eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم کانال : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 :) 🌱 در جستجوے حقیقت پدرش در رو باز ڪرد ... چقدر توے اين دو روز چهره اش خستہ‌تر از قبل شده بود ... تا چشمش بہ من افتاد ... تعللے بہ خودش راه نداد ... - قاتل پسرم رو پيدا ڪرديد؟ ... حس بدے وجودم رو پر ڪرد ... برعڪس ديدار اول ڪہ اميد بيشترے براے پيدا ڪردن قاتل داشتم ... چطور مےتونستم در برابر اون چشم هاے منتظر ... بگم هنوز هيچ سرنخے پيدا نڪرديم ... اون غرق اندوه در پے پيدا ڪردن پسرش بود ... و من در جستجوے پيدا ڪردن جواب سوال ديگہ‌اے اونجا بودم ... براے لحظاتے واقعا از خودم خجالت ڪشيدم ... - خير آقاے تادئو ... هنوز پيداش نڪرديم ... اما مےخواستم اگہ ممڪنہ شما و همسرتون بہ چيزے گوش ڪنيد ... شايد در پيدا ڪردن قاتل بہ ما ڪمڪ ڪنہ... انتظار و درد ... از توے در ڪنار رفت ... - بفرماييد داخل ... و رفت سمت راه پلہ ها ... - مارتا ... مارتا ... چند لحظہ بيا پايين ... ڪارآگاه منديپ اينجاست ... چند دقيقہ بعد ... همہ مون توے اتاق نشيمن بوديم ... و من همون فايل رو دوباره پخش ڪردم ... چشم هاے پدرش پر از اشڪ شد ... و تمام صورت مادرش لرزيد ... آقاے تادئو محڪم دست همسرش رو گرفت ... داشت بهش قوت قلب مےداد ... - من ڪہ چيزے نمےدونم ... و نگاهش برگشت سمت مارتا ... - خانم تادئو شما چطور؟ ... اينها روے گوشے پسرتون بود ... هنوز چشم ها و صورتش مےلرزيد ... - اين اواخر دائم هندزفرے توے گوشش بود و بہ چيزے گوش مےڪرد ... يڪے دو بار ڪہ صداش بلندتر بود شبيہ همين بود... اما هيچ وقت ازش نپرسيدم چيہ ... سرش رو پایین انداخت ... و چند قطره اشڪ، خيلے آروم از ڪنار چشمش جارے شد ... - اےڪاش پرسيده بودم ... آقاے تادئو دستش رو گذاشت روے شانہ هاے همسرش ... و اون رو در آغوش گرفت ... با وجود غمے ڪہ خودش تحمل مےڪرد ... سعے در آرام ڪردن اون داشت ... و ديدن اين صحنہ براے من بےنهايت دردناڪ بود ... چون تنها ڪسے بودم ڪہ توے اون جمع مےدونست ... شايد اين سوال هرگز بہ جواب نرسہ ... ڪہ چہ ڪسے و با چہ انگيزه اے ... ڪريس تادئو رو بہ قتل رسونده ... بدون خداحافظے رفتم سمت در خروجے ... تحمل جو سنگين اون فضا برام سخت بود ... ڪہ يهو خانم تادئو از پشت سر صدام ڪرد ... - ڪارآگاه ... واقعا اون فايل مےتونہ بہ شما در پيدا ڪردن حقيقت ڪمڪ ڪنہ؟ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌سےودوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 در جستجوے حقیقت پدر
💙 :) 🌱 بطرے اسڪاچ برگشتم سمت در ... - هيچ چيز مشخص نيست خانم تادئو ... نگاه امیدوارش مایوس شد ... - فڪر مےڪنم اونها رو از آقاے ساندرز گرفتہ باشہ ... دقيق چيزے يادم نمياد ولے شايد جواب سوال تون رو پيش اون پيدا ڪنيد ... چشم هاش مصمم تر از آدمے بود ڪہ از روي حدس و گمان... اون حرف رو بزنہ ... شايد نمےدونست اون فايل چيہ ... اما شڪ نداشتم ڪہ مطمئن بود جواب سوالم پيش دنيل ساندرزه ... در ماشين رو بستم اما قبل از اينڪہ فرصت استارت زدن پيدا ڪنم ... يہ نفر چند ضربہ بہ شيشہ زد ... آقاے تادئو بود ... شیشہ رو ڪہ ڪشیدم پایین، موبايلش رو از جيبش در آورد ... - ڪارآگاه ... ميشہ اون فايل ها رو براے منم بريزيد؟ ... مےخوام چيزهايے ڪہ پسرم بهشون گوش مےڪرده رو، منم داشتہ باشم ... دستش رو گذاشت روے در ماشين ... حس ڪردم پاهاش بہ سختے نگهش داشتہ ... - سوار شيد آقاے تادئو ... هوا يڪم سرد شده ... نشست توے ماشين ... ڪمے هم از پسرش حرف زد ... وقتے از تغييراتش مےگفت ... چشم هاش برق مےزد ... چقدر اميد و آرزو توے چهره خستہ اون بود ... هنوز ديروقت نبود ... هنوز براے اینڪہ برم سراغ ساندرز و زنگ خونہ اش رو بہ صدا در بيارم دير نشده بود ... اما حالم خيلے بد بود ... وقتے بہ پدر و مادرش فڪر مےڪردم و چهره و حالت اونها جلوے چشمم مےاومد ... با همہ وجود دلم مےخواست جوابے پيدا ڪنم ... جوابے ڪہ توے اون مجبور نباشم بہ اونها، چيز دردناڪ تر و وحشتاڪ ترے رو بگم ... جوابے ڪہ درد اونها رو چند برابر نڪنہ ... بہ اوبران قول داده بودم ... فردا مجبور نباشہ من رو از ڪنار خيابون جمع ڪنہ... بہ جاے بار ... جلوے سوپرمارڪت ايستادم ... توے خونہ خوردن شايد حس تنهايے رو چند برابر مےڪرد اما حداقل مطمئن بودم ... صبح چشمم رو توے جوب يا ڪنار سطل هاے آشغال باز نمےڪنم ...يہ بطرے برداشتم ... گذاشتم روے پيشخوان مغازه ... دستم رو بردم سمت ڪيفم تا ڪارتم رو در بيارم ... سنگين شده بود ... انگشت هام قدرت بيرون ڪشيدن اون ڪارت سبڪ رو نداشت ... چند لحظہ بہ ڪارت و بطرے اسڪاچ خيره شدم ... - حالتون خوبہ آقا؟ ... نگاهم ناخودآگاه برگشت بالا ... - بلہ خوبم ... از خريد منصرف شدم ... و از در مغازه زدم بيرون ... ڪنار ماشين ايستادم و بہ انگشت هام خيره شدم ... - چہ بلايے سر شماها اومده؟ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 ستایش از آنِ خداوندے است ... سوار ماشين ... بہ خودم ڪہ اومدم جلوے در آپارتمان دنيل ساندرز بودم ... با زنگ دوم در رو باز ڪرد ... - خواب بوديد؟ جا خورده بود ... لبخندے زد ... - نه ڪارآگاه ... بفرماييد تو ... دختر 4، 5 سالہ‌اے ... واقعا زيبا و دوست داشتنے ... با فاصلہ از ما ايستاده بود ... رفت سمتش و دستے روے سرش ڪشيد ... - برو بہ مامان بگو مهمون داريم ... - چندان وقتتون رو نمےگيرم ... بعد از پرسيدن چند سوال اينجا رو ترڪ مےڪنم ... چند قدم بعد ... راهروے ورودے تمام شد ... مادرش روے ویلچر نشست بود ... بافتنے مےبافت و تلوزيون نگاه مےڪرد ... از ديدن مادرش اونجا، خيلے جا خوردم ... تصويرے بود ڪہ بہ ندرت مےتونستے شاهدش باشے ... زمينگيرتر از اين بہ نظر مےرسيد ڪہ بتونہ بہ پسرش اجاره بده ... - منزل شيڪے داريد ... مادرتون هم با شما و همسرتون زندگے مےڪنہ؟ ... با لبخند با محبتے بہ مادرش نگاه ڪرد ... و دوباره سرش برگشت سمت من ... - ڪار پرونده بہ ڪجا رسيد؟ ... موفق شديد ردے از قاتل پيدا ڪنيد؟... دستم رو ڪردم توے جيبم و گوشے موبايلم رو در آوردم ... - در واقع براے چيز ديگہ‌اے اينجام ... مےخواستم ببينم مےتونيد اين فايل رو شناسايے ڪنيد و بهم بگيد چيہ؟ ... و فايل صوتے رو اجرا ڪردم ... لبخند عميقے صورتش رو پر ڪرد ... لبخندے ڪہ ناگهان روے چهره اش خشڪ شد ... و در هم فرو رفت ... - فڪر مےڪنيد اين بہ مرگ ڪريس مربوطہ؟ ... تغيير ناگهانے حالتش، تعجب عميقم رو برانگيخت ... - هنوز نمےتونم در اين مورد با قاطعيت حرف بزنم ... با همون حالت گرفتہ روے دستہ مبل نشست ... و چشمان ڪنجڪاو من، همچنان در انتظار پاسخ اين سوال بود ... لبخند دردناڪے چهره اش رو پر ڪرد ... لبخندے ڪہ سعے داشت اون تبسم زيباے اول رو زنده ڪنہ ... - چيزے ڪہ شنيديد ... آيات اول قرآنہ ... سوره حمد ... آيات ستايش خدا ... حمد و ستايش از آنِ خداوندے است ڪہ پرورش دهنده مردم عالم است ... چپترها بہ مفهوم بخش يا قسمت نيست ... هر ڪدوم از اون چپترها يڪے از سوره هاے قرآنہ ... چهره من غرق در تحير بود ... تحيرے ڪہ اون بہ معناے ديگہ‌اے برداشت ڪرد ... - قرآن ڪتاب الهے آخرين فرستاده و پيامبر خدا ... حضرت محمده ... ڪتابے ڪہ براے هدايت انسان ها بہ سمت درستي و ڪمال نازل شده ... ناخودآگاه یہ قدم برگشتم عقب ... - اسم قرآن رو شنيده بودم ... اما ... اين يعنے؟ ... تو ... يڪ... و همزمان گفتیم ... - مسلمان ... - عربے ... ؟ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌سےوچهارم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 ستایش از آنِ خداوند
💙 :) 🌱 حملات تروریستے با شنيدن سوال من، ناخودآگاه و با صداے بلند خنديد ... - ڪارآگاه ... تنها عرب ها ڪہ مسلمان نيستن ... انسان هاے زيادے در گوشہ و ڪنار اين دنيا ... با نژادها ... شڪل ها ... و زبان هاے مختلف ... مسلمان هستند ... از جا بلند شد و رفت سمت آشپزخانہ ... - چاے يا قهوه؟ ... - هيچ ڪدوم ... جرات نمےڪردم توے اون خونہ چيزے بخورم ... اما مےترسيدم برخورد اشتباهے ازم سر بزنہ ... و اون بهم مشڪوڪ بشہ ڪہ همہ چيز رو در موردش فهميدم ... يہ مواد فروش مسلمان ... شايد بهتر بود بگم يہ تروريست ... حتما تروريست و خرابڪار بودن بہ مفهوم گذاشتن يڪ بمب يا حملات انتحارے نيست ... مےتونست اشڪال مختلفے داشتہ باشہ ... وقتے بعد از شنیدن یڪ فایل صوتے ساده بہ اون حال و روز افتاده بودم ... اگر چيزے بہ خوردم مےداد ... ممڪن بود چہ بلايے بہ سرم بياد؟ ... ڪے بهتر از اون مےتونست پشت تمام اين ماجراها باشہ ... و بہ یہ قاتل حرفہ‌اے دسترسے داشتہ باشہ؟ ... شايد اصلا مدير دبيرستان هم براے اون ڪار مےڪرد ... همين طور ڪہ پشت پيشخوان آشپزخانہ ايستاده بود ... خيلے آروم، اسلحہ‌ام رو سر ڪمرم چڪ ڪردم ... آماده بودم ڪہ هر لحظہ باهاش درگير بشم ... در همين حين، دخترش از پشت سر بہ ما نزديڪ شد ... و خودش رو از صندلے ڪنار پيشخوان بالا ڪشيد ... - من تشنہ‌ام ... با محبت بهش نگاه ڪرد و براش آب ريخت ... - چند لحظہ صبر ڪن يڪم گرم تر بشہ ... خيلے سرده ... ليوان رو برداشت و دويد سمت مادربزرگش ... زير چشمے مراقب همہ‌جا بودم ... علےالخصوص دختر ساندرز ... دلم نمےخواست جلوے یہ بچہ با پدرش درگير بشم و روش اسلحہ بڪشم ... - مےتونم بپرسم چہ چيزے باعث شد ... اين فڪر براتون ايجاد بشہ ڪہ قتل ڪريس ... با مسلمان بودنش در ارتباطہ؟ ... با شنيدن اين جملہ شوڪ جديدے بهم وارد شد ... بہ حدے درگير شرايط بودم ڪہ اصلا حواسم نبود ... بودن اون فايل ها توے گوشے ڪريس ... مےتونست بہ مفهوم تغيير مذهب يڪ نوجوان 16 سالہ باشہ ... تا اون لحظہ داشتم بہ اين فڪر مےڪردم شايد ڪريس متوجہ هويت اونها شده بوده ... و همين دليل مرگش باشہ ... اما اين سوال، من رو بہ خودم آورد ... و دروازه جديدے رو مقابلم باز ڪرد ... حملات تروريستے ... شايد ڪريس حاضر بہ انجام چنين اقداماتے نشده و براے همين اون رو ڪشتن ... يا شايد ديگہ براشون يہ مهره سوختہ بوده ... مسلمان ... مواد فروش ... افغانستان .. القاعده ... يعنے من وسط برنامہ‌ هاے یہ گروه تروريستے قرار گرفتہ بودم؟ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 بازے ترور مهم نبود بہ چہ قيمتے ... نمےتونستم اجازه بدم جوان ها و مردم ڪشورم رو نابود ڪنن ... اون از پشت پيشخوان، دست من رو نمےديد ... دستے ڪہ ديگہ تقريبا روے اسلحہ‌ام بود ... و تيرے ڪہ هرگز خطا نمےرفت ... با چهره‌اے گرفتہ ... هنوز منتظر جواب بود ... چرا بايد مرگ ڪريس بہ خاطر مسلمان بودنش باعث ناراحتے اون بشہ؟ ... اونها ڪہ بہ راحتے خودشون رو مےڪشن ... - هنوز چيزے مشخص نيست ... ما موظفيم تمام جوانب زندگے مقتول و اطرافيانش رو بررسے ڪنيم ... اولين نظريہ‌اے ڪہ ديروز برام ايجاد شد ... اين بود ڪہ شايد بہ خاطر اینڪہ مقتول از گروه گنگے ڪہ قبلا عضوش بوده جدا شده ... همین باعث ايجاد درگيرے بين شون شده و علت مرگ ڪریس باشہ ... نظريہ‌اے ڪہ بعد از اون بہ نظرم رسيد ... اين بود ڪہ شايد داشتہ تحت پوشش ڪار مےڪرده و تظاهر بہ تغيير ... سرپوشے روے ڪارهايے بوده ڪہ مےڪرده ... چهره اش جدے شد ... اون جملات رو از قصد به ڪار بردم تا واڪنشش رو بيينم ... همزمان مراقب بودم يهو يڪے از پشت سرم پيداش نشہ ... يہ قدم اومد جلوتر ... حالا ديگہ ڪاملا نزديڪ پيشخوان آشپزخانہ ايستاده بود ... و دستہ اسلحہ، ڪاملا بين انگشت هام قرار گرفت ... - سرپوش؟ ... روے چے؟ ... چہ چيزے باعث شده چنين فڪرے بڪنيد؟ ... - شواهد و مدارڪے پيدا ڪرديم ڪہ هنوز نياز بہ بررسے داره ... يہ جملہ تحريڪ آميز ديگہ ... و سوالے ڪہ هر خلافڪارے توے اون لحظہ از خودش مےپرسہ ... یعنے چقدر از ماجرا رو فهميدن؟ ... ممڪنہ منم لو رفتہ باشم؟ ... اون وقتہ ڪہ ممڪنہ هر ڪار احمقانہ‌اے ازش سر بزنہ ... خيلے آروم ... با انگشت اشاره ... اسلحہ رو از روے ضامن برداشتم ... چهره اش بہ شدت گرفتہ شده بود ... - فڪر نمےڪنم ڪريس دوباره پيش اونها برگشتہ بوده باشہ ... يہ سالے بود ڪہ ترڪ ڪرده بود ... البتہ قبل هم نمےشد بهش گفت معتاده ... ولے نوجوان ها رو ڪہ مےشناسيد ... تقريبا نميشہ نوجوانے رو پيدا ڪرد ڪہ دست بہ ڪارهاے ناهنجار نزنہ ... اما ڪريس حتے ڪارت هاے شناسايے جعليش رو سوزونده بود ... نشست روے صندلے ... دست هاش روے پيشخوان ... بدون حرڪت ... - چرا چنين ڪارے رو ڪرد؟ ... - مےدونيد ڪہ نوجوان ها اڪثرا براے تهيہ مشروب، اون ڪارت هاے جعلے رو مےخرن ... در اسلام مصرف نوشيدنے هاے الڪلے یہ فعل حرامہ ... ما اجازه مصرف چنين موادے رو نداريم ... ڪريس ديگہ بهشون نياز نداشت ... خودش گفت نگهداشتن شون وسوسہ است ... براے همين اونها رو سوزوند ... مطمئنيد مدارڪے ڪہ عليہ ڪريس پيدا ڪرديد حقيقت دارن؟... شايد مال يہ سال و نيم پيش باشن ... وقتے هنوز مسلمان نشده بود ... صادقانہ بگم ... ڪريسے رو ڪہ من مےشناختم محال بود بہ اون زندگے قبل برگرده ... براے چند ثانيہ حس ڪردم ناراحتہ ... واقعا خوب نقش بازے مےڪرد ... تروريست لعنتے ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌سےوششم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 بازے ترور مهم نبو
💙 :) 🌱 نورا توے اون شرايط سخت ... داشتم غير مستقيم بازجوييش مےڪردم ... و دنبال سرنخ بودم ... فشار شديدے رو روے بند بند وجودم حس مےڪردم ... فشارے ڪہ بعضے از لحظات بہ سختے مےتونستم ڪنترلش ڪنم ... و فقط از يہ‌ چيز مےترسيدم ... تنها سرنخے ڪہ مےتونست من رو بہ اون گروه تروريستے وصل ڪنہ رو با دست خودم بڪشم ... و اينڪہ اصلا دلم نمےخواست ... اون رو جلوے چشم دخترش با تير بزنم ... ضربان قلبم بہ شدت بالا رفتہ بود ... ديگہ براے شمارش تعداد ضربہ ها ... فقط ڪافے بود ڪسے ڪنارم بايستہ ... از يہ قدمے هم مےتونست ضربات قلبم رو بشنوه ... در اين بين ... دخترش با فاصلہ از من ... چيزے رو روے زمين انداخت ... با وحشت تمام برگشتم پشت سرم ... و لحظہ‌اے از زندگيم اتفاق افتاد ڪہ هرگز فراموش نمےڪنم ... اسلحہ توے غلاف گير ڪرد ... درست لحظہ‌اے ڪہ با وحشت تمام مےخواستم اون رو بيرون بڪشم ... گير ڪرد ... بہ ڪجا؟ ... نمےدونم ... ڪسے متوجہ من نشد ... آقاے ساندرز دويد سمتش و اون رو بلند ڪرد ... با ليوان آب خورده بود زمين ... دستش با تڪہ‌هاے شڪستہ لیوان، زخمے شده بود ... زخم ڪوچیڪے بود ... اما دنيل در بين گريہ‌هاے اون، با دقت بہ زخم نگاه ڪرد ... مےترسيد شيشہ توے دست بچہ رفتہ باشہ ... اون نگران دخترش بود ... و من با تمام وجود مےلرزيدم ... دست و پام هر دو مےلرزيد ... من هرگز سمت يہ بچہ شليڪ نڪرده بودم ... يہ دختر بچہ ڪوچيڪ ... حالم بہ حدے خراب شده بود ڪہ حد نداشت ... بہ زحمت چند قدم تا مبل برداشتم و نشستم ... سرم رو بين دست هام گرفتہ بودم ... و صورتم بين انگشت هام مخفے شده بود ... انگشت هايے ڪہ در ڪمتر از يڪ لحظہ، نزديڪ بود مغز اون بچہ رو هدف بگيره ... هيچ‌ڪسے متوجہ من نبود ... و من نمےدونستم بايد از چہ چيزے متشڪر باشم ... سرم رو ڪہ بالا آوردم ... همسرش اومده بود ... با يہ لباس بلند ... و روسرے بلندے ڪہ عربے بستہ بود ... نورا گريہ مےڪرد ... و مادرش محڪم اون رو در آغوش گرفتہ بود ... ڪہ ناگهان ... روسرے؟ ... مادر ساندرز، روسرے نداشت ... مادر ساندرز مسلمان نبود... چطور ممڪنہ؟ ... توے تمام فيلم هاے مستند از افغانستان ... من، زن هاے مسلمان رو ديده بودم ... اونها حق خروج از منزل رو نداشتد ... بدون همراهے یڪ مرد، حق حاضر شدن در برابر مردهاے غريبہ رو نداشتن ... و از همہ مهمتر ... اگر چنين ڪارهايے رو انجام مےدادن ... معلوم نبود چہ سرنوشتے در انتظار اونهاست ... وقتے با خودشون چنين رفتارے داشتند اون وقت ... مادر دنيل ساندرز مسلمان نبود اما هنوز زنده بود ... چطور چنين چيزے ممڪن بود؟ ... شايد اون نفر بعدے بود ڪہ بايد ڪشتہ مےشد ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 عیسے پسر مریم بلند شدم و رفتم سمت در ... حالم اصلا خوب نبود ... تحمل اون همہ فشار عصبے داشت داغونم مےڪرد ... دنيل ساندرز ڪہ متوجہ شد با سرعت بہ سمت من اومد... - متاسفم ڪارآگاه ... وسط صحبت يهو چنين اتفاقے افتاد ... عذرمےخوام ڪہ مجبور شدم براے چند دقيقہ ترڪ تون ڪنم ... نمےتونستم بمونم ... حالم هر لحظہ داشت بدتر مےشد ... دوباره ناخودآگاه نگاهم برگشت روے همسر و مادرش ... و بچہ‌اے ڪہ هنوز داشت توے بغلش مادر ... خودش لوس مےڪرد ... و اون با آرامش اشڪ‌هاے دخترش رو پاڪ مےڪرد ... فشار شديدے از درون داشت وجودم رو از هم مےپاشيد ... فشارے ڪہ بہ زحمت ڪنترلش مےڪردم ... - ببخشيد آقاے ساندرز ... اين سوال شايد بہ پرونده ربطے نداشتہ باشہ ... اما مےخواستم بدونم شما چند سالہ مسلمان شديد؟ ... - حدودا 7 سال ... - و مادرتون؟ ... نگاهش با محبت چرخيد روے مادرش ... - مادرم ڪاتوليڪ معتقديه ... هر چند تغيير مذهب من رو پذيرفتہ اما علاقہ و باور اون بہ مسيح ... بيشتر از علاقہ و باورش بہ پسر خودشہ ... پس از اتمام جملہ‌اش، چند لحظہ بهش خیره شدم ... - اين موضوع ناراحتتون نمےڪنہ؟ ... هر چند چشم هاش درد داشت ... اما خنديد ... لبخندے ڪہ تمام چهره اش رو پر ڪرد ... - عيسے مسيح، پيامبرے بود ڪہ وجود خودش معجزه مستقيم خدا بود ... خوشحالم فرزند زنے هستم ڪہ پيامبر خدا رو بيشتر از پسر خودش دوست داره ... بدون اينڪہ حتے لحظہ‌اے بيشتر بايستم از اونجا خارج شدم ... اگر القاعده بود توے اين 7 سال حتما بلايے سر مادرش مےآورد ... اون هم زنے ڪہ مريض بود و مرگش مےتونست خيلے طبيعے جلوه ڪنہ ... هنوز چند قدم بيشتر از اون خونہ دور نشده بود ... ڪنار در ماشين ... ديگہ نتونستم اون فشار رو ڪنترل ڪنم ... تمام محتويات معده ام برگشت توے دهنم ... تمام شب ... هر بار چشمم رو مےبستم ... ڪابووس رهام نمےڪرد ... ڪابووسے ڪہ توش ... يہ دختر بچہ رو جلوے چشم پدرش با تير مےزدم ... اون شب ... از شدت فشار ... سہ مرتبہ حالم بهم خورد ... ديگہ چيزے توے معده ام باقے نمونده بود ... اما باز هم آروم نمےگرفت ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌سےوهشتم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 عیسے پسر مریم بل
💙 :) 🌱 قاتل اجاره‌اے؟ اولين صبحے بود ڪہ بعد از مدت ها، زودتر از همہ توے اداره بودم ... اوبران ڪہ از در وارد شد ... من، دو بار ڪل پرونده قتل رو از اول بررسے ڪرده بودم ... - باورم نميشہ ... دارم خواب مےبينم تو اين ساعت اينجايے؟ ... نگاهش پر از تعجب بود و با لبخند خاصے بهم نگاه مےڪرد... - هر چقدر اين پرونده رو بالا و پايين مےڪنم هيچے پيدا نمےڪنم ... ديگہ دارم ديوونہ مےشم ... - ساندرز چے؟ ... چند لحظہ در سڪوت بهش خیره شدم ... و دوباره نگاهم برگشت روے تختہ ... اسم ساندرز رو از قسمت مظنونين پاڪ ڪردم ... - من ڪہ در زمان قتل توے بيمارستان بوده ... - تو ڪہ مےگفتے ممڪنہ قاتل اجير ڪرده باشہ ... چےشد نظرت عوض شد؟ ... نمےدونستم چے بايد بگم ... اگہ حرفے مےزدم ممڪن بود براے خانواده ساندرز دردسر درست ڪنم ... ممڪن بود بےدليل بہ داشتن ارتباط با گروه هاے تروريستے محڪوم بشن ... و پرونده از دستم خارج بشہ ... از طرفے تنها دليل من براے اينڪہ ڪريس تادئو واقعا از زندگے گذشتہ‌اش جدا شده بود ... جز حرف هاے دنيل ساندرز چيز دیگہ‌اے نبود ... اينڪہ اون بچہ ... محڪم تر از اين بوده ڪہ بعد از اسلام آوردن ... بہ زندگے گذشتہ‌اش برگرده ... - بہ نظرم آقاے بولتر ... ڪمے توے قضاوتش دچار مشڪل شده ... بهتره روے جان پروياس تمرڪز ڪنيم ... - ولے ثروت دنيل ساندرز بيشتر از يہ معلم رياضے دبيرستانہ ... با پروياس هم رابطہ خوبے داره ... مےتونہ زیر مجموعہ اون باشه ... در غیر این صورت، این همہ ساندرز بود ... همسر دنيل ساندرز مشاور حقوقے یہ شرڪت تجاريہ ... ميشہ گفت در آمدش بہ راحتے ده برابر شوهرشہ ... توے اطلاعات مالے شون هيچ نقطہ مبهمے نيست ... يہ حساب مےشده با اون ازدواج ڪنہ؟ ... اوبران با تعجب بہ اون فايل نگاه مےڪرد ... و من بہ خوبے مےدونستم اوج تعجب جاے ديگہ است ... و چيزهايے ڪہ مطرح شدن شون فقط باعث خارج شدن مراحل پيگيرے پرونده از مسير درستش مےشد ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 اسلحہ‌اے ڪہ جا ماند جنازه ڪريس تادئو رو بہ خانواده اش تحويل دادن ... منم براے خاڪسپاريش رفتم ... جز اداے احترام بہ نوجوانے ڪہ با جديت دنبال تغيير مسير زندگيش بود ... و پدر و مادرے ڪہ علے رغم تلاش هاے زياد ما، دست هاشون از هر جوابے خالے موند ... ڪار ديگہ‌اے از دستم بر نمےاومد ... يہ گوشہ ايستاده بودم ... و دنيل ساندرز و دوستان مسلمانش مشغول انجام مراسم خاڪسپارے بودن ... چقدر آرام ... نوجوان 16 سالہ‌اے ... پيچيده ميان يڪ پارچہ سفيد ... و در ميان اندوه و اشڪ پدر و مادر و اطرافيانش ... در ميان تلے از خاڪ، ناپديد شد ... و من حتے جرات نزديڪ شدن بهشون رو هم نداشتم ... زمان چندانے از مختومہ شدن پرونده نمےگذشت ... پرونده‌اے ڪہ با وجود اون همہ تلاش ... هيچ نشانے از قاتل پيدا نشد ... و تمام سوال ها بےجواب باقے موند ... بيش از شش ماه گذشت ... و اين مدت، پر از پرونده هايے بود ڪہ گاهے ... بہ راحتے خوردن يڪ ليوان آب ... مےشد ظرف ڪمتر از يہ هفتہ، قاتل رو پيدا ڪرد ... پرونده ڪريس ... تنها پرونده بےنتيجہ نبود ... اما بيشتر از هر پرونده ديگہ‌اے آزارم داد ... علےالخصوص ڪہ اسلحہ براے انگشت هام سنگين شده بود ... جلوے سيبل مےايستادم ... اما هيچ ڪدوم از تيرهام بہ هدف اصابت نمےڪرد ... هر بار ڪہ اسلحہ رو بلند مےڪردم ... دست هام مےلرزيد و تمام بدنم خيس عرق مےشد ... و در تمام اين مدت ... حتے براے لحظہ‌اے، چهره نورا ساندرز از مقابل چشم هام نرفت ... اون دختر ... ڪابووس تڪ تڪ لحظات خواب و بيداري من شده بود ... ڪشو رو ڪشيدم جلو ... چند لحظہ بہ نشان و اسلحہ‌ام نگاه ڪردم ... چشمم اون رو ميديد اما دستم بہ سمتش نمےرفت ... فقط نشان رو برداشتم ... يہ تحقيق ساده بود و اوبران هم با من مےاومد ... ده دقيقہ‌اے تماس تلفنے طول ڪشيد ... از آسانسور ڪہ بيرون اومدم ... لويد اومد سمتم ... - از فرودگاه تماس گرفتن ... ميرم اونجا ... فڪر ڪنم ڪيف مقتول رو پيدا ڪرديم ... - اگہ ڪيف و مشخصات درست بود ... سريع حڪم بازرسے دفتر رو بگير ... بہ منم خبرش رو بده ... اوبران از من جدا ... و من بہ ڪل فراموش ڪردم اسلحہ‌ام هنوز توے ڪشوے ميزه ... سوار ماشين شدم ... و از اداره زدم بيرون ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 لالا ... ؟! ڪم ڪم هوا داشت تاريڪ مےشد ... هنوز بہ حدے روشن بود ڪہ بتونم بہ راحتے پيداش ڪنم ... ولے هر چقدر چشم مےگردوندم بےنتيجہ بود ... جےپےاس مےگفت چند قدمے منہ اما من نمےديدم ... سرعت رو ڪمتر ڪردم ... دقتم رو بہ اطراف بيشتر ... ڪہ ناگهان ... باورم نمےشد ... بعد از 6 ماه ... لالا؟ ... خيلے شبیہ تصوير ڪامپيوترے بود ... اون طرف خيابون ... رفت سمت چند تا جوون ڪہ جلوے یہ ساختمون ڪنار هم ايستاده بودن ... از توے جيبش چند تا اسڪناس لولہ شده در آورد ... و گرفت سمت شون ... سريع ترمز ڪردم و از ماشين پريدم بيرون ... و دويدم سمتش... - لالا؟ ... تو لالا هستے؟ ... با ديدن من ڪہ داشتم بہ سمتش مےدويدم، بدون اينڪہ از اونها مواد بگيره پا بہ فرار گذاشت ... سرعتم رو بيشتر ڪردم از بين شون رد بشم و خودم رو بهش برسونم ... با فرارش ديگہ مطمئن شده بودم خودشہ ... يڪے شون مسيرم رو سد ڪرد و اون دو تاے ديگہ هم بلند شدن ... - هے تو ... با ڪے ڪار دارے؟ ... و هلم داد عقب ... - بريد ڪنار ... با شماها ڪارے ندارم ... و دوباره سعے ڪردم از بين شون رد بشم ... ڪہ یڪے شون با يہ دست يقہ ام رو محڪم چنگ زد و من رو ڪشيد سمت خودشون ... - با اون دختر ڪار دارے بايد اول با من حرف بزنے؟ ... اصلا نمےفهميدم چرا اون سہ تا خودشون لالا رفتہ بود ... توے همون چند ثانيہ گمش ڪرده بودم ... اعصابم بدجور بهم ريختہ بود ... محڪم با دو دست زدم وسط سينہ‌اش و هلش دادم ... شڪ نداشتم لالا رو مےشناخت ... و الا اينطورے جلوے من رو نمےگرفت ... - اون دخترے ڪہ الان اينجا بود ... چطورے مےتونم پيداش ڪنم؟ ... زل زد توے چشم هام ... - من از ڪجا بدونم ڪارآگاه ... يہ غريبہ بود ڪہ داشت رد مےشد ... - اون وقت شماها هميشہ توے ڪار غريبہ ها دخالت مےڪنيد؟ ... صحبت اونجا بےفايده بود ... دستم رو بردم سمت ڪمرم، دستبندم رو در بيارم ... ڪہ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 تاریڪ تاریڪ جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم ... و اونها هم تغيير حالت رو توے صورتم ديدن ... - چے شده ڪارآگاه ... نڪنہ بقيہ اسباب بازے هات رو خونہ جا گذاشتے؟ ... اين دستبند و نشان رو از ڪجا خريدے؟ ... اسباب بازے فروشے سر ڪوچہ تون؟ ... و زدن زير خنده ... هلش دادم ڪنار ديوار و بہ دستش دستبند زدم ... - بہ جرم ايجاد ممانعت در ... پام سست شد ... و پهلوم آتيش گرفت ... با چاقوے دوم، ديگہ نتونستم بايستم ... افتادم روے زمين ... دستم رو گذاشتم روے زخم ... مثل چشمہ، خون از بين انگشت هام مےجوشيد ... - چہ غلطے ڪردے مرد؟ ... يہ افسر پليس رو با چاقو زدے ... و اون با وحشت داد مےزد ... - مےخواستے چے ڪار ڪنم؟ ... ولش ڪنم ڪيم رو بازداشت ڪنہ؟ ... صداشون مثل سوت توے سرم مےپيچيد ... سعے مےڪردم چهره هر سہ شون رو بہ خاطر بسپارم ... دست ڪردم توے جيبم ... بہ محض اينڪہ موبايل رو توے دستم ديد با لگد بهش ضربہ زد ... و هر سہ شون فرار ڪردن... بہ زحمت خودم رو روے زمين مےڪشيدم ... نبايد بےهوش مےشدم ... فقط چند قدم با موبايل فاصلہ داشتم ... فقط چند قدم ... تمام وجودم بہ لرزه افتاده بود ... عرق سردے بدنم رو فرا گرفت ... انگشت هام بہ حدے مےلرزيد ڪہ نمےتونستم روے شماره ها ڪلیڪ ڪنم ... - مرڪز فوريت هاے ... - ڪارآگاه ... منديپ ... واحد جنايے ... چاقو خوردم ... تقاطع ... بہ پشت روے زمين افتادم ... هر لحظہ‌اے ڪہ مےگذشت ... نفس ڪشيدن سخت تر مےشد ... و بدنم هر لحظہ سردتر ... سرما تا مغز استخوانم پيش مےرفت ... با آخرين قدرتم هنوز روے زخم رو نگهداشتہ بودم ... هيچ ڪسے نبود ... هيچ ڪسے من رو نمےديد ... شايد هم ڪسے مےديد اما براش مهم نبود ... غرق خون خودم ... آرام تر شدن قلبم رو حس مےڪردم ... پلڪ هام لحظہ بہ لحظہ سنگین تر مےشد ... و با هر بار بستہ شدن شون، تنها تصویرے ڪہ مقابل چشم هام قرار مےگرفت ... تصوير جنازه ڪريس بود ... چہ حس عجيبے ... انگار من ڪريس بودم ... ڪہ دوباره تڪرار مےشدم ... ديگہ قدرتے براے باز نگهداشتن چشم هام نداشتم ... همہ‌جا تاريڪ شد ... تاريڪ تاريڪ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌چهل‌ودوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 تاریڪ تاریڪ جا خ
💙 :) 🌱 شعاع نور شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روے چشمم ... بہ زحمت ڪمے بين شون رو باز ڪردم ... و تڪانے ... درد تمام وجودم رو پر ڪرد ... - هے واضح نبود ... اوبران، روے صندلے، ڪنار تختم نشستہ بود ... از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من ... - خیلے خوش شانسے ... دڪتر گفت بعيده بہ اين زودے ها بہ هوش بياے ... خون زيادے از دست داده بودے ... گلوم خشڪ خشڪ بود ... انگار بزاق دهانم از روے ڪوير ترڪ خورده پايين مےرفت ... نگاهم توے اتاق چرخيد ... - چرا اينجام؟ ... تختم رو ڪمے آورد بالاتر ... و يہ تڪہ يخ ڪوچيڪ گذاشت توے دهنم ... - چاقو خوردے ... گيجے دارو ڪہ از سرت بره يادت مياد ... وسط حرف هاے لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بےحال تر از اون بودم ڪہ بتونم شادے زنده موندنم رو با بقيہ تقسيم ڪنم... اما اين حالت، زمان زيادے نمےتونست ادامہ پيدا ڪنہ ... نبايد اجازه مےدادم اونها از دستم در برن ... شايد اين آخرين شانس من براے حل اون پرونده بود ... ڪمتر از 24 ساعت ... بعد از چهره نگارے ... لويد بهم خبر داد ڪہ هر سہ نفرشون رو توے یہ تعميرگاه قديمے دستگير ڪردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اے بہ بدنم داد ... بہ زحمت از جا بلند شدم ... هنوز وقتے مےايستادم سرم گيج مےرفت و پاهام بےحس بود ... اما محال بود بازجويے اونها رو از دست بدم ... سرم رو از دستم ڪشيدم ... شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان ... زدم بيرون ... بدون اجازه پزشڪ ... بقيہ با چشم هاے متحير بهم نگاه مےڪردن ... رئيسم اولين ڪسے بود ڪہ بعد از ديدنم جلو اومد ... و تنها ڪسے ڪہ جرات فرياد زدن سر من رو داشت ... - تو ديوونہ اے؟ ... عقل توے سرتہ؟ ... ديگه نمےتونستم بايستم ... يہ قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تڪیہ دادم بہ ديوار ... و دڪمہ آسانسور رو زدم ... - ڪے بہ تو اجازه داده از بيمارستان بياے بيرون؟ ... مےشنوے چے ميگم؟ ... در آسانسور باز شد ... خودم رو بہ زحمت ڪشيدم تو و بہ ديوار تڪیہ دادم ... - ڪسے اجازه نداده ... فرار ڪردم ... با عصبانيت سوار شد ... اما سعے مےڪرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ... - شنيدم اونها رو گرفتيد ... با حالت خاصے بهم نگاه ڪرد ... - ما بدون تو هم ڪارمون رو بلديم ... هر چند گاهے فڪر مےڪنم تو نباشے بهتر مےتونيم ڪار بڪنيم ... نگاهم چرخيد سمتش ... لبخند معنادارے صورتم رو پر ڪرد... - يعنے با استعفام موافقت مےڪنے ؟ ... - چے؟ ... - اين آخرين پرونده منہ ... آخريش ... و درب آسانسور باز شد ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️