6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹نصب کتیبهی میلادپیامبراکرم(ص) بر سردرایوان حرم مطهرامیرالمومنین حضرت علی(ع) در نجف اشرف
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18263
بر محمد وآلش صلوات✨
هدایت شده از کانال شهید محمدعلی برزگر
داستان واقعی
#تکه قلب جداشده ازمادرم....🥞❣
🌷یادم هست یک روز با دوستم زهرا در حال بازی بودیم که ناگهان صدایی بلند شد و یک تکه آهن مثل فرفره به سمت ما آمد. من به طرف خانه فرار کردم اما با چشم خودم دیدم که این تکه آهن به کمر زهرا خورد و او را از کمر نصف کرد و در حالی که پاهایش در حال حرکت بودند فریادم بلند شد؛ زهرا، زهرا، مادرم آمد، چند نفر از بچههای بسیجی آمدند و جنازه زهرا را برداشتند و بردند. زهرا در بمباران تمام خانوادهاش را از دست داده بود فقط مادربزرگ پیرش با او زندگی میکرد، بعدها مادربزرگ زهرا هم در یک بمباران شهید شد.
🌷کم کم حملات هوایی عراق شدید شد و در یکی از همین روزها که مادرم مشغول پختن نان بود و من و برادرم کنار مادر بودیم، من در حال شمردن نانها بودم درست به شماره یازده که رسیدم صدای مهیبی بلند شد. یک لحظه صدای مادرم را شنیدم که میگفت: «امی امی.» گردو خاک همهجا بلند شد، سرم سوخت، چند لحظهای گذشت، نگاهی به اطرافم کردم برادرم در خون غلتیده بود و هیچ تکانی نمیخورد. پای مادرم جدا شده و کنارم افتاده بود، خون نانها را فرا گرفته بود. فریاد زدم: «تعالو ام مات.» بیایید مادرم مُرد.
🌷خواهرم را صدا زدم، پدر و برادرانم در خط بودند. خواهران و برادران سپاهی آمدند جنازه برادرم را روی یک پتو گذاشتند و بردند، اما جنازه مادرم را که تکه تکه شده بود به هر طریق بود، جمع آوری کردند. چیزی که دلم را آتش زد و تا به امروز به یادم مانده و مرا میسوزاند قلب مادرم هست. وقتی جنازه مادر را جمع کردند، دیدم کنار نانی یک تکه خونی افتاده و یکی از برادران آن را برداشت و کنار مادرم گذاشت. جیغ و داد زدم: «قلب مادرم، قلب مادرم.»
🌷مادرم شب قبل از شهادتش خواب شهادت را دیده و صبح آن روز برای پدرم تعریف کرده بود، خواب دیده بود که تکهای از بدنش جدا شده و به آسمان رفته، قلبش جدا شده و.... و درست همین اتفاق افتاد. آری مادرم در وطن ماند تا قلبش را در راه اسلام بدهد. مرا به بیمارستان بردند، ترکش به سرم خورده بود. همان ترکشی که مادر و برادرم را شهید کرد و مرا تا به امروز آزار میدهد....
#راوی: جانباز سرافراز خانم خیریه معاوی
📚 کتاب "منظومه عشق"، اشرف سیف الدینی
منبع: سایت نوید شاهد
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18262
1.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان واقعی ۳برادر....
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18265
یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟
گفتم: از همان ابتدای زمانی که حقوقم را میگیرم؛ منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق کی میرسه!
آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، کمی از آن را برای #امام_زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند، امام منتظر ندارد
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمود_رادمهر
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18266
تولدت مبارک...باغیرت🌹
#برگ خاطراتی از شهیداحمدصالحی🩸
بنا بر درخواست و اصرار خودش زاهدان را بعنوان محل خدمت انتخاب کرد و مأموریت شان چهار ساله بود از تیر ۱۴۰۰ به محل خدمت جدید رفت و آنجا ساکن شد و یک سال دور از خانواده زوج جوان تولد را جشن گرفتند به رسم همیشگی برای تولد کادو میگرفتم زنگ زدم گفتم امسال به جای کادو پولش را می دهم هر چه دوست داشتی بخر نمی دانم شاید خدا مرا چنین راهنمایی کرد احمد آقا نیامد تا پیکر مطهرش بعد شهادت به شهرش انتقال داده شد.اگر کادو می گرفتم غمش برایم دو چندان میشد با کادویی که صاحبش شهید شد
چه می کردم.⁉️
#مادرشهید
😭😭😭😭😭
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18267
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حَمّال بامعرفت....😢
داستان مردی که برای امام حسین
علیهالسلام کرایه نمیگرفت
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18268
#دوچرخه[خاطرات شهیدبرزگر]
محمدعلی و رسول هردو در خردسالی
از پدر یتیم شدند.
اما محمدعلی خیلی زود به کمال رسید.
دوستانش میگفتند
تمام شهریه اش را پس انداز کرده بود
تا دوچرخه ای تهیه کند.
کاشان تا خراسان ؛ خودتان حساب کنید
باچه مشقتی این دوچرخه را با اتوبوس ا ازاین مسیر سخت به منزل آورد.
صبح که رسید؛ رسول هنوز خواب بود
سفره صبحانه را که خواستم بچینم
دوچرخه را روبروی در ایوان قرارداد
بعد سراغ رسول رفت و باقلقلک بیدارش کرد وگفت:بیدارشو تنبل خان؛ داداش اومده؛ خیلی دلتنگت شده؛ یالاّ برو دست وصورتت رو بشور تا بعدمدتها مادر پسرا باهم صبحونه بخوریم؛
رسول از همه جا بی خبر؛ خوابالوده بطرف ایوان رفت؛ به محض باز شدن درب ایوان تا چشمش به دوچرخه افتاد درجا خشکش زد😳
داداش چه دوچرخه زیبایی؛ مال خودته؟!
اجازه میدی منم ترکش بشینم باهات دور بزنم؛ محمدعلی گفت: دوسش داری؟!
خب معلومه؛ آرزومه.
محمدعلی: مال خودته.....🥰🚲
اینو برای تو سوغاتی آوردم...
چون شنیدم قاری قرآن مدرسه شدی؛
حالا برو سوارشو تا یک عکس خوشکل ازت بگیرم
رسول که ازخوشحالیش بال درآورده بود
تا شب از ذوقش دوچرخه سواری میکرد.
محمدعلی دفعه بعد هم که اومد
یک رادیو ضبط آورد براش
تا باهاش قرائت قران کار کنه
و باضبط کردن صداش؛ اونو نسبت به قرآن علاقمند کنه.
محمدعلی اینطور تشویق کردن عادتش بود؛ سعی میکرد...از خواسته خودش بزنه اما با خاطره سازی؛ ارزشِ کار خوب طرف رو با اون هدیه تا یک عمر یاد آوری و قدردانی کنه.
تصویر سمت راست؛
عکس ایستاده سمت راست: شهیدبرزگر
سمت چپ: رسول برزگر[روز خاطره]
📚کتاب ازقفس تاپرواز
🍁خاطرات شهیدبرزگر
شادی روحش صلوات
11.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زائران مشهد که دغدغه اسکان دارند
خبر خوش آوردم برای شما🥰🥳
اسکان سه شب رایگان
در حرم مطهر اقا امام رضا [ع]
به همراه صبحانه
آزاد شد...❤️🌹
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18271
از تیر ۱۴۰۱ بعد به خاطر مشکلات آن زمان کشور امکان مرخصی چند روزه برایش میسر نبود ...دلتنگش بودم...❣
گر چه گاهی تصویری هم صحبت می کردم با این حال زنگ زدم یک عکس برایم بفرست و این عکسی است که مهر ۱۴۰۱ حدود دو ماه قبل شهادت برایم فرستاد.
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18272
#شهیدصالحی