✅ آیتالله بهجت(ره):
🔺هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در #یاد_خدا و طاعت او و #عبادت باشد تا به آخرین درجۀ قربِ مستعد خودمان برسیم.
وگرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی به مقامات #عالیه رسیدند و ما بی جهت #عقب ماندیم، #پشیمان خواهیم شد.
📕برگی از دفتر آفتاب،ص۱۹۷
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
یکی از دوستان و همرزمان شهید حسین ولایتی فر نقل می کرد که:
وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و #هیاهو همه میخوابند روی زمین، حسین #جانبازی را میبیند که نمیتواند فرار کند و روی #ویلچر گیر کرده، حسین هم به سمت آن جانباز میدود تا او را #عقب بیاورد و #جان او را حفظ کند.
که چندین تیر به #سینهاش میخورد و آسمانی میشود.
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_حادثه_تروریستی_اهواز
🌹🍂🌹🍂🌹
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل9⃣ #تریاک
ایام #فتنه بود و هر روز اتفاقات عجیبی در این کشور رخ می داد. دستور رسیده بود که #بسیجی ها برنامه ایست و بازرسی را فعال کنند.
بچه های بسیج مسجد، در حوالی میدان شهید #محلاتی برنامه ایست و بازرسی را آغاز کردند. هادی با یکی دیگر از بسیجی ها که مسلح بود با یک موتور به ابتدای خیابان شهید #ارجمندی آمدند.
این خیابان دویست متر قبل از محل ایست بازرسی بود. استدلال هادی این بود که اگر مورد مشکوکی متوجه ایست و بازرسی بشود یقیناً از این مسیر می تواند فرار کند و اگر ما اینجا باشیم می توانیم با او برخورد کنیم.
ساعات پایانی شب بود که کار ما آغاز شد. من هم در کنار بقیه نیروها در اطراف میدان محلاتی بودم. هنوز ساعتی نگذشته بود که یک خودروی سواری قبل از رسیدن به ایست بازرسی #توقف کرد!|😬|
بعد هم یکدفعه دنده #عقب گرفت و خواست از خیابان شهید ارجمندی فرار کند.
به محض ورود به این خیابان یکباره هادی و دوستش با موتور در مقابل او قرار گرفتند. دوست هادی #مسلح بود. راننده و شخصی که در کنارش بود، هر دو درب خودرو را باز کردند و هر یک به سمتی #فرار کردند.
هادی و دوستش نیز هر یک به دنبال یکی از این دو نفر دویدند. راننده از نرده های وسط اتوبان رد شد و خیلی سریع در آن سوی اتوبان #محو شد!|😮|
اما شخص دوم وارد خیابان ارجمندی شد و هادی هم به دنبال او دوید.
[1]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل4⃣1⃣ #فدایی_رهبر
همینطور که هادی به سمت درب #دانشگاه می دوید یکباره آماج سنگ ها قرار گرفت.
من از دور او را #نگاه می کردم. می دانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و از هیچ چیزی هم نمی ترسد. اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود.
همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک #پارهآجر، محکم به صورت هادی و زیر چشم او اصابت کرد.
من دیدم که هادی یکدفعه سر جای خودش ایستاد. می خواست حرکت کند اما نتوانست! خواست برگردد اما روی زمین افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین #افتاد.
از شدت #ضربه ای که به صورتش خورد، نمی توانست روی پا بایستد. سریع به سمت او دویدم. هر طور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به #عقب آوردم.
خیلی درد می کشید، اما ناله نمی کرد. زخم بزرگی روی #صورتش ایجاد شده و تمام صورت و لباسش غرق #خون بود.
هادی آنچنان دردی داشت که با آن همه صبر، اما باز به خود می پیچید و در حال #بیهوش شدن بود. سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم.
چند روزی در یکی از #بیمارستان های خصوصی تهران بستری بود. آنجا حرفی از فتنه و اتفاقی که برایش افتاده نزد.
آن ضربه آن قدر #محکم بود که بخش هایی از صورت هادی، چندین روز بی حس بود. شدت این ضربه باعث شد که گونه او #شکافته شد و تا زمان #شهادت، وقتی هادی #لبخند می زد، جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود.
[۳]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari