#دوچرخه[خاطرات شهیدبرزگر]
محمدعلی و رسول هردو در خردسالی
از پدر یتیم شدند.
اما محمدعلی خیلی زود به کمال رسید.
دوستانش میگفتند
تمام شهریه اش را پس انداز کرده بود
تا دوچرخه ای تهیه کند.
کاشان تا خراسان ؛ خودتان حساب کنید
باچه مشقتی این دوچرخه را با اتوبوس ا ازاین مسیر سخت به منزل آورد.
صبح که رسید؛ رسول هنوز خواب بود
سفره صبحانه را که خواستم بچینم
دوچرخه را روبروی در ایوان قرارداد
بعد سراغ رسول رفت و باقلقلک بیدارش کرد وگفت:بیدارشو تنبل خان؛ داداش اومده؛ خیلی دلتنگت شده؛ یالاّ برو دست وصورتت رو بشور تا بعدمدتها مادر پسرا باهم صبحونه بخوریم؛
رسول از همه جا بی خبر؛ خوابالوده بطرف ایوان رفت؛ به محض باز شدن درب ایوان تا چشمش به دوچرخه افتاد درجا خشکش زد😳
داداش چه دوچرخه زیبایی؛ مال خودته؟!
اجازه میدی منم ترکش بشینم باهات دور بزنم؛ محمدعلی گفت: دوسش داری؟!
خب معلومه؛ آرزومه.
محمدعلی: مال خودته.....🥰🚲
اینو برای تو سوغاتی آوردم...
چون شنیدم قاری قرآن مدرسه شدی؛
حالا برو سوارشو تا یک عکس خوشکل ازت بگیرم
رسول که ازخوشحالیش بال درآورده بود
تا شب از ذوقش دوچرخه سواری میکرد.
محمدعلی دفعه بعد هم که اومد
یک رادیو ضبط آورد براش
تا باهاش قرائت قران کار کنه
و باضبط کردن صداش؛ اونو نسبت به قرآن علاقمند کنه.
محمدعلی اینطور تشویق کردن عادتش بود؛ سعی میکرد...از خواسته خودش بزنه اما با خاطره سازی؛ ارزشِ کار خوب طرف رو با اون هدیه تا یک عمر یاد آوری و قدردانی کنه.
تصویر سمت راست؛
عکس ایستاده سمت راست: شهیدبرزگر
سمت چپ: رسول برزگر[روز خاطره]
📚کتاب ازقفس تاپرواز
🍁خاطرات شهیدبرزگر
شادی روحش صلوات