eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
15هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
9هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 کانال شهیدبرزگر https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیفتگان دنیا....؟! رهرو آن نیست که گَه تندوگَهی خسته رَوَد رهرو آن است که آهسته وپیوسته رَوَد "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ... ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ! ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ! ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ... ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ... ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ يك ﻓﻀﯿلت "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌇 گریه برای (ع) راهی برای ملاقات با ارواحنا فداه مرحوم سید عبدالکریم کفاش چندین سال در جستجوی امام زمان ع بود. بعد از مدتی حضرت رسول ص را در خواب دید و عرض کرد: یا رسول الله! من دنبال امام زمان (عج) می گردم. چه کنم؟ حضرت فرمودند: اگر می خواهی فرزندم را ببینی روزی دو مرتبه برای حسینم گریه کن لذا عبدالکریم کفاش هر روز که از خواب بیدار می شد، به امام حسین ع سلام می داد و گریه می کرد. آنقدر به محضر امام زمان ع مشرف شد 🥺 که روزی حضرت مهدی از ایشان پرسیدند: عبدالکریم! اگر یک روزی ما را نبینی چه می کنی؟ عرض کرد: یابن الحسن اگر شما را نبینم میمیرم! 😭 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عباس صفوی در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصبانی شده و خشمگين می‌شود در پی غضب او دخترش از خانه خارج شده و شب برنمی‌گردد خبر بازنگشتن دختر که به شاه می‌رسد بر ناموس خود كه از زیبائی خيره كننده‌ای بهره داشت سخت به وحشت می‌افتد مأموران تجسس در تمام شهر به تكاپو افتاده ولی او را نمى‌يابند دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب می‌شود و از اتفاق به در حجره محمدباقراسترآبادی كه طلبه‌ای جوان و فاضل بود می‌رود در حجره را می‌زند‌ محمدباقر در راباز می‌کند دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او می‌گوید از بزرگ زاده گان شهرم و خانواده‌ام صاحب قدرت ؛اگر در برابر بودنم مقاومت كنی تو را به سياست سختی دچار می‌کنم طلبه جوان از ترس او را جا می‌دهد دختر غذا می‌طلبد، طلبه می‌گوید جز نان خشک و ماست چیزی ندارم می‌گوید بياور غذا می‌خورد و می‌خوابد وسوسه به طلبه جوان حمله می‌کند ولی اوبا پناه بردن به حق دفع وسوسه می‌کند آتش غريزه شعله می‌کشد، او آتش غريزه رابا گرفتن تک تک انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش می‌کند مأموران تجسس به وقت صبح گذرشان به مدرسه می‌افتد احتمال بودن دختر را درآنجا نمی‌دادند ولى دختر از حجره بيرون آمد چون او را يافتند با صاحب حجره به عالی قاپو منتقل كردند عباس صفوی از محمدباقر سئوال می‌کند ديشب در برخورد با اين چهره زيبا چه کردی؟ وی انگشتان سوخته را نشان می‌دهد از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم می‌گیرد چون از سلامت فرزندش مطلع می‌شود بسيار خوشحال می‌شود به دختر پيشنهاد ازدواج با آن طلبه را می‌دهد دختر نيز که از شدت پاکی آن جوانمرد بهت زده بود، قبول می‌کند بزرگان را می‌خوانند و عقد دختر را براى طلبه فقير مازندرانی می‌بندند و از آن به بعد است كه او مشهور به ميرداماد می‌شود و چیزی نمی‌گذرد كه اعلم علمای عصر گشته و شاگردانی بس بزرگ همچون ملاصدرای شيرازی صاحب اسفار و كتب علمی ديگر تربيت می‌كند ↲عرفان اسلامی، شرح جامع مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه جلد ۸، حسين انصاريان "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 مـچ بادگيرم كش داشت. كش را كه با دست باز كردم، خون ريخت بيرون. محمود گفت: «گلـوله خـوردی؟» گفتم: «آره انگــار !» برم گرداند عقب. 🔸 توی بيمارستان بودم كه گفتند: «يكی از فرماندهان رده بالا آمده عيادتت. تا رسيد پرسيد: «چی شد؟!» تعريف كردم براش كه تير اندازی كردند سمت ما و من زخمی شدم. 🔹 عصبانی شد؛ گفت: « مگر من هزار بار نگفتم نگذاريد محمود جايی بره كه درگيری باشه؛ چرا رفتيد يه همچین جایی؟» گفتم: «حاجی، شما يه چيزي ميگيدا! مگه ميشه جلوش رو گرفت؛ شما خودتون يه بار بيايد ببينيد ميتونيد جلوش رو بگيريد.» 🌹 گفت: «نـه!؛ ديـگه كـسی نميـتونه» «تمــوم شـــد» «رفـت» .. خط شکن لشکر۵ویژه شهدای سردارشهیدمحمودکاوه بودکه درعملیات کربلای ۲درشهریورماه هردوبه شهادت رسیدند "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
خیلی قشنگه این متن : بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت: بابا بیا بازی ! بابا که حوصله بازی نداشت یه تیکه از روزنامه رو که نقشه دنیا بود رو تیکه تیکه کرد و گفت : فرض کن این پازله…! درستش کن! چند دقیقه بعد بچه درستش کرد بابا، با تعجب پرسید : تو که نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟! بچه گفت : آدمای پشت روزنامه رو درست کردم … دنیا خودش درست شد آدمای دنیا که درست بشن … دنیا هم درست میشه … ‌‌‌ ‌"شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65