eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم کانال : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙✨ 🔴آمریکا، آمریکاست!!! هر کدام سرکار آمدند خیری نرساندند.... ۲۶ آبان۹۵ 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌بیست‌ویڪم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 آخر خط ڪتم رو
💙 :) 🌱 خداحافظ توماس چراغ رو هم روشن نڪردم ... فضاے خونہ از نور بيرون، اونقدر روشن بود ڪہ بتونم جلوے پام رو ببينم ... ڪتم رو پرت ڪردم يہ گوشہ و ... بدون عوض ڪردن لباسم ... همون طورے روے تخت ولو شدم ... چقدر همہ جا ساڪت بود ... موبايلم رو از توے جيب شلوارم در آوردم ... براے چند لحظہ بہ صفحہ‌اش خيره شدم ... ساعت 10:26 شب ... بوق هاے آزاد ....و بعد تلفنش رو خاموش ڪرد ... چقدر خونہ بدون آنجلا ساڪت بود ... انگار يہ چيز بزرگے ڪم داشت ... دقيقا از روزے ڪہ برگشتم ... و اون، با گذاشتن يہ يادداشت ساده ... بہ زندگے چند سالہ مون خاتمہ داده بود ... "ديگہ نمےتونم اين وضع رو تحمل ڪنم ... دنبالم نگرد ... خداحافظ توماس" ... چشم هام رو بستم هر چند با همہ وجود دلم مےخواست برم بار ... يا حتے شده چند تا بطرے از مغازه بخرم ... اما رئيس تهديدم ڪرد اگر يہ بار ديگہ توے اون وضع پام رو بزارم توے اداره ... معلق ميشم ... و دوباره بايد برم پيش روان شناس پليس ... براے من دومے از اولے هم وحشتناڪ تر بود ... يہ ساعت ديگہ هم توے همون وضع ... مغزم بيخيال نمےشد ... هنوز داشت روے تمام حرف ها و اتفاقات اون روز ڪار مےڪرد ... بدجور ڪلافہ شده بودم ... - تو يہ عوضے هستے توماس ... يہ عوضے تمام عيار ... عوضے صفت پدرم بود ... ڪلمہ‌اے ڪہ سال ها به جاے ڪلمہ پدر، ازش استفاده مےڪردم ... خودخواه ... مستبد ... خودراے ... ديڪتاتور ... عوضے ... هيچ وقت باهام مثل بچہ‌اش برخورد نڪرد ... هميشہ واسش يہ زيردست بودم ... زيردستے ڪہ چون ڪوچڪ تر و ضعيف تر بود، حق ڪوچڪ ترين اظهار نظرے رو نداشت ... هميشہ بايد توے هر چيزے فقط اطاعت مےڪرد ... - بلہ قربان ... و اين دو ڪلمہ، تنها ڪلماتے بود ڪہ سال ها در جواب تڪ تڪ فرمان هاش از دهنم خارج مےشد ... بلہ قربان ... امشب، ڪوين اين ڪلمہ رو توے روے خودم بهم گفت ... عوضے ... حداقل ... من هنوز از اون بهتر بودم ... هيچ وقت، هيچ ڪس جرات نڪرد اين رو توے صورتش بهش بگہ ... اونقدر از اون بهتر بودم ڪہ آنجلا ... زمانے ولم ڪرد ڪہ پاے یہ بچہ وسط نبود ... نہ مثل مادرم ڪہ با وجود داشتن من ... بدون بچہ‌اش از اون خونہ فرار ڪرد ... باورم نمےشد ... ديگہ ڪار از مرور حوادث اون روز و قتل ڪريس تادئو گذشت بود ... مغزم داشت خاطرات ڪودڪيم رو هم مرور مےڪرد ... موبايلم بےوقفہ زنگ مےزد ... صداش بدجور توے گوشم مےپيچيد ... و يڪے پشت سر هم تڪانم مےداد ... چشم هام باز نمےشد ... اين بار به جاے سلول ... گوشہ خيابون ڪنار سطل هاے آشغال افتاده بودم ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 ڪارتن ڪارتن سخاوت صداے زنگ موبايلم بيدارش ڪرده بود ... اون خيابون خواب هم اومده بود من رو بيدار ڪنہ ... شايد زودتر از شر صداے زنگ خلاص بشہ ... هنوز سرم گيج بود ڪہ صدا قطع شد ... یڪے از چشم‌هام بيشتر باز نمےشد ... دوباره زد روے شونہ‌ام ... - هے مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو ڪہ خراب ڪردے ... حداقل قبل از اينڪہ ڪنار خونہ زندگے من بالا بيارے برو ... بہ زحمت تڪانے بہ خودم دادم ... سرم از درد تير مےڪشيد... چند تا از کارتن‌هاش رو ديشب انداختہ بود روے من ... با همون چشم‌هاے خمار بهش نگاه ڪردم ... چقدر سخاوتمندتر از همہ اونهايے بود ڪہ مےشناختم ... نداشتہ‌هاش رو با يہ غريبہ تقسيم ڪرده بود ... از جا بلند شدم و دستم رو بردم سمت ڪيف پولم ... توے جيب ڪتم نبود ... چشمم باز نمےشد دنبالش بگردم ... - دنبالش نگرد ... خم شد از روے زمين برش داشت داد دستم ... - ديشب چند تا جوون واست خاليش ڪردن ... ڪيف رو داد دستم ... - فقط زودتر از اينجا برو ... قبل اينڪہ زندگے من رو ڪامل بہ گند بڪشے ... ازشون دور شدم ... نمےتونستم پيداش ڪنم ... اصلا يادم نمےاومد ڪجا پارڪش ڪردم ... همین طور فقط دور خودم مےچرخیدم ... و از هر طرف، نور بہ شدت چشم هام رو آزار مےداد ... همون جا ڪنار خیابون نشستم ... حس مےڪردم یڪے داره توے گوش‌هام جیغ مےڪشہ ... چند خيابون پايين‌تر، سر و ڪلہ لويد پيدا شد ... - تلفنت رو ڪہ برنداشتے ... حدس زدم باز يہ گندے زدے ... - چطورے پيدام ڪردے؟ ... رفت سمت سطل هاے بزرگ آشغال و يہ تيڪہ پلاستيڪ برداشت ... - ڪاري نداشت ... زنگ زدم و گفتم بدون اينڪہ سروان بفهمہ تلفنت رو رديابے ڪنن ... شانس آوردے خاموش نشده بود ... پلاستيڪ رو انداخت روے صندلے ... سوار ماشين اوبران ڪہ شدم ... دوباره خوابم برد . 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
3.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|🥀🍂| یــــارِ دِلَــــ💔ـــــم تـــــویی کَــــــسو کـــــــارِ دِلَـــــــم فَــــــــقَط تـــــــو رو دارِه دِلَــــــــم 🌙 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨... بسم رب الموعود ...✨
🌸☔️ امام مهدی عجل‌الله‌فرجه‌: برماست که شما را سیراب از چشمه بیرون آوریم.... پس شما هم..! 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💖 رفیق شهید یعنی در میان غصه های زندگی یک نفر باشد که آرامت کند.. ❣ 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
🌺 😅 پدر و مادر می‌گفتند بچه‌ای و نمی‌گذاشتند بروم جبهه.😢 یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد، لباس‌های «صغری» خواهرم را روی لباس‌هایم پوشیدم😄 سطل آب را برداشتم و به بهانه‌ی آوردن آب از چشمه زدم بیرون😌 پدرم که گوسفندها را از صحرا می‌آورد داد زد: «صغرا کجا ؟» برای اینکه نفهمد سیف‌الله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی می‌روم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباس‌ها را با یک نامه پست کردم.😜 یک بار پدرم آمده بود و از شهر به پادگان تلفن کرد. از پشت تلفن به من گفت: «بنی صدر! وای به حالت! مگه دستم بهت نرسه.»😄 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️