#دستنوشتهای از شهید محمد خانی
... معنی «لَأغویَن» رو آدم وقتی احساس میکنه که هی به خودش میگه: دیگه تموم شد محبوس شدنم در بند و بعد دچار بند بزرگتری میشه. مگر اینکه حضرت عزیز، عزیزی کنه و نجاتش بده. من که خودم بد اسیرم، اسیر خودم. همیشه میگم: حالا تموم میشه! اما ... کاش کرمی بشه و گرنه منم یادم میره که اوسا کریمی هم هست!
بعضی وقتا فکر میکنم که خیلی تنها شدم در این عالم امکان، ولی بازم یادم میاد که نفسم منو از همه چی غافل کرده، از همه کس، از همهی خوبا و از همهی خوبیها، ای خوبترین خوبان، خوبم کن!
عَشَقَ: میگن عشق از ماده عَشَقَ گرفته شده که به گیاهی میگن که وقتی دور چیزی میپیچه، اونو توی خودش حل میکنه و با خودش یکی میکنه. پس هنوز نه عاشق شدم و نه بلدم عاشقی کنم. عشق بعد از وجد، عرف و احب آمده ولی من توی کدومش گیرم!
•نِعٔمَالٔرِفیْقٔ•
#NEMALREFIGH