لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
حتی۶ ماه اش را خرج هدایت ماکرد😭
🎥چرا مصیبت #اباعبدالله_الحسین(ع) اینقدر سنگینه ؟
#داستان پسری که مادرش را توی چاه انداخته بود ، شنیدی؟؟
#استاد_پناهیان
این نظافتچی داوطلب ایرانی در مسیر اربعین، یک پروفسور نخبه بود
🔹پروفسور امینی، رئیس دانشکده مهندسی کامپیوتر و نرمافزار دانشگاه تربیت معلم، که در مسیر زائرین در نجف خدمت میکرد، هنگام ملاقات با دخترش به گریه افتاد.
🔸تصویر او را میبینید که اشکهای دخترش را با دستانش پاک میکند
اللهم عجل لولیک الفرج 🕋 🌹 🪸
💛 الهی و ربی من لی غیرک 🕋
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انعکاس...
زیبا دیدن، انعکاسِ عنصرِ زیبایی درونِ خودِ ماست✨❤
14.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿همین الان بچه ات رو نذر کن.🤲
نذر سربازی برای امامزمان عج...
🎙 دکتر_سعید_عزیزی
4.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دودوتا چهارتا نمیشه
دودوتا هرچی امام حسین بگه
باور نداری؟
27.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟
گفت:ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪگي ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:
-دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد؛
ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
-دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند؛
ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
-دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
-دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ،
ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
-دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود
ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ،
ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
+ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ۵ اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم.
#زندگی شرطی نیست...
خوبی بر بدی غلبه میکنه.
هیچوقت ظلم برنده نخواهدشد...
همه ما هر روز در حال آزمون وخطا هستیم....
#دکتر الهی قمشه ای
3.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گر چه دوریم به یادِ تو سخن می گوییم...
میشه ازتون خواهش کنم
زائران یک سلام یاچندقدم نیابتی به نیت حضرت آقاانجام بدهند...🙏
به امیداینکه دولت مهدوی محقق بشه صلوات✨
ان شالله ماهم پارکاب آقا مدافع حق باشیم صلوات✨
هرموقعمیخواستازفضاےِمجازۍ
استفادهکنہ،حتماًوضومیگرفتو
معتقدبودکہاینفضاآلودهاستو
شیطانماراوسوسہمیکند.!.📲
#شھیدمسلمخیزاب🌷
#شهیدانه
61.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌دوستان:
چله زیارت عاشورا اربعین تموم میشه...
"یا صاحب الزمان"
آجرک الله فی مصیبت واردک...
یارب المهدی...بحق المهدی
اشفع صدرالمهدی...بظهورالحجه
🇮🇷💚اللهم عجل لولیک الفرج✨
˼💌ازحضور وفعالیت شما خوبان همیشه همراه بی نهایت متشکریم.
🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐
👌پُستها هر ۲۴ساعت یکبار بارگزاری میشود.
هدیه به امام زمان؛شهدا ؛اموات صلوات.
التماس دعا....
🆔@ShahidBarzegar65
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرار روزانه...
💫اللهم عجل لولیک الفرج.
هدیه به اهلبیت (ع)
سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان (عج)
امام وشهدا؛شهیدبرزگر..
۸صلوات محبت کنید...
رفقا:حتما دعای فرج امام زمان عج
(الهی عظم البلاء و...) روهم شده یکبار در روز بخونید.
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
🆔@ShahidBarzegar65
💞💞💞💞
حکایت ....
مالک بن دینار رحمه الله می
گوید :
روزی وارد بصره شدم و دیدم ڪه مردم در مسجد ڪبیر جمع شده اند. از نماز ظهر تا نماز عشاء در مسجد بودند و دعا می ڪردند و ڪسی مسجد را ترڪ نڪرد.
گفتم: اینان را چه شده است؟ گفتند: آسمان آبش را از ما دریغ می ڪند و جوی ها خشڪ شدهاند. دعا می ڪنیم ڪه خداوند سیرابمان ڪند. من هم همراهشان شدم.
نماز ظهر را خواندند و دعا ڪردند. عصر و مغرب و عشا را هم خواندند و دعا ڪردند....اما قطرهای باران از آسمان نیامد. دعایشان مستجاب نشد. همگی از مسجد خارج شدند و هر ڪس به خانه اش رفت. اما من ڪه در بصره خانهای نداشتم، همانجا داخل مسجد نشستم.
مردی وارد مسجد شد، سیاه بود. با بینی کوچڪ و شکمی بزرگ. دو تا لُنگ داشت. یڪی را بر خود پیچیده بود و دیگری را روی شانه اش انداخته بود.
دو رڪعت نماز تحیة المسجد خواند. زیاد طولش نداد. سپس چپ و راست را نگاه ڪرد ڪه ببیند ڪسی هست یا نه. من را ندید.
رو به قبله دستانش را بلند ڪرد و گفت:
«الهی و سیدی و مولای، آب باران را به روی مُلکت بسته ای ڪه بندگانت را ادب کنی! ای حلیم ِ توبه پذیر، ای آن ڪه بندگانش او را جز به بخشندگی نمی شناسند، آبشان بده، همین الآن، همین الآن، همین الآن....
مالڪ می گوید: هنوز دستانش را پایین نیاورده بود ڪه آسمان سیاه شد و ابرها از هر سوی آمدند و بارانی بارید همچون آب از دهان ڪوزه !
تعجب ڪردم. آن مرد از مسجد خارج شد و من هم تعقیبش ڪردم. ڪوچه ها و ڪوی ها را پشت سر گذاشت تا وارد خانهای شد. چیزی برای نشانه گذاری خانه نیافتم. مقداری گِل برداشتم و بر درِ خانه مالیدم تا علامتی برای شناسایی باشد.
صبح فردا بعد از طلوع خورشید ڪوچه ها را پیمودم تا به علامت رسیدم. خانه مردی بود به نام نخاس ڪه تجارت ِ برده می ڪرد.
به صاحب خانه گفتم: فلانی، آمدهام تا بندهای را از تو خریداری ڪنم. همه را نشانم داد. از قد بلند و ڪوتاه و زیبا روی. گفتم: نه نه ! غیر از اینها دیگر بندهای نداری؟ نخاس گفت: به جز این ها ڪسی برای فروش ندارم.
مالڪ می گوید: با نا امیدی از خانه بیرون آمدم. دیدم ڪه ڪلبهای چوبی ڪنار در ِ خانه بود. گفتم: ڪسی اینجا هست؟ نخاس گفت: یڪی آنجا هست، اما به درد نمی خورد. تو می خواهی بنده بخری، ولی بندهای ڪه آنجاست به درد بخور نیست. گفتم: ببینمش.
بیرونش آورد. تا دیدمش، شناختم. همان مردی بود ڪه دیشب در مسجد بود. گفتم: خریدارم. نخاس گفت: بعدا نگویی سرم ڪلاه رفت. این به هیچ دردی نمیخورد. هیچ استفادهای ندارد. گفتم: خریدم. به قیمتی ارزان او را به من داد.
وقتی به خانه رفتیم، آن غلام سرش را بلند ڪرد و گفت: سرورم ! چرا من را خریدی؟! اگر غلام ِ قوی می خواهی، آنجا از من قوی تر هم بود، اگر ڪسی را می خواهی صاحب جمال باشد، از من زیباتر هم وجود داشت، و اگر صاحب صنعت و حرفه می خواهی، از من استادتر هم بود...چرا من را خریدی؟
گفتم: ای مرد ! دیروز مردم در مسجد بودند و تمام اهل بصره از ظهر تا عشا نماز خواندند و دعا کردند، اما دعایشان اجابت نشد.
اما وقتی تو وارد شدی و دستانت را به آسمان بلند ڪردی و خدا را فراخواندی و برایش شرط گذاشتی، خداوند خواسته ات را آنگونه ڪه می خواستی، اجابت ڪرد.
غلام گفت: شاید یڪی دیگر بوده؟
چه می دانی ! شاید نفری دیگر بوده؟
گفتم: نه ! تو بودی.
گفت: من را شناختی؟
گفتم: بله.
گفت: مطمئنی؟
گفتم: مطمئنم.
مالڪ می گوید: به خدا قسم،
بعد از آن گفتگو اصلا به من توجه نڪرد.
آن غلام به سجده افتاد و سجدهاش را بسیار طولانی ڪرد خم شدم تا بشنوم چه می گوید.
شنیدم ڪه می گفت: ای صاحب سِرّ !
راز آشڪار شد. دیگر زندگی دنیا لذتی ندارد.
پس از آن بود ڪه روحش به سوی خالقش پَر ڪشید.
📚 منبــع :حلیة الأولیاء ابونعیم اصفهانی