eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
15هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
9هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 کانال شهیدبرزگر https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه به شهدا آرزوم اینه که منم یه روزی کربلایی شم مثل تموم شهدا برا حسین فدابشم "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌹خداحـافظ بچه‌هـا؛ ما رفتیم تهــرون! 🔸هنوز آمبولانس چند متری دور نشده و حرف قاسم تمام نشده بود که در مقابل چشمان ناباور ما، گلوله‌ای مستقیم را دیدیم که از سمت چپ، از تانکی عراقی شلیک شد و عجولانه از پهلو، از درِ عقب پشت راننده وارد شد و در حالی که وحشیانه از طرف دیگر خارج می‌شد، بدن‌های تکه‌تکه را که بعضی در حال سوختن بودند، هرکدام را به طرفی پرت کرد. 🌷 با منهدم شدن آمبولانس و آتش گرفتنش در «ســه راه شهـــادت»، اجساد شهدا در جاده پخش شدند و عراق از شادمانی زدن آمبولانس پر از مجروح، با خمپاره ۶۰ آن‌جا را زیر آتش گرفت، تا کسی نتواند جلو برود. 🔸 یک آن از همان فاصله ۴۰-۵۰ متری، متوجه تکان‌خوردن‌های مشکوکی شدم. با خودم گفتم: «امکان دارد کسی از آن‌ها زنده باشد و به کمک نیاز داشته باشد.» بی‌خیال خمپاره‌ها شدم و با ذکر «وجعلنا» به طرف آمبولانس دویدم. کنارش که رسیدم، سریع روی زمین دراز کشیدم. سعی کردم در فرصت اندک، با چشمانم اطراف را بکاوم و هر که را زنده است پیدا کنم. 🔹 تنهای تنها، کنار آمبولانسی که می‌سوخت، دراز کشیده بودم؛ ولی هیچ ندیدم جز تکه‌های بدن که در حال جان دادن بودند(ومثل ماهی افتاده درساحل بالا وپایین می جستند) دست‌ها، پاها و سرهایی که به اطراف پاشیده شده بودند. آنچه از دور دیده بودم، چیزی نبود جز تکان‌های غیرارادی دست‌وپای قطع‌شده شهدایی که بدنشان متلاشی شده بود. 📚 از معـراج برگشتگان / حمید داودآبـادی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
این دو متن کوتاه ارزش صد بار خوندن داره! 🌼از دیگران شکایت نمیکنم بلکه خودم را تغییر میدهم، چرا که کفش پوشیدن؛ راحت تر از فرش کردن دنیاست. 🌼 مبارزه انسان را داغ میکند و تجربه انسان را پخته میکند! هرداغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته اى ديگر خام نميشود. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ در اطراف بصره مردی فوت کرد و چون بسیار آلوده به معصیت بود کسی برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت زنش چند نفر را به عنوان مزدور گرفت و جنازه او را تا محل نماز بردند ولی کسی بر او نماز نخواند بدن او را برای دفن به خارج از شهر بردند در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور که همه به صدق و پاکدلی او اعتقاد داشتند زاهد را دیدند که منتظر جنازه است همین که بر زمین گذاشتند زاهد پیش آمد و گفت آماده نماز شوید و خودش نماز خواند طولی نکشید که این خبر به شهر رسید و مردم دسته دسته برای اطلاع از جریان و اعتقادی که به آن زاهد داشتند از جهت نیل به ثواب می‌آمدند و نماز بر جنازه می‌خواندند و همه از این پیش آمد در شگفت بودند بالاخره از زاهد پرسیدند که چگونه شما اطلاع از آمدن این جنازه پیدا کردید؟ گفت: در خواب دیدم به من گفتند برو در فلان محل بایست جنازه‌ای می‌آورند که فقط یک زن همراه اوست بر او نماز بخوان که آمرزیده شده زاهد از زن پرسید: شوهر تو چه عملی می‌کرد که سبب آمرزش او شد؟ زن گفت: شبانه روز او به آلودگی و شرب خمر می‌گذشت پرسید آیا عمل خوبی هم داشت؟ زن جواب داد آری سه کار خوب نیز انجام می‌داد: ✨هر وقت شب که از مستی به خود می‌آمد گریه می‌کرد و می‌گفت خدایا کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد؟ ✨صبح که می‌شد لباس خود را تجدید می‌نمود و غسل می‌کرد و وضو می‌گرفت نماز می‌خواند ✨هیچ‌گاه خانه او خالی از دو یا سه یتیم نبود آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت می‌کرد به اطفال خود نمی‌کرد آری توجه به زیردستان آثار بخصوصی دارد یکی از آنها فریادرسی خداوند و آمرزش اوست در هنگام بیچارگی ما ↲کشکول شیخ بهائی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍀🌺🌴🌺🍀💐 اسیر شده بودیم! قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن ! بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود ! یه روز یکی از بچه های کم سواداومد و بهم گفت : من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم! بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راز هایت را فقط، به دو نفر بگو... "خودت و خدایت " در تنگنا به دو چیز تکیه کن... "صبر و دعا" در دنیا مراقب دو چیز باش... "پدر و مادر" از دو چیز نترس که به دست خداست... "روزی و مرگ" و به دو چیز هیچ وقت خیانت نکن... " رفاقت.همسرت" "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
. ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ ✍️ توکل برخدایت کن؛ کفایت میکندحتما؛ اگرخالص شوی بااو؛ صدایت میکندحتما"؛ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ اگربیهوده رنجیدی؛ ازاین دنیای بی رحمی؛ به درگاهش قناعت کن؛ عنایت میکندحتما"؛ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ دلت درمانده میمیرد؛ اگرغافل شوی ازاو؛ به هروقتی صدایش کن؛ حمایت میکندحتما"؛ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ خطاگرمیروی گاهی؛ به خلوت توبه کن بااو؛ گناهت ساده میبخشد؛ هدایت میکندحتما"؛ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ به لطفش شک نکن؛جانم اگردنیاحقیرت کرد؛ تورسم بندگی آموز؛ حمایت میکندحتما"؛ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ اگرغمگین اگرشادی؛ خدایی راپرستش کن؛ که هردم بهترینهارا؛ عطایت میکندحتما .... عیدتون مبارک. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردی در نیمه‌های شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد دفتر و قلم به دست گرفت و شمع را روشن و برای خدا نامه‌ای نوشت نوشت به نام خدا نامه‌ای بخدا از فلانی خدایا در بازار یک باب مغازه می‌خواهم یک باب خانه در بالا شهر و یک زن خوب و زیبای مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا دوستش که این نامه را دید گفت: دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی چگونه به خدا می‌خواهی برسانی؟ گفت: خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است نامه را برد و در لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت خدایا با توکل بر تو نوشتم نامه‌ات را بردار! نامه را رها کرد و برگشت صبح روز بعد ناصرالدین‌شاه به شکار می‌رفت که تندباد عظیمی برخاست طوری که بیابان را گرد و خاک گرفت و شاه در میان گرد و خاک گم شد ملازمان شاه گفتند: اعلی‌حضرت! برگردیم شکار امروز ممکن نیست، شاه هم برگشت چون به منزل رسید میان جلیقه خود کاغذی دید و باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها و در لباس شاه فرود آورده بود شاه نامه را خواند و اشک ریخت گفت بروید این مرد را بیاورید رفتند کاتب نامه را آوردند کاتب در حالی که از استرس می‌ترسید تبسم شاه را دید اندکی آرام شد شاه پرسید: «این نامه توست؟» فقیر گفت: بلی ولی من به شاه ننوشته‌ام به خدایم نوشته‌ام شاه گفت: «خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواسته‌هایت را به جای آورم شاه وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود بجا آورد در پایان فقیر گفت: «شکر خدا» شاه گفت: من دادم شکر خدا می‌کنی؟ فقیر گفت: اگر خدا نمی‌خواست تو یک ریال هم به کسی نمی‌دادی، اگر اهل بخشش هستی به دیگرانی بده که نامه نداشتند "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65