📣 سفر ترکیه ما
🔺 نظر یک هموطن نسبت به ترکیه قبل و بعد از سفر به این کشور
سلام
من و همسرم و دو تا بچه هام، همون قشری از جامعه هستیم که تا نصف شب پای سریال های ماهواره و ترکی خوابمون میبره. اصلا تلویزیون ایران نمی بینیم و تمام اخبارو از اینترنشنال و بی بی سی میدیدیم. اوایل نماز میخوندیم. ولی شوهرم کم کم منو هم بی نماز کرد. حجاب هم که دیگه نگم. معتقد بودیم باید مثل ترکیه آزاد بشه و هر کی هر کار دوس داره بکنه. تا اینکه تیرماه امسال (1402) رفتیم سفر ترکیه.
تصور ما از ترکیه با فیلمایی که دیده بودیم با اونچه در واقعیت دیدیم، زمین تا آسمون متفاوت بود.
ترکیه ای که ما دیدیم، اولین تفاوتش با ایران مردمش بود. مردمی شدیدا پول پرست، شیاد و خطرناک. ما هیچوقت در ایران، از مردم نترسیدیم. ولی توی ترکیه کنار خیابون مردها و زنها و حتی بچه هایی می بینید که مشغول سیگار و دود کردنن. نگم براتون که برای یه مسیر ده دقیقه ای از ما 2.5 میلیون کرایه گرفتن، فقط چون توریست بودیم. و با راننده دیگه ای که باز قصد تیغ زدن داشت ناچار به نزاع شدیم و پلیس خبر کردیم.
درسته! همه میگن توی ترکیه مسجد جدا، کلاب جدا. عیسی به دین خود موسی به دین خود. ولی دیدن مردهای مست و لایعقلی که کنار خیابون و کنار سطل آشغالها دارن استفراغ میکنن و بالا میارن، حال هر کسیو به هم میزنه. وقتی این صحنه ها رو دیدیم واقعا خدا را شکر کردیم که ایرانی هستیم. که این صحنه ها توی ایران نیست. و ای کاش هرگز ایران اینطوری نشه. ای کاش این جمهوری اسلامی که مرتب قبلا بهش غر میزدیم و حتی فحش میدادیم نذاره ایران به اون وضع برسه. آره. بذار بگن میخواد به زور مردمو ببره بهشت، بذار بگن. بهتر از اینه که ما رو به زور ببرن جهنم دنیا و آخرت.
از وضع اقتصادی و گرانی شون نگم. تورم فوق العاده بالاست و برای یک پرس دلمه ساده شون، 800 لیر، تقریبا 1.5 میلیون پول دادیم. یک تیشرت ساده رو 1میلیون و 800 هزار تومان بهمون قالب کردن و توی رودربایستی مجبور شدیم بخریم!!
بدترین حسی که توی ترکیه داشتیم، حس ناامنی بود. حتی برای یک سرویس رفتن ساده زنانه، مردای حال بهم زنشون دنبالمون کردن و با دعا تونستیم از مهلکه فرار کنیم
آره. این کشور مکان های توریستی خیلی باحالی داره. اماکن تاریخی شونو به بهترین و مدرن ترین شکل حفظ کردن و مراقبت میکنن. طبیعت و جزیره های زیبایی داره استانبول. ولی همه اینها در یه کشوری هست که اخلاق توش مُرده. انسانیت کمیابه و سکولار بودن (هر کس به دین خود) این سرزمینو به انسانهای بی بند و بار و هرج و مرج اخلاقی تبدیل کرده.
شاید باورتون نشه. وقتی به فرودگاه امام خمینی رسیدیم با دیدن مامورای نیروی انتظامی توی فرودگاه از شدت شوق، فقط گریه میکردیم. چون با دیدن شون مملو از آرامش و امنیت شدیم. شوهرم بغض کرده بود و میگفت اینهایی که الان داریم با دیدن شون اشک میریزیم همونان که توی اینترنشنال برای کشتن شون کف و هورا میکشن و ما قبلا تماشا میکردیم.
ما نگرانیم. دوست داریم این حکومت که تا الان جلو بی دینی را گرفته، نگذاره ایران بشه ترکیه. نذاره خیابونای ما مردم ما اخلاق و پاکی ما نابود بشه. تا قبل از این عِرق و علقه ای به جمهوری اسلامی نداشتیم . ولی الان میدونیم چقدر کار حکومت مون مهم و حیاتی هست. چقدر مهمه توی این دنیای ناپاک، این قطعه خاک دنیا پاکیزه بمونه. پس الان با این حکومت هستیم. دعا کنید برای همه اونایی که مثل قبلا و الانِ ما فکر میکنن.
به امید رشد فکری همه مردم ایران
🔺سارا آذری. استان سمنان.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 💚
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شنیدنی قانون بیمارستان
مرگ دختری که پدرش پزشک بود و اورانشناخت....
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
☑️#سیره_شهدا ☑️#خاطرات_شهدا
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🥀🕊 شهید احمد گودرزی
نزدیک عملیات بود. تازه دختردار شده بود. 🥹 عکس دخترشو براش ارسال کردن.
گفتم: چیه؟ گفت: عکس دخترمه. 😊
گفتم: بده ببینم. گفت: هنوز خودم ندیدمش! 😟
گفتم: چرا؟ گفت: الان موقع عملیاته، میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده 😓، باشه برای بعد...
و مهر پدر و فرزندی کار دستش نداد
۳۵ روز بعد از تولد زینب خانم شهید شد و آرزوی دیدن صورت زیبای دخترش را با خود به بهشت برد.💔🥺
🦋 شهادت: ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ - سوریه
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
سلام وارادت:
میخام کانالی خدمتتون معرفی کنم که هدفش تربیت نیروی مومن انقلابی هست...
بامحتوای آموزشی؛تصویری؛داستان؛سیاسی اجتماعی و....
بنده خیلی ازمطالبشون بهره مند شدم
برای همینم به شماخوبان کانال قاصدک رو پیشنهاد می کنم ...
بسم الله...
اینم آدرس لینکشون...👇
https://eitaa.com/ghasedak40
درست رفتار کنیم 💫
❄️ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﺪ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻦ.
❄️ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﮕﻮ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺳﺖ. ﺧﻮﺩﺵ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ.
❄️ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ.
❄️ ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺧﻮﺑﯽ، ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺪ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﯿﻔﺘﻨﺪ.
❄️ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ.
❄️ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻮﺍﺩ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻧﺮﻭ. ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺮ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺧﺮﯾﺪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ.
❄️ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، بترس...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
4.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹حاج قاسم سلیمانی:
عمر ما میگذرد...
امّا انتخاب راه درست
خیلی مهم است.♥️
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حاج_قاسم_سلیمانی
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
دیروز مشکلی پیش اومد پست نزاشتم ؛عذرخواهم.ممنون ازصبوریتون.
حلال بفرمایید.
🔴 زبید خاتون و بهلول
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟!
بهلول گفت : می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!!
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم !!!
هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!!
هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟
بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🔴زنی مبارزی که با همسرش در یک اتاق شکنجه میشد
🔹بانو فاطمه اسماعیل نظری و همسر ارجمندش، از مبارزان دوران ستمشاهی به شمار میروند. آنها هنگامی به شکنجهگاه کمیته مشترک گسیل شدند که آزارهای جسمی و روحی ساواک در اوج بود و او و همسرش، سختترین آنها را تجربه کردند
◾️روایت شکنجه مشترک از زبان خانم اسماعیل
"دیدم شوهرم را از پا آویزان کرده و آنقدر او را زدهاند که زمین زیر سر او پر از خون شده است! صورتش بهشدت ورم کرده بود، طوری که او را نشناختم.
خیلی جوان بودم و از دیدن این منظره بهشدت وحشت کردم و آرام و قرارم را از دست دادم. فریاد میزدم و تلاش میکردم خودم را به شوهرم برسانم و سرش را در آغوش بگیرم، ولی آنها موهایم را میکشیدند و میکندند و سعی میکردند با مشت و لگد مرا از او جدا کنند.
شوهرم در آن وضعیت هولناک به من میگفت: آرام باشم، ولی طاقتام را بهکلی از دست دادم! آنها وقتی دیدند نمیتوانند از ما حرف بکشند، هر دوی ما را به اتاق حسینی بردند.
مرا به تخت بستند و شلاق زدند. سر شوهرم را در دستگاه آپولو گذاشتند و شکنجه دادند. آنقدر به پایم کابل زده بودند که ناخنهایم در اثر خونمردگی افتادند".
⏪شکنجههای خانوادگی و قرار دادن زندانیان زن در فشار روانی مضاعف از هنرهای زن ستیزانه رژیم پهلوی بود ، اما بدتر از این شکنجهها تطهیر رژیم پهلوی، وکالت دادن به پسرشان و از وی رهبر زن زندگی ساختن است.
منبع:
۱_ فارس
۲_کافه تاری
✍عالیه سادات
#زنان_موفق
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هدیه بهشتی یک شهید به مادرش
🌹شهیدحاج کاظم رستگار
🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🏴
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#حکایت
🌼🍃در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .
به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.
🌼🍃پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید .
پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد .
🌼🍃بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟
پیر قبیله پاسخ داد : گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.
❣عیب مردم فاش کردن بدترین عیب هاست
❣عیب گو اول کند بی پرده عیب خویش را
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65