eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
15هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
9هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 کانال شهیدبرزگر https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرحوم آیت الله سید محمدهادی میلانی رحمة الله دچار بیماری معده شده بودند پروفسور برلون را از اروپا برای جراحی ایشان آوردند جراح حاذق پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می‌گویند را برایش ترجمه کند مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می‌کردند پس از این مساله پروفسور برلون گفت: شهادتین را به من بیاموزید از این لحظه می‌خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم وقتی دلیل این کار را پرسیدند پروفسور برلون گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون اینکه بتواند برای دیگران نقش بازی کند نشان می‌دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا تمام وجودش محو خدا بود در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم دیدم او ترانه‌های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می‌کند در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت نزد کدام مکتب است و بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده‌اند به خاک بسپارند و این چنین شد که مزار این پروفسور مسیحی، مسلمان شده در خواجه ربیع محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند قرار دارد هیچ کافر را به خواری منگرید که مسلمان مردنش باشد امید "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ ⭐️ 🥀🕊 شهید عبدالمهدی کاظمی آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسید: جوان! شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️ سپس پرسید: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت (عج) ‌به شهادت 🦋 خواهيد رسيد. شما یکی از سربازان مولا (ع) هستيد 🥰 و هنگام ظهور با ايشان رجوع می کنید. شهید عبدالمهدی کاظمی شهیدی که طبق تعبیر آیت الله بهجت برای خوابی که دیده بود، در شب امامت امام زمان عج در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ در سوریه به شهادت رسید. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🍃🌹شهید حسین فتحی 🌹🍃 این جانب حسین فتحی فرزندحسن به ش.ش۱۰صادره ازخمینی شهر شهادت به وحانیت و رسالت میدهم و معتقد به نظام جمهوری اسلامی و رهبری امام خمینی میباشم و بر اساس وظیفه ای که بر دوش دارم از اسلام دفاع میکنم و از هیچ گونه کاری که از دست من بر بیاید کوتاهی نخواهم کرد و تا مرز شهادت و اهدای خون خود پیش میروم تا درخت انقلاب بارور شود. مادرجان از زحمات فراوانی که برایم کشیده ای و از بیخوابی و رنج هایی که در راه بزرگ کردن من کشیده ای سپاسگزارم و مرا حلال کن و از اینکه فرزندت در راه اسلام فدا شده است هیچ گونه بی تابی از خود نشان نده مگر خون من از دیگران رنگین تر است و ای پدر عزیزم از اینکه کارهای طاقت فرسا انجام دادی و مرا به اینجا رساندی سپاسگزارم و از خداوند میخواهم به شما اجر دهد و ازخدا بخواهید گناهان مرا ببخشد. و ای برادران و خواهران عزیزم امروز اسلام به شما نیاز دارد سعی کنید راه مرا ادامه دهید و هیچ گاه از رحمت خدا نا امید نباشید پیام من به شما و فرزندانتان و همه ی اهالی محله و هرکس وصیت من را میخواند این است که از ولی فقیه زمان خود پیروی کنید و بر اینده امیدوار باشید که راه سعادت این ملت در همین است. خدایا از تو میخواهم مرا به مرز شهادت برسانی و مرا به شهدای صدر اسلام محشور کنی خدایا مرا از یاران و سربازان امام زمان (عج) قرار بده خداوندا،رزمندگان اسلام را به پیروزی نهایی برسان و درهای کربلا را برای خانواده های شهدابازگردان خداوندا به طول عمر امام تا انقلاب بیفزا "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥همسر شهید بهشتی: او حتی یکبار هم مرا با کلمه تو خطاب نکرد و به یاد ندارم یکبار هم بی مورد عصبانی شده باشد . "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
﷽ 💌روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر💚 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 • مگه اون خوبه که من خوب باشم؟ • مگه همسرم قدر میدونه که من قدر بدونم؟ • مگه بابام رعایت منو میکنه که من رعایتشو کنم؟ ✘ هشدار: به محدوده خطر نزدیک می‌شوید! منبع: کارگاه انصاف رسانه رسمی استاد محمد شجاعی 🔵 اللهم عجل لولیک الفرج 🔵 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
✨﷽✨ 🏴حکایت طبیب و قصاب ✍قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند. طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت. بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید، کسی مراجعه نکرد. گفت چرا قصاب باشی آمد طبیب گفت تو چه کردی شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی. گرچه لای زخم بودی استخوان لیک ای جان در کنارش بود نان ای کاش ما آدمهاغمخوار هم بودیم خالصانه کارمیکردیم بخاطر لقمه نانی؛پاره جانی را نادیده نمیگرفتیم اینطور امام زمانمان نیز از بودن ما سرفرازمیشد... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️در حسرت دیدار تو آواره‌ترینیم ای باور دل‌های پریشان! تو کجایی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
﷽ 💌می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!... می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟؟ با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!... می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!... گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!... می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!... بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... و من مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!... از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند . خدایا به ما توانی بده تا خودمان باشیم و در جهت رضای تو نه رضای مردم حرکت کنیم. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65