🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
سلام معبود بیهمتایم
🎁صبحی دگر رسید و من به شکرانه
رسیدنش هزار شکر میگویمت
پروردگارم
🖼 امروزم را
به دستان پر مهرت میسپارم
الهی دلهای دنیائی ما را
آرام کن به عشق آسمانیت
🖼 و یاریم کن
تا دریابم که سراسراین هستی بیکران
گذرگاهیست
🖼 که باید از آن عبور کنم و بگذرم
و هر چه هست را به تو بسپارم
رنجهایم، نگرانیهایم، ترسهایم
🖼 تو کنارم باش که داشتنت مرا بس است
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌴بعد از عملیات خیبر ؛ فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع)...وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم...
🌴برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و
نمک تبرکی آورده بود.
نمکش را
همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
🌴اما مهدی حال همیشگی را نداشت!
گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای
که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟
پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت.
🌴 به جان امام قسمش دادم،
گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم.
باور کن.
🌴همینرا به امامرضا(ع) گفتم. گفتم: واسطه شو
این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت
میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
🌴شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم.
صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنیچه؟
اما دیگر ازهمه چیز بریده بود....
🌴امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش....
📚راوی: مصطفی مولوی
کتاب: نمی توانست زنده بماند
خاطراتی از شهید مهدی باکری
نویسنده: علی اکبری
ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
#خاطرات
#فرمانده_لشکر۳۱عاشورا
#شهید_مهدی_باکری
#امام_رضایی_ها
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#دلانه
#امام_زمان
برای آمدنت يک کار کرديم ( دعا )
و برای نيامدن هزار کار ( گناه )
آقا اجازه☝️
دل زده ام از تمام شهر
بی تو دلم گرفته از اين ازدحام شهر
آقا اجازه ⁉️
دست خودم نيست خسته ام
در درس عشق ، من صف آخر نشسته ام 😭
در اين کلاس ، عاطفه معنا نمي دهد
اینجا کسی برای تو برپا نمي دهد
آقا اجازه ☝️
بغض گرفته گلویمان
آنقدر رد شديم که رفت آبرویمان😞
خوش به حال آنانکه در کلاس غيبت ،
حتی يک لحظه هم غايب نبوده اند
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌹آخرین پیام بیسیم چی گردان حنظله به شهید همت:
💧 این عکس یکی ازدردناکترین و در عین حال حماسیترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است که ٣٠٠ نفر از نیروهایش درون یک کانال به محاصره عراقی ها در میآیند.
💧 آنها چند روز با تکیه بر ایمان خود به مقاومت ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و یا عطش بیش ازحد به شهادت میﺭﺳﻨﺪ،
💧ساعات آخر بیسیم چی گردان،
همت را خواست، حاجی پای بیسیم آمد، صدای ضعیفی را از آن سوی خط شنید که میگوید:
💧 احمد رفت،حسین هم رفت، باطری بیسیم دارد، تمام میشود
عراقی ها عنقریب میآیند تا ما را خلاص کنند،
من هم خداحافظی میکنم
💧 از قول ما به امام بگویید، همان طور که فرمودید حسینوار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم....
آیاماهم پشت اماممان هستیم؟!
✍️مهدی توفیق حق
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌸به آنهايي كه دوستشان دارید
بي بهانه بگویید: دوســتت دارم
🌸در بزنید و بگویید
در این دنیاي شلوغ
سنجاقشان کرده اید به دلتان!
🌸بگویید فرصت با هم بودنمان ،
کوتاهتر از عمر شکوفه هاست!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
❤️شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
🥀عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت
تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
🥀عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
🥀اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
🥀گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
🥀یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دو ویرج رو منفجر کنن.
پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
🥀پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.
قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچ وجه با عراقی ها درگیر نمی شید.
🥀فقط پل رو منفجر کنید و برگردید.
اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
🥀تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
🥀گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم.
تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
🥀گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
🥀عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم.
رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت.
🥀پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه!
گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
🥀جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره.
وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
🥀مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
🥀مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن.
پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
🥀و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
شادی روح پاک شهدا #صلوات
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَج
شهید #عباسعلی_فتاحی🕊
"شهیدبرزگر"💫
🌷@shahidBarzegar65
559.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯پروردگارا.....
هم اکنون از من دور کن هر اندیشه ای را
که به ذکرت، مزین نیست...
ای نوای بینوایی من
خیری که در شر نهفته را ، بر من معلوم کن ....
🕯ای قادر مطلق....
نقل های معجزه هایت را، بر دامن ما بریز
تو که عاشق ترینی و وعده هایت درست
و شگفت انگیز است...
🕯و ای مهربانترین.....
کسانیکه در دل مردم ،
شمعی از امید روشن میکنند
چراغ دلشان را همیشه نورانی بگردان...✨
آمیـــن یا رَبَّ
❣عزیز دل
رفیق نادیده من
در این لحظه برایت می خواهم
تا دل و جانت لبریز از نور شود
#الهی_آمین
شبتون نورانی آرامش مهمان لحظه ها تون ✨🙏
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
از خدا پرسيدم :
خدايا چطور می توان
بهتر زندگی کرد؟
خدا گفت :
با اعتماد زمان حال ات
را بگذران
و بدون ترس برای
آينده آماده شو
ايمان را نگه دار و ترس
را به گوشه ای انداز👌❣
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌟گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟
سوال عجیب و غریبی بود!
ولی میدانستم بدون حکمت نیست گفتم: شما فرماندهی نیروی هوایی سپاه هستین سردار.
🌟به صندلیاش اشاره کرد
و گفت:آقای امینی،
شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛
ولی من که رسیدم، به شما میگم
که این جا خبری نیست!
🌟آن وقتها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود.
با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم.
🌟سردار گفت: اگر توی پادگانت،
دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی ، این برات میمونه؛
از این پستها و درجهها چیزی در نمیاد!
شهید#حاج_احمد_کاظمی🕊🌷
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65