#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_شصتم
خواهرش میگفت: هادی برای اینکه ما ناراحت نشویم هیچوقت نمیگفت در نجف سختی کشیده، همیشه طوری برای ما از اوضاعش تعریف میکرد که انگار هیچ مشکلی ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنویات آنجا می گفت. آرزو می کرد که روزی همه با هم به نجف برویم.
یک بار در خانه از ما پرسید: چطور باید ماکارونی درست کنم؟🍝
ما هم یادش دادیم. یکطوری به ما نشان داد که آنجا خیلی راحت است، فقط مانده که برای دوستان طلبه اش ماکارونی درست کند.😅
شرایطش را به گونهای توضیح می داد که خیال ما راحت باشد. همیشه اوضاع درس خواندن و طلبگیاش را در نجف آرام توصیف میکردوقتی به تهران میآمد آنقدر دلش برای نجف تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد که تعجب می کردیم. فکر هم نمیکردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد. هادی آنقدر زندگی در نجف را دوست داشت که میگفت: بیایید همه برویم آنجا زندگی کنیم. آنجا به آدم آرامش واقعی میدهد. میگفت قلب آدم در نجف یک جور دیگر میشود.💓
@ShahidMohammadHadiZolfaghari