بچه که بودیم باباهایمان همه یا دوچرخه موتورسیکلت داشتند یاپیکان .
شاسی بلندی درکارنبود...
خانههایمان یکی یک خط تلفن ثابت داشت ،
تازه اگر داشت .
تلویزیونها هنوز بزرگ نشده بود و همان تلویزیونهای سیاه سفید کوچکی بودند که همیشهی خدا هم برفکی بود…
تردمیل و جکوزی و ساید بای ساید و سولاردوم و امثالهم هنوز متولد نشده بودند نه اینکه اینها بد باشند ها ، نه ...
رفاه همیشه خوب است ولی اینطوری کم کم فاصلهها زیاد شد خیلی ،
از متر و کیلومتر گذشت ،
سال نوری شد...
حالا هی کار میکنیم هی پو—ل می دهیم تفاوت میخریم ، با هدف رفاه ، در واقع فاصله میخریم…
قدیم زندگی یک پیاده رَوی مفرح جمعی بود ،
حالا اما ده هزار متر با مانع است…
قدیم همه چیزمان برکت داشت...
🆔@ShahidBarzegar65
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هروقت دلت از زندگی گرفت
این کلیپ رو بخاطر بیار
🆔@ShahidBarzegar65
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوقت روشنفکری...
#انتشار_واجب
⭕من اگه خانوادت و بکشم⭕
چکار میکنی؟
این کلیپ مال کسانی که میگن من نه طرف #فلسطین هستم نه طرف رژیم غاصب...
#سیدکاظم_روحبخش
🆔@ShahidBarzegar65
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاآخر گوشکن❤️
میدونی بعضی وقتها یه اتفاق آدم رو
بدجوری غرق خودش میکنه...تاحالا خودتو نجات دادی؟🌱
آرامش یعنی بهره بردن از امروزت
ونترسیدن ازچه میشودهای فردات
ساحلِ آرامش، یادخداست...
🆔@ShahidBarzegar65
4.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌نوای مولودی...
پسرت تاج سرِ ماست
توهم تاج سَری
درکدامین سَرِ دنیاست؟
شما باخبری؟
روزمیلاد تو آقاست
چه خوش بود اگر
بدهد عیدیِ میلادِ پدر راپسری...💚
میلاد امام حسن عسکری(ع)
برشما مبارک💐🎂
🆔@ShahidBarzegar65
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرار روزانه...
#اللهم کن لولیک
#صدای دلنشین مقام معظم رهبری
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان قتل امیرالمومنین شرط ازدواج
💠 جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود.
جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شدهام، آمدم برای خواستگاری.
پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است.
گفت عمو هر چه باشد من میپذیرم
شاه گفت: در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب میشناسند
جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها شد. به بالای تپهی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است.
به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟
گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمدهام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
گفت: تو حریف علی نمیشوی. گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم.
گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت قدی دارد به اندازهی قد من، هیکلی همهیکل من.
گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.
مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم.
خب چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش،
جوان خندهی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟
پس آماده باش.
شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح،
و با شمشیر به عبدالله حمله کرد.
عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک میآید.
گفت: چرا گریه میکنی؟
جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم.
مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر.
گفت: مگر تو کی هستی؟
گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب،
که اگر من بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود.
جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی.
❤️پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب
📚بحارالانوار ج3 ص 211
امالی شیخ صدوق
🆔@ShahidBarzegar65
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 مادر، پسر جانبازش را مهیای نماز می کند ...
به گیرنده های خود دست نزنید، این تصاویر حقیقی است ...
جانباز حمید حق شناس
ما هشت سال خون دادیم...
وعمری تاوان اشتباه دشمنان را...
#ماچقدر_مدیونیم؟؟؟
🆔@ShahidBarzegar65
✍رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود:
آنقدر غمت به جان
پذیرم #حسین..
تا عاقبت قبر تو را
به بر بگیرم #حسین..
بهش گفتند:
محمد چرا این شعر رو
روی سینهات نوشتی..؟!
گفت: "میخوام اگه که قراره #شهید بشم؛
تیرِ دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر؛
وسط سینه و قلبم..."
بعد از عملیات والفجر هشت
بچهها دنبال #محمد میگشتند
تا اینکه خبر اومد محمد
به شهادت رسیده و
درست تیر خورده بود
وسط این شعر...🥀🥺
#شهید_محمد_مصطفیپور
🆔@ShahidBarzegar65