#دلانه
#امام_زمان
برای آمدنت يک کار کرديم ( دعا )
و برای نيامدن هزار کار ( گناه )
آقا اجازه☝️
دل زده ام از تمام شهر
بی تو دلم گرفته از اين ازدحام شهر
آقا اجازه ⁉️
دست خودم نيست خسته ام
در درس عشق ، من صف آخر نشسته ام 😭
در اين کلاس ، عاطفه معنا نمي دهد
اینجا کسی برای تو برپا نمي دهد
آقا اجازه ☝️
بغض گرفته گلویمان
آنقدر رد شديم که رفت آبرویمان😞
خوش به حال آنانکه در کلاس غيبت ،
حتی يک لحظه هم غايب نبوده اند
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌹آخرین پیام بیسیم چی گردان حنظله به شهید همت:
💧 این عکس یکی ازدردناکترین و در عین حال حماسیترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است که ٣٠٠ نفر از نیروهایش درون یک کانال به محاصره عراقی ها در میآیند.
💧 آنها چند روز با تکیه بر ایمان خود به مقاومت ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و یا عطش بیش ازحد به شهادت میﺭﺳﻨﺪ،
💧ساعات آخر بیسیم چی گردان،
همت را خواست، حاجی پای بیسیم آمد، صدای ضعیفی را از آن سوی خط شنید که میگوید:
💧 احمد رفت،حسین هم رفت، باطری بیسیم دارد، تمام میشود
عراقی ها عنقریب میآیند تا ما را خلاص کنند،
من هم خداحافظی میکنم
💧 از قول ما به امام بگویید، همان طور که فرمودید حسینوار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم....
آیاماهم پشت اماممان هستیم؟!
✍️مهدی توفیق حق
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌸به آنهايي كه دوستشان دارید
بي بهانه بگویید: دوســتت دارم
🌸در بزنید و بگویید
در این دنیاي شلوغ
سنجاقشان کرده اید به دلتان!
🌸بگویید فرصت با هم بودنمان ،
کوتاهتر از عمر شکوفه هاست!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
❤️شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
🥀عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت
تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
🥀عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
🥀اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
🥀گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
🥀یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دو ویرج رو منفجر کنن.
پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
🥀پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.
قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچ وجه با عراقی ها درگیر نمی شید.
🥀فقط پل رو منفجر کنید و برگردید.
اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
🥀تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
🥀گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم.
تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
🥀گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
🥀عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم.
رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت.
🥀پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه!
گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
🥀جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره.
وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
🥀مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
🥀مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن.
پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
🥀و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
شادی روح پاک شهدا #صلوات
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَج
شهید #عباسعلی_فتاحی🕊
"شهیدبرزگر"💫
🌷@shahidBarzegar65
559.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯پروردگارا.....
هم اکنون از من دور کن هر اندیشه ای را
که به ذکرت، مزین نیست...
ای نوای بینوایی من
خیری که در شر نهفته را ، بر من معلوم کن ....
🕯ای قادر مطلق....
نقل های معجزه هایت را، بر دامن ما بریز
تو که عاشق ترینی و وعده هایت درست
و شگفت انگیز است...
🕯و ای مهربانترین.....
کسانیکه در دل مردم ،
شمعی از امید روشن میکنند
چراغ دلشان را همیشه نورانی بگردان...✨
آمیـــن یا رَبَّ
❣عزیز دل
رفیق نادیده من
در این لحظه برایت می خواهم
تا دل و جانت لبریز از نور شود
#الهی_آمین
شبتون نورانی آرامش مهمان لحظه ها تون ✨🙏
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
از خدا پرسيدم :
خدايا چطور می توان
بهتر زندگی کرد؟
خدا گفت :
با اعتماد زمان حال ات
را بگذران
و بدون ترس برای
آينده آماده شو
ايمان را نگه دار و ترس
را به گوشه ای انداز👌❣
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🌟گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟
سوال عجیب و غریبی بود!
ولی میدانستم بدون حکمت نیست گفتم: شما فرماندهی نیروی هوایی سپاه هستین سردار.
🌟به صندلیاش اشاره کرد
و گفت:آقای امینی،
شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛
ولی من که رسیدم، به شما میگم
که این جا خبری نیست!
🌟آن وقتها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود.
با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم.
🌟سردار گفت: اگر توی پادگانت،
دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی ، این برات میمونه؛
از این پستها و درجهها چیزی در نمیاد!
شهید#حاج_احمد_کاظمی🕊🌷
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
♨️ضمانت چهار چیز در مقابل چهار چیز!
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
کسی که انجام چهار چیز را برایم ضمانت کند، من نیز چهار خانه در #بهشت برای او ضمانت میکنم:
🌿کسی که انفاق کند و از فقر نترسد،
🌿کسی که درباره دیگران انصاف روا دارد،
🌿و کسی که در برابر عالم، آشکارا سلام و اداء احترام کند،
🌿و کسی که جدل را گرچه حق با او باشد ترک گوید.
📚الخصال، ج ۱، ص ۲۲۳
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
💞 دم دمای عروسی، که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای از آنها خانواده هایی بودند که خانم هایشان بدحجاب بودند.
💞احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانه مان نیامد.
در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که:
«من مریم را در ۲۹ سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمیدم،
💞 بدونید تا آخر عمرم زن نمی گیرم؛
اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه».
💞 پدرم هم راضی شده بود.
من هم راضی بودم.
من دلم با مهدی بود.
پنج شنبه که آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از حضرت معصومه (س) برای بقیه کارها».
💞حرم که بودیم.
زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیه ای درباره زوج های بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود.
آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم.
💞موقع برگشت، النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س).
راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید
📚 برگرفته از کتاب «دیدار پس از غروب »بقلم منصوره قنادیان
نشر روایت فتح
#شهید_مهدی_نوروزی
#شیر_سامراء
"شهیدبرزگر"💫
@shahidBarzegar65
1.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخت قضاوت خواهیم شد!
🐠در دنیایی زندگی میکنیم
که
یک نفر در فکر خریدن خانه ی بیستم هست
و یک نفر روی کارتن میخوابد
🐠یک نفر دنبال بلوکه کردن پول هست
و دیگری پول داروی دردهای خود را ندارد
🐠آن یکی در رستورانهای مختلف برای تنوع غذا میخورد
و در کنارش شخصی هست که شب را گرسنه میخوابد !
🐠در مجموع
درکناراین حسابهای پر از پول و افرادی ثروتمند ؛همنوعانشان از مقدماتی ترین امکانات زندگی برخوردار نیستند
🐠اگر حق انتخاب داشتم قطعا این دنیا را برای زندگی انتخاب نمیکردم
دنیا زیباست
به شرطی که ما زیبا فکر کنیم و زیبا زندگی کنیم
🐠چقدر حقیرند آنان که حال همنوع برایشان مهم نیست ...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65