده داده
شده، بالاخره آن شب هولناک به پایان
رسید، نزدیک سحر مولا روانه مسجد شد.
ام کلثوم از گفتار حضرت پریشان شد و
صدا زد پس خوبه تنها نروی …
آقا فرمود اگه بلای زمینی باشه به تنهایی بر
دفع آن قادرم، اما اگر قضای آسمانی و
خواسته خدا باشه تسلیم آن هستم…
رفت... آقا وارد مسجد شد ، یک یک همه
خوابیده های در مسجد رو بیدار کرد.
حتی اون ملعونم بیدار کرد، اشاره کرد به
آقا وارد مسجد شد ، یک یک همه خوابیده های در مسجد رو بیدار کرد ، میخواد بگه آی کسایی که اومدید مسجد ، علی بیدارتون کرده ، یا بر حق علی می جنگید یا با علی هستید ... یا با عملت شمشیر به علی میزنی ... همه خواب ها رو بیدار کرد ، حتی اون ملعونم بیدار کرد ، اشاره کرد به رو نخواب که این خواب شیاطینه ، خوابیده بود تا شمشیر معلوم نشد ، آقا رو نخواب که این خواب شیاطینه. ملعون
به رو خوابیده بود تا شمشیر معلوم نشه.
بالای ماذنه اذان صبح را گفت، آخرین
اذانش… الله اکبر الله اکبر…
آخ قربون اذون گفتنت یا علی …
یه جماعت شیعه حاضره همه هست
و نیستشو بده تا یه بار...فقط یه بار..
اذان گفتنت رو بشنوه!!!
[#بغض🥀]
+ دیگه تموم شد... دوماه گریه و زاری!
یه عده دو ماه مشکی رو از تن در نیاوردند! حالا دیگه بریم لباس مشکیامونو بذاریم تو کمد. دیگه ماه ربیع الاوله.🌾
ولی گوشه ی قلبت به یاد غربت علی و فاطمه باش. این روزا خیلی سخت گذشته به خانواده پیغمبر اکرم! همین روز و شبا بود که فاطمه دنبال یار میگشت برای امامش!
همین موقع ها بود که ماجرای غدیر...
#بغض🥀
هدایت شده از هیئت اُمِّاَبیـھٰ🍃
📎❄️
+ این عکس منو میسوزونه...
دقیقا دو روز قبل از ... آه! گفتنش سخته!
[#بغض🥀]
#کپیجایزنیست❌
••••••••••
『@Omme_abeaha』🍃
+ حس میکردم شاید خطایی ازم سرزده
و دیگه لایق این دیدار نیستم!
همه چیز رو سپردم به دست خود آقا و
مشغول روزمرگی هام شدم.
صفحه چت مسئول مداحیای رو
باز کردم و یکی از نماهنگ ها رو پخش کردم.
همونطور که گوش میدادم، مشغول
رسیدگی به کار های عقب افتاده شدم.
یهو به خودم اومدم و دیدم دست از کار
کشیدم و نیم ساعته دارم با چشمای خیس
به همون یه نماهنگ گوش میدم.
دلم شرحه شرحه شده بود.
" خدا حافظ علی اکبر...
برسون سلام بابا رو به پیغمبر...
خداحافظ علی اکبر...
تازه شد دوباره داغ کوچه و مادر..."
دیگه نمیتونستم این دل بی قرار رو
آروم کنم! از توان من خارج بود!
دلم پر می کشید برای ضریح شش گوشه!
هیچ وقت برای رفتن به عراق، زیارت
حضرت علی اکبر، اولویت اهدافم نبود...
ولی حالا اوضاع فرق کرده بود.
حس می کردم یه گنج خیلی گرانبهایی رو
کشف کردم!
چقدر من بی سعادت بودم تا به اون روز.
چقدر شناختم کم بود از آقاجانم حضرت
علی اکبر! گریه هام شدت گرفتند.
از آقا خجالت میکشیدم که چرا تا الآن
همه عزاداریام برای ایشون ختم میشد به
شب هشتم محرم... چرا تا الآن اسم علی
اکبر رو که میشنیدم غصه و غم قلبم رو
نمیفشرد!؟ چرا تا الآن برای شبهه پیغمبر،
به این حال و روز نیوفتاده بودم!؟
اصلا برای غم اذانگوی حرم فقط باید مرد!✋🏻
این سفر رو تمام و کمال،
مهمان علیِ اکبرِ حسینیم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بغض🥀
@shabahengam•ོ
+ چند تا کلمه میگم، چراغارو خاموش میکنم
و از همتون التماس دعا دارم...
مسجد کوفه...
شب ۱۹ ماه رمضان...
حـیـــــــــدر...
شمشیر زهرآلود...
عباس... حسین... حسن... زینب!!!!
عرضم تمام
[#بغض🥀]
یاعلے