eitaa logo
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
394 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
698 ویدیو
62 فایل
ـ﷽ - بیـٰادمَردان‌عآشـق‌و‌بی‌اِدعـآ•• - وَ روایَت‌هایی‌به‌قلـم‌دِل‌•• - هِدیه‌به‌پیشگاه‌ِ مولاٰوصـٰاحِبمـآن‌حَضرت‌مَھـدی‌ِفآطِمـہ (عَجل‌الله‌تعالی‌فَرجه‌الشَریٖف)••|❤ . #کپی‌باذکرصلوات‌برای‌ظھورآقاامام‌زمان‌عج‌آزاد ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
#اللهم‌الرزقناشهادت.....
- تو یفکری زد بسرم گفتم برم پلاستیک بگیرم و خاک تبرکی شهدا بزاریم تو پلاستیک، میرفتم یجاهای تقریبا دوری که خاک دست نخورده‌تر جمع کنم کارمو که انجام دادم از راه برگشت شروع کردم به غُر زدن به شهدا که چقدر بی معرفتین، چرا خسیسین، یه عیدی بدین بهم، فردا عیدهااااا... همینجور غر میزدمو میومدم که رسیدم به منطقه.. خاک رو دادم بچه‌ها تا بسته بندی کنند. و رفتم تابلو بنویسم. داشتم سرگرم کارم میشدم که یکی از بچه‌های سپاه مرزبانی اومد و از خط میخیم تعریف کرد.. از شهدا میگفت که حرف از تفحص شهدا 🥀شد.. یهو گفت وایسا تا یچیزی بیارم برات.. رفت و برگشت بهم یه داد. گفت اینو بچه‌های دادن بمن خیلی وقته، منم میدمش شما......... قمقمه یکی از شهداست.. زدم زیر گریه و خجالت از روی سیاهو معرفته شهدا که نیم ساعت نشده هدیمو دادن..😭💔 ... @Shahadat1398🕊
هدایت شده از |•• شَیٖبُ‌الخَضیٖبْ ••|💔
.. - چه می‌جویی؟ عشق؟ همین جاست. چه می جویی؟ انسان؟ اینجاست. همه تاریخ اینجا حاضراست. بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار، او هم اینجا باشد. امروز اسفند ۱۴۰۱ @Shahadat1398🕊
ناآشنا با نبودم.. ولی بعدازاین همه سال اولین بار زائرش شدم.. خین هنوز بوی باروت و دود و آتش میداد.. درست مثل همان شبِ عملیات. ...... همان عملیاتی که غربت بچه‌های غواص را به تصویر کشید.. طبق کتاب ، درست همان نیزارها و رنگ خون گرفتن خورشید نمایان بود.. سکوت نهر یا همان اروند درست مثل بجان آدم چنگ می‌انداخت.. تاریکی کم کم همه خین را داشت توی آغوش خودش میکشید .. صدا در صدا پیچیده بود و حال شب عملیات برایم تصور میشد.. همین‌جا بود که شکارچی دستور حرکت داد و غواصها یکی یکی و بالبخند مستانه‌شان از زیر قرآن سیدحسینی روحانی گردان رد میشوند و وارد آب میشدند.. درست از روی همین خاکریز.. و نی‌ها کمی آنطرف‌تر دستشان را برای غواصها تکان میدادند.. 👇👇👇
صدای روایتگری توی گوشم میپیچید.. که : " غواصها به آب زدند و نهر آتش گرفته بود..."💔 صدای باد که از لابه لای نی‌ها به گوش میرسید با صدای شلعه آتش یکی شد.. صورتم گر گرفته بود و از بالای خاکریز که حالا شبیه تل شده بود خیره به آب شدم.. زیر لب شروع بشمارش کردم. یک دو سه ... سی .. چهل ... چند غواص شهید شدن؟؟؟ صدای دوشکا و گلوله‌های وحشی رهاشده مرا یاد آن آر پی جی زن انداخت که قدکشید و یاحسین گفت و خواست خاموشش کند .. اما خودش باهمان گلوله‌های دوشکا، بی‌سر شد..💔 طلبه‌ای که حتی خبر از شهادت همرزمانش داشت.. حالا کجای خین میشد دنبالشان گشت؟! کجای خین میشد برایشان گریست تا به چشمشان آمد؟! همانجا نشستم خیره به آب شدم.. خین چشمهای مرا نیز خیس کرد.. شاید اگر باران می‌بارید بهتر بود .. کاش کسی میگفت ببارد باران..! مثل که گفت: " بگویید ببارد باران...!" حالا وقت باران بود...💔 ‌ ۲۵ اسفند ۱۴۰۱ ‌
غروبش روایت غم انگین قتلگاه و معراج شهدای غواص است که نیازی به روایتگری ندارد.....
ارسالی دوستان. ۱۴۰۲ / ۱۱ / ۲۹