eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم کانال : @oohhaoo .
مشاهده در ایتا
دانلود
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌نوزدهم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 قتل تمیز - از بین ا
💙 :) 🌱 لیست مظنونین - فقط همين موارد باعث برداشت اوليہ ات از علت قتل شده؟... بدون اينڪہ سرم رو تڪان بدم ... نگاهم رو چرخوندم سمتش... - يادت رفتہ توے آڪادمے، ڪے بالاترين امتيازها رو ندارن ... بہ جز 3 شماره ... هر سہ اين شماره ها اعتبارين ... و هيچ ڪدوم با ڪارت بانڪے خريدارے نشدن ... مهمتر از همہ هر سہ تاشون خاموشن ... يعنے ديگہ نہ تنها نمےتونيم بفهميم اين شماره ها مال ڪیہ ... ڪہ حتے نمےتونيم رديابے شون ڪنيم ... تو باشے بہ چيز ديگہ‌اے فڪر مےڪنے؟ ... اوبران تمام مدت ساڪت بود ... چيزے ڪہ بہ ندرت اتفاق مےافتاد ... با رفتن ڪوين بہ من نزديڪ تر شد ... - چرا در مورد ساندرز چيزے بهش نگفتے؟ ... نگو اون چيزے ڪہ داره توے سر من مےچرخہ ... بہ ذهنت خطور نڪرده ... برگشتم و فايلے رو ڪہ ڪوين آورده بود از روے ميز برداشتم ... - هنوز واسہ گفتنش زود بود ... اول ترجيح ميدم ڪامل در مورد دنيل ساندرز تحقيق ڪنم ... حساب بانڪے ... اطلاعات خانوادگے ... روابطش ... و همہ چيز ... حرف گفتہ رو نميشہ پس گرفت ... بايد اول مطمئن بشم غير از تدريس رياضے ... ڪار ديگہ اے هم توي اون دبيرستان مےڪنہ ... علے رغم اينڪہ سعے مےڪردم همہ چيز رو توے ذهنم دستہ بندے ڪنم ... و فقط بر پايہ یہ حدس ... اسم اون رو بہ ليست مظنونين اضافہ نڪنم ... اما طبق گفتہ اطرافيان ... ڪريس بعد از همراه شدن با دنيل ساندرز تغيير ڪرده بود ... و اگر اين تغيير بہ نفع خلافڪار تر شدن ڪريس بود... يعنے دنيل ساندرز، دبير رياضے اون دبيرستان ... یڪے از مغزهاے اون باند بود ... حتے شايد مغز اصلے ... بہ هر حال ... هر سہ نفر اونها جزء حلقہ هاے اصلے پرونده بودن ... جان پروياس، مدير دبيرستان ... دنيل ساندرز، دبير رياضے ... و الڪس بولتر، معاون دبيرستان ... ڪسے ڪہ اسم ساندرز رو توے ليستے ڪہ بہ ما داد، ننوشته بود ... و اين مےتونست بہ معناے همدستے اون دو نفر در فروش مواد ... يا حتے قتل باشہ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 آخر خط ڪتم رو برداشتم ڪہ برم خونہ ... يڪے از پشت سر صدام ڪرد ... - منديپ ... برو پيش رئيس ... ڪارت داره ... از در ڪہ رفتم داخل، اخم‌هاش تو هم بود ... تا چشمش بهم افتاد ناراحتيش بہ خشم تبديل شد ... - ديگہ واقعا نمےدونم بايد با تو چےڪار ڪنم ... ڪے مےخواے از اين ڪارها دست بردارے؟ ... فڪر ڪردے تا ڪجا مےتونم بہ خاطر تو جلوے واحد تحقيقات داخلے بايستم؟ ... روز پيچيده و خستہ ڪننده من ... حالا هم بايد فريادهاے رئيسم تموم ميشد ... پشت سر هم سرم داد مےڪشيد ... و من اين بار، حتے علتش رو نمےدونستم ... چند دقيقہ ... بےوقفہ ... - چرا ساڪتے؟ ... - روز پر استرسے داشتے سروان؟ ... چشم هاش رو نازڪ ڪرد و زل زد بهم ... توے نگاهش خشم و نااميدے با استيصال بهم گره خورده بود ... نفس عميقے ڪشيد ... - تو حتے نميدونے دارم در مورد چے حرف ميزنم ... مگہ نہ؟ ... و اين بار با ياس بيشترے فرياد زد ... - تو ديگہ حتے نمےدونے دارم واسہ چے سرت داد مےزنم... ڪلافہ شده بودم ... - خوب معلومہ نمےدونم ... از در ڪہ اومدم تو فقط دارے داد ميزنے بدون اينڪہ بگے ماجرا چيہ ... وقتے نميگے من از ڪجا بايد بفهمم جريان از چہ قراره ... و اين بار تحقيقاتِ داخلے بہ چےگير داده؟ ... سر مانيتور رو چرخوند سمتم ... - بہ اين ... دڪمہ پخش رو زد ... و نشست روے صندليش ... صدا از توے گلوم در نمےاومد ... حالا مےفهميدم چرا صبح، چشمم رو توے بازداشتگاه باز ڪرده بودم ... نشستم روے صندلے و زل زدم بهش ... - چيزے نمےخواے بگے؟ ... مثلا اينڪہ چےشد ڪہ چنين اتفاقے افتاد؟ ... جز تڪان دادن سرم چيزے نداشتم ... يعنے چيزے يادم نمےاومد ڪہ بتونم بگم ... - فڪر مےڪنے تا ڪے اداره پليس مےتونہ پشت تو بايستہ؟... تو سہ نفر رو توے بار لت و پار ڪردے و اصلا هم يادت نمياد چرا باهاشون درگير شدے ... هر بار داره اوضاعت از قبل بدتر مےشہ ... اگر همين طورے ادامه بدے مجبور ميشم معلقت ڪنم ... ڪم يا زياد ... تو دائم مستے ... حتے توے اداره مےخورے ... گاهے اوقات اصلا نمےفهمم چطور هنوز مغزت نگنديده و بوے تعفنش از وسط جمجمہ‌ات نمياد ... يا اين شرايط رو درست مےڪنے ... يا اين آخرين باريہ ڪہ اداره پشت ڪثافت ڪارے هات مےايستہ و ازت دفاع مےڪنہ ... اين ديگہ آخر خطہ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌بیست‌ویڪم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 آخر خط ڪتم رو
💙 :) 🌱 خداحافظ توماس چراغ رو هم روشن نڪردم ... فضاے خونہ از نور بيرون، اونقدر روشن بود ڪہ بتونم جلوے پام رو ببينم ... ڪتم رو پرت ڪردم يہ گوشہ و ... بدون عوض ڪردن لباسم ... همون طورے روے تخت ولو شدم ... چقدر همہ جا ساڪت بود ... موبايلم رو از توے جيب شلوارم در آوردم ... براے چند لحظہ بہ صفحہ‌اش خيره شدم ... ساعت 10:26 شب ... بوق هاے آزاد ....و بعد تلفنش رو خاموش ڪرد ... چقدر خونہ بدون آنجلا ساڪت بود ... انگار يہ چيز بزرگے ڪم داشت ... دقيقا از روزے ڪہ برگشتم ... و اون، با گذاشتن يہ يادداشت ساده ... بہ زندگے چند سالہ مون خاتمہ داده بود ... "ديگہ نمےتونم اين وضع رو تحمل ڪنم ... دنبالم نگرد ... خداحافظ توماس" ... چشم هام رو بستم هر چند با همہ وجود دلم مےخواست برم بار ... يا حتے شده چند تا بطرے از مغازه بخرم ... اما رئيس تهديدم ڪرد اگر يہ بار ديگہ توے اون وضع پام رو بزارم توے اداره ... معلق ميشم ... و دوباره بايد برم پيش روان شناس پليس ... براے من دومے از اولے هم وحشتناڪ تر بود ... يہ ساعت ديگہ هم توے همون وضع ... مغزم بيخيال نمےشد ... هنوز داشت روے تمام حرف ها و اتفاقات اون روز ڪار مےڪرد ... بدجور ڪلافہ شده بودم ... - تو يہ عوضے هستے توماس ... يہ عوضے تمام عيار ... عوضے صفت پدرم بود ... ڪلمہ‌اے ڪہ سال ها به جاے ڪلمہ پدر، ازش استفاده مےڪردم ... خودخواه ... مستبد ... خودراے ... ديڪتاتور ... عوضے ... هيچ وقت باهام مثل بچہ‌اش برخورد نڪرد ... هميشہ واسش يہ زيردست بودم ... زيردستے ڪہ چون ڪوچڪ تر و ضعيف تر بود، حق ڪوچڪ ترين اظهار نظرے رو نداشت ... هميشہ بايد توے هر چيزے فقط اطاعت مےڪرد ... - بلہ قربان ... و اين دو ڪلمہ، تنها ڪلماتے بود ڪہ سال ها در جواب تڪ تڪ فرمان هاش از دهنم خارج مےشد ... بلہ قربان ... امشب، ڪوين اين ڪلمہ رو توے روے خودم بهم گفت ... عوضے ... حداقل ... من هنوز از اون بهتر بودم ... هيچ وقت، هيچ ڪس جرات نڪرد اين رو توے صورتش بهش بگہ ... اونقدر از اون بهتر بودم ڪہ آنجلا ... زمانے ولم ڪرد ڪہ پاے یہ بچہ وسط نبود ... نہ مثل مادرم ڪہ با وجود داشتن من ... بدون بچہ‌اش از اون خونہ فرار ڪرد ... باورم نمےشد ... ديگہ ڪار از مرور حوادث اون روز و قتل ڪريس تادئو گذشت بود ... مغزم داشت خاطرات ڪودڪيم رو هم مرور مےڪرد ... موبايلم بےوقفہ زنگ مےزد ... صداش بدجور توے گوشم مےپيچيد ... و يڪے پشت سر هم تڪانم مےداد ... چشم هام باز نمےشد ... اين بار به جاے سلول ... گوشہ خيابون ڪنار سطل هاے آشغال افتاده بودم ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 ڪارتن ڪارتن سخاوت صداے زنگ موبايلم بيدارش ڪرده بود ... اون خيابون خواب هم اومده بود من رو بيدار ڪنہ ... شايد زودتر از شر صداے زنگ خلاص بشہ ... هنوز سرم گيج بود ڪہ صدا قطع شد ... یڪے از چشم‌هام بيشتر باز نمےشد ... دوباره زد روے شونہ‌ام ... - هے مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو ڪہ خراب ڪردے ... حداقل قبل از اينڪہ ڪنار خونہ زندگے من بالا بيارے برو ... بہ زحمت تڪانے بہ خودم دادم ... سرم از درد تير مےڪشيد... چند تا از کارتن‌هاش رو ديشب انداختہ بود روے من ... با همون چشم‌هاے خمار بهش نگاه ڪردم ... چقدر سخاوتمندتر از همہ اونهايے بود ڪہ مےشناختم ... نداشتہ‌هاش رو با يہ غريبہ تقسيم ڪرده بود ... از جا بلند شدم و دستم رو بردم سمت ڪيف پولم ... توے جيب ڪتم نبود ... چشمم باز نمےشد دنبالش بگردم ... - دنبالش نگرد ... خم شد از روے زمين برش داشت داد دستم ... - ديشب چند تا جوون واست خاليش ڪردن ... ڪيف رو داد دستم ... - فقط زودتر از اينجا برو ... قبل اينڪہ زندگے من رو ڪامل بہ گند بڪشے ... ازشون دور شدم ... نمےتونستم پيداش ڪنم ... اصلا يادم نمےاومد ڪجا پارڪش ڪردم ... همین طور فقط دور خودم مےچرخیدم ... و از هر طرف، نور بہ شدت چشم هام رو آزار مےداد ... همون جا ڪنار خیابون نشستم ... حس مےڪردم یڪے داره توے گوش‌هام جیغ مےڪشہ ... چند خيابون پايين‌تر، سر و ڪلہ لويد پيدا شد ... - تلفنت رو ڪہ برنداشتے ... حدس زدم باز يہ گندے زدے ... - چطورے پيدام ڪردے؟ ... رفت سمت سطل هاے بزرگ آشغال و يہ تيڪہ پلاستيڪ برداشت ... - ڪاري نداشت ... زنگ زدم و گفتم بدون اينڪہ سروان بفهمہ تلفنت رو رديابے ڪنن ... شانس آوردے خاموش نشده بود ... پلاستيڪ رو انداخت روے صندلے ... سوار ماشين اوبران ڪہ شدم ... دوباره خوابم برد . 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌بیست‌وسوم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 ڪارتن ڪارتن سخاوت
💙 :) 🌱 ضامن دار نظامے دوش آب سرد ... لباس هام رو عوض ڪردم ... از اتاق ڪہ خارج شدم ... تلفنش رو قطع ڪرد ... - پزشڪے قانونے بود ... خيلے وقتہ منتظره ... نگاهے بہ اطراف ڪرد ... - بد نيست بہ یہ شرڪت خدماتے زنگ بزنے ... خونہ‌ات عين آشغال دونے شده ... تهوع آوره ... عجيب نيست نمےتونے شب ها اينجا بخوابے ... پزشڪے قانونے ... از در ڪہ وارد شديم ... بہ هر چيز ديگہ‌اے ... اول از همہ چشمم بہ جسدے افتاد ڪہ ڪارتر روش ڪار مےڪرد ... نصف سرش لہ شده بود ... - دوباره توے اتاق تشريح من بالا نيارے ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه ڪردم ... با عصبانیت بهم زل زده بود ... از اون دفعہ ڪہ حالم وسط اتاق تشریح بهم خورد خيلے مےگذشت اما گذر زمان در ڪم ڪردن خشمش تاثیرے نداشت ... رفت سمت ميز ڪنارے و پارچہ رو ڪنار زد ... - هيچ اثرے از مواد و الڪل يا ماده ديگہ‌اے توے بدنش نبود ... يہ بچہ 16 سالہ ڪاملا سالم ... - اطلاعات قاتل چے؟ ... - روے لباس و وسائلش اثر انگشتے ڪہ قابل شناسايے باشہ باقے نمونده ... قاتل حدودا 6 فوت قد داشتہ ... مرد بوده با جثہ‌اے ڪمے بزرگ تر از مقتول ... راست دست ... و ڪاملا در استفاده از چاقو حرفہ‌اے عمل ڪرده ... آلت قتالہ احتمالا بايد يہ چاقوے ضامن دار نظامے باشہ ... دقيق نمےتونم نوعش رو مشخص ڪنم چون خيلے با دقت چاقو رو قبل از در آوردن دايره وار چرخونده ... مےخواستہ توے هر ضربہ مطمئن بشہ بيشترين ميزان آسيب رو بہ قربانے وارد مےڪنہ ... و خوب مےدونستہ بايد چہ ڪار ڪنہ ڪہ اثرے از خودش باقے نزاره ... از نوع ضربہ و طریق عمل ڪردنش، بدون هيچ شڪے ... اين ڪار رو در آرامش تمام انجام داده و ڪاملا روے موقعيت تسلط داشتہ ... قاتل صد در صد يہ آدم حرفہ‌ايہ ... و مطمئنم اولين بارے هم نبوده ڪہ يہ نفر رو ڪشتہ ... يہ آدم غير حرفہ‌اے محالہ بتونہ با اين آرامش و سرعت يہ نفر رو اينطورے از پا در بياره ... این بچہ هیچ شانسے براے زنده موندن نداشتہ ... قاتل حرفہ‌اے؟ ... اونم براے یہ بچہ 16 سالہ؟ ... نمےتونستم چشم از چهره ڪريس بردارم ... چہ اتفاقے باعث شد ڪہ با چنين آدمے طرف بشہ؟ ... پارچہ رو ڪشيد روے صورت مقتول ... - توے صحنہ جنايت بہ نظر مےرسيد شخص ديگہ‌اے هم غير از قاتل و مقتول اونجا بوده باشہ ... موقع بررسے جسد چيزے در اين مورد متوجہ شدے؟ ... فقط قاتل باهاش درگير شده يا شخص سوم هم ڪمڪ ڪرده؟ ... با حالت خاصے زل زد توے چشم هام ... - بہ نظرت من شبيہ سايڪڪ هام يا روے پشيونيم نوشتہ مديومم؟ * ... اين جنازه فقط در همين حد، حرف براے گفتن داشت ... پيدا ڪردن بقيہ داستان ڪار خودتہ ... ولے شڪ ندارم قاتل هيچ نيازے بہ ڪمڪ نفر سوم نداشتہ ... اونم براے یہ نفر توے سن و سال اين بچہ ... جنازه رو بردن سمت سردخونہ ... قاتل حرفہ‌اے ... چاقوے نظامے ... راست دست ... تنها مدرڪ هاے صحنہ جرم ... چيزهايے ڪہ براے اثبات محڪوميت يہ نفر ... بہ هيچ درد نمےخورد ... تازه اگر مےشد توے اطرافيان ڪريس ڪسے رو با اين سہ نشانہ پيدا کرد ... * افرادے ڪہ ادعا مےڪنند مےتوانند با روح مردگان ارتباط برقرار ڪرده، آنها را ببینند و مستقیم با آنها صحبت ڪنند. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 ساندرز مادر دنيل ساندرز توے بيمارستان بسترے بود ... واسہ همين نمےتونست براے صحبت با ما بہ اداره پليس بياد ... دنبالش مےگشتيم ڪہ پرستار با دست بہ ما نشونش داد ... چهره جوان و غمگينے داشت ... و مهمتر از همہ ايستاده بود و داشت با دست چپش، برگہ‌هاے ترخيص رو پر مےڪرد ... با روے گشاده با ما دست داد ... هر چند اندوه رو مےشد در عمق چشم هاش ديد ... اندوهے ڪہ عميق تر از خبر مرگ يڪ شاگرد براے استادش بود ... انگار دوست عزيزے رو از دست داده بود ... هيچ ڪلام ناخوشايندے در مورد ڪريس از دهانش خارج نمےشد ... هر چند، بيشتر اوقات حتے افرادے ڪہ مرتڪب قتل شده بودن ... در وصف و رثاے مقتول حرف مےزدن تا ڪسے متوجہ انگيزه شون براے قتل نشہ ... اما غير از چپ دست بودنش ... دليل ديگہ‌اے هم براے اثبات بےگناهيش داشت... در ساعت وقوع قتل ... توے بيمارستان بالاے سر مادرش بود ... از صحبت با آقاے ساندرز هم چيز قابل توجهے نصيب ما نشد ... جز اينڪہ ڪريس ... توے آخرين شب زندگيش ... براے ديدن دبير رياضيش بہ بيمارستان اومده بود ... - يہ نوجوان ... شب براے ديدن شما اومده ... و بدون اينڪہ چيز خاصے بگہ رفتہ؟ ... خيلے عجيب بود ... با همہ وجود مےخواستم بگم اعتراف ڪن ... اعتراف ڪن ڪہ پخش مواد دبيرستان زير نظر توئہ ... چہ جايے بهتر از اينجا براے اینڪہ مواد رو جا بہ جا ڪنے ... جايے ڪہ بہ اسم مادرت اومدے و بہ خوبے مےتونے ازش براے پوشش ڪارت، استفاده ڪنے ... خيلے آروم مڪث ڪرد ... - ڪريس خيلے آشفتہ بود ... چند بار اومد حرف بزنہ اما يہ فڪرے يا چيزے مانع از حرف زدنش مےشد ... سعے ڪردم آرومش ڪنم ... اما فايده نداشت ... بہ حدے بهم ريختہ بود ڪہ موبايلش رو هم جا گذاشت ... رفت سمت ڪيفش و موبايل ڪريس رو در آورد ... موبایلے رو ڪہ فڪر مےڪردم حتما دست قاتلہ ... - بعد از اينڪہ متوجہ شدم با منزل شون تماس گرفتم و بہ پدرش گفتم ... قرار شد بعد از ظهر بياد و گوشيش رو ببره ... وقتے ازش خبرے نشد دوباره با خونہ شون تماس گرفتم ڪہ ... و بغض راه گلوش رو بست ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌بیست‌وپنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 ساندرز مادر د
💙 :) 🌱 حیات وحش گوشے رو گرفت سمتم ... شارژش تموم شده بود ... باورم نمےشد چيزے رو ڪہ ديروز اونقدر دنبالش گشتيم بہ اين راحتے پیدا شد ... از آقاے ساندرز جدا شديم ... بہ محض ورود بہ آسانسور، يہ لحظہ‌ام مڪث نڪردم ... - برو اتاق امنيتے بيمارستان و تمام دوربين ها رو چڪ ڪن ... مطمئن شو ديروز دنيل ساندرز تمام مدت رو اينجا بوده ... - واقعا لازمہ؟ ... طبق شواهد پزشڪے قانونے، قاتل راست دستہ ... ولے اون ... - منم ديدم چپ دست بود ... اما چہ دليلے داشتہ یہ نوجوان اين همہ راه رو بياد اينجا ... و بدون اينڪہ چيزے بگہ برگرده ... و گوشيش رو هم جا بزاره ... اين داستان زيادے عجيبہ ... شايد خودش مستقيم ڪريس رو نڪشتہ اما مےتونہ شريڪ جرم باشہ ... اگہ پخش ڪننده اصلے باشہ يا اصلا رئيس و مغز اصلے باند باشہ ... واسش ڪارے نداره يہ قاتل حرفہ‌اے رو اجير ڪنہ ... فقط بايد بتونيم انگيزه قتل رو پيدا ڪنيم ... و بہ ماجرا ربطش بديم ... مشخص بود نمےتونست باور ڪنہ دنيل ساندرز با اون شخصيت و رفتار ... قاتل يا شريڪ جرم باشہ ... اما من ياد گرفتہ بودم هيچ وقت نميشہ بہ رفتار و ظاهر انسان ها اعتماد ڪرد ... يہ رفتار و شخصيت بہ ظاهر محترم ... بهترين سرپوش براے اعمال و نيت هاے ڪثيف آدم هاست ... هر چند طبق قانون ... تا زمانے ڪہ جرم ڪسے اثبات نشہ بےگناهہ ... اما من سال ها بود ڪہ ديگہ اينطورے فڪر نمےڪردم ... ديدم رو نسبت بہ تمام انسان ها از دست داده بودم ... انسان هايے ڪہ بہ خاطر يڪ طمع، وسوسہ يا حتے حسادت ساده ... خوے درنده شون رو آزاد مےڪردن ... و حتے یڪ خودخواهے ساده ... حق زندگے و نفس ڪشيدن رو از انسان ديگہ‌اے مےگرفت ... جز اينڪہ برهنہ نيستيم ... و مےتونيم وحشےگرے مون رو با فضاپيما بۼ ساير سيارات هم ارسال ڪنيم ... چہ فرق ديگہ‌اے بين ما با حيوانات درنده آمازون و حيات وحش آفريقا وجود داره؟ ... اوبران رفت سراغ بررسے نوارهاے امنيتے ديروز و شب قبلش ... بايد حتما ڪپے نوارهاے امنيتے رو با چشم هاے خودم مےديدم و مطمئن مےشدم خود ڪريس، موبايلش رو جا گذاشتہ ... نہ اینڪہ از راه ديگہ‌اے بہ دست دنيل ساندرز رسيده باشہ ... مثلا توسط قاتل ... موبايل رو تحويل دادم تا بعد از شارژ مجدد و باز شدن رمزش ... تمام اطلاعاتش رو بازيابے ڪنن ... مےخواستم حتے فايل ها، تصاوير و مسيج هاے پاڪ شده اش رو ببينم ... معده ام بہ شدت مےسوخت ... در اين بين، سر و ڪلہ آقاے بولتر، معاون دبيرستان هم پيدا شد ... بعد از حرف هاے ڪوين ... ديد من بہ اون سہ نفر، ديگہ ديد دبير، معاون يا مدير مدرسہ نبود ... حالا پشت هر ڪلمہ اے ڪہ قرار بود بہ زودے ... از دهان الڪس بولتر خارج بشہ ... دنبال حلقہ ها و حقيقت گمشده هر دو پرونده قتل و مواد مےگشتم ... اگر حدس مون درست بود اطلاعاتے ڪہ بہ دست مےاومد مےتونست خیلے براے دایره مواد مفید باشہ ... اون بہ اسم يہ صحبت دوستانہ اومده بود ... بهش قول داده بودم هيچ ضبط صدايے انجام نشہ ... اما چرا بايد براے قول بہ شخصے ڪہ مےتونست توے قتل دست داشتہ باشہ ... احترام قائل مےشدم؟ ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 پرونده سازے وارد اتاق بازجويے شديم ... از چهره‌اش مشخص بود از اينڪہ بين تمام گزينہ‌ هاے مڪانے ... براے صحبت بہ اونجا اومده بوديم ... اصلا خوشش نيومده ... - واقعا جاے عجيبے براے یہ صحبت دوستانہ است ... با اين همہ ميڪروفن و دوربين ... بہ یڪے از افسرها سپرده بودم توے اين فاصلہ دوربين پشت اتاق شيشہ‌اے رو روشن ڪنہ ... نمےخواستم چيزے رو از دست بدم ... شايد بہ دروغ بهش گفتم تمام وسائل صوتے خاموشہ ... اما قصد داشتم اگر واقعا توے قتل يا فروش مواد دخالتے نداشت ... مطمئن بشم هيچ وقت ڪسے اون حرف ها رو نمےشنوه ... هر چند سوالش و حس ناخوشايندش، من رو بہ فڪر فرو برد ... چرا قرار گرفتن در حس بازجويے براش نگران ڪننده بود؟ ... حرف هاش حول محور رفتار و برخورد مدير بود ... اينڪہ چطور با استفاده از ارتباطاتش ... ڪل منطقہ رو زير و رو ڪرده ... و پاے گنگ ها رو از اونجا ڪوتاه ڪرده ... اگر چہ از ڪوتاه شدن دست مواد فروش ها از دبيرستان خوشحال بود ... اما رفتار مدير و تحت فشار گذاشتن دانش آموزها رو ڪار درستے نمےدونست ... - اونها نوجوانن ... با ڪلے انرژے و هيجان بود ... - شما معاون دبيرستان هستيد ... و مشخصہ خيلےوقتہ آقاے پروياس رو زير نظر گرفتيد ... توے اين مدت متوجہ نشديد با افراد مشڪوڪے در ارتباط باشہ؟ ... ڪمے خودش رو روے صندلے جا بہ جا ڪرد ... - فرد مشڪوڪ؟ ... در ارتباط با قتل؟ ... فڪر مےڪنيد ممڪنہ مدير توے مرگ ڪريس دست داشتہ باشہ؟ ... نہ ... امڪان نداره ... من اينطور فڪر نمےڪنم ... اون هر ڪے باشہ بهش نمےخوره بتونہ ڪسے رو بڪشہ ... بدون اينڪہ فرصت بدم حرفش رو ادامه بده ... - گفتيد گنگ ها رو بيرون ڪرده ... حتے با پرونده سازے و بهانہ هاے الڪے ... دانش آموزهايے رو ڪہ توے گنگ بودن يا حتے حس مےڪرده مدرسہ رو دچار مشڪل مےڪنن، اخراج ڪرده ... يعنے بہ تنهايے براے دانش آموزها پرونده سازے مےڪرده؟ ... قطعا براے اين ڪار بہ ڪمڪ احتياج داشتہ ... اما از افراد مشڪوڪ، منظورم فقط چنين افرادے نبود ... تمام ڪارهایے ڪہ جان پروياس انجام داده ... مےتونستہ فقط براے خالے ڪردن عرصہ از ساير مواد فروش ها و گنگ ها باشہ ... هر چند پاسخ اين سوال و اون نيروهاے ڪمڪے ... مےتونستن من رو بہ سرنخ اصلے پرونده برسونن .. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌بیست‌وهفتم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 پرونده سازے وا
💙 :) 🌱 شجاعت یا حماقت؟! چند لحظہ رفت توے فڪر ... - نہ ... آدم مشڪوڪے بہ نظرم نمياد ... هر چند من توے محيط مدرسہ بيشتر مجبورم حواسم رو بہ دانش آموزها و مديريت دبيرستان بدم ... مديريت اون همہ نوجوان ڪہ مثل ڪوه آتشفشان، هيجانات جوانے شون غيرقابل ڪنترلہ ... ڪار راحتے نيست ... اما هر چے فڪر مےڪنم هيچ دليلے نمےبينم ڪہ آقاے مدير بخواد با ڪريس درگير بشہ ... ڪريس بيشتر از يہ سال بود ڪہ ديگہ اون بچہ قبل نبود ... و هيچ خطرے براے اعتبار و امتياز دبيرستان محسوب نمےشد ... هيچ خطرے ... يعنے بايد دنبال نقاط خطر مےگشتم ... به نظر مےاومد جان پروياس ... بہ راحتے مےتونست افرادے رو ڪہ سد راهش قرار بگيرن رو حذف ڪنہ ... اما چطور؟ ... اگہ جان پرویاس سرڪرده فروش مواد باشہ ... و ڪریس بہ نوعے واسش ایجاد مشڪل ڪرده باشہ ... انگیزه بزرگے براے قتل داشتہ ... ولے چرا باید زنده بودن مقتول براے اونها یہ تهدید بہ حساب بیاد؟ ... یعنے ممڪن بود ڪریس واقعا باهاشون همدست نبوده باشہ؟ ... و من آخرين سوال و ضربتے ترين شون رو براے دقايق آخر گذاشتہ بودم ... زمانے ڪہ اون در اوج حس آرامش بود و خيالش راحت، ڪہ همہ چيز تموم شده ... اون وقت ديگہ نمےتونست محاسبہ شده و ڪنترل شده رفتار ڪنہ ... حداقل يڪ واڪنش ڪوچيڪ ولے مهم... توے در ايستاده بود ... با من دست و ازم جدا شد ... ڪہ يهو صداش ڪردم ... - آقاے بولتر ... چرا توے ليستے ڪہ بہ من داديد اسم دنيل ساندرز ... استاد رياضے دبيرستان تون رو ننوشتہ بوديد؟ ... جا خورد و براے چند لحظہ افڪارش آشفتہ شد ... هر چند براے لحظات بسيار ڪوتاهے بود ... اما چہ چيزے در مورد دنيل ساندرز، اون رو آزار مےداد؟ ... - آقاے ساندرز تقريبا با بيشتر دانش آموزهاش رابطہ خيلے خوبے داره ... اگر بخوام دايره روابط عموميش رو مشخص ڪنم ... شايد بيشتر از دو سوم دانش آموزها رو در بربگيره ... مشخص بود داره ذهنش رو با طولانے ڪردن جملات متمرڪز مےڪنہ... - اما من نخواستہ بودم ليست دانش آموزهاے اطراف دنيل ساندرز رو بهم بديد ... لبخند غير منتظره اے صورتش رو پر ڪرد ... - آقاے ساندرز يڪے از نقاط قوت و اعتبار دبيرستان ماست ... براے همين خيلے مورد توجہ و حمايت آقاے پروياس قرار گرفتہ ... ارتباط خوبے هم با همہ بچہ‌ها داره ... نمےدونستم ميشہ بہ عنوان يہ دوست مطرحش ڪرد يا نہ ... چون بہ هر حال نفوذش روے بچہ‌ها عموميہ ... و اين ڪلمات تير آخر رو شليڪ ڪرد ... چہ برنامہ زيرڪانہ اے‌... مديرے ڪہ منطقہ رو از دست ساير گنگ ها آزاد مےڪنہ ... با يہ وجهہ اجتماعے موجہ و عالے ... با ڪمڪ معلم با اعتبارے ڪہ رابط بين مدير و بچہ‌هاست ... نفوذ ڪلام و شخصيتش اونها رو بہ خودش جذب مےڪنہ ... و افرادے مثل ڪريس ڪہ با تغيير ظاهر، چهره و رفتار مےتونن گزينہ هاے خوبے براے پخش خورده یا وسيع باشن ... تمام اين نقشہ حساب شده بود ... تنها نقطہ ضعفش استفاده از دانش آموزے بود ڪہ قبلا بہ عضويت توے گنگ شناخته شده بوده ... براے چنين نقشہ و برنامہ استادانہ‌اے یہ نقطہ ضعف حساب مےشد ... اما چرا ڪشتہ بودنش؟ ... از روے پول مواد، ڪش مےرفتہ؟ ... بازپرداختش بہ تاخير افتاده؟ ... با ڪسے درگير شده؟ ... يہ معتاد اون رو ڪشتہ بوده؟ ... و دنيايے از سوال هاے ديگہ ... سوال هایے ڪہ تا بہ جواب نمےرسید ... ممڪن بود دست ما از قاتل ڪوتاه بشہ ... در هر صورت، مشخص بود چرا آقاے بولتر نمےخواست حرف هاش ضبط بشہ ... و يہ سرے از حقايق رو مخفے مےڪرد... در افتادن با چنين گنگ فروش موادے ... شجاعتے در حد حماقت مےخواست ... افرادے ڪہ بدون بہ جا گذاشتن سر نخ ... مےتونن توے روز روشن از شرت خلاص بشن ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
💙 :) 🌱 گاهے هرگز رفتم اتاق پشت شيشہ ... قبل از اينڪہ فيلم رو پاڪ ڪنم تصميم گرفتم حداقل يہ بار اون رو از خارج ماجرا ببينم... فيلم رو پخش ڪردم ... اين بار با دقت بيشتر روے حالت و حرف هاش ... بعد از پاڪ شدنش ديگہ چنين فرصتے پيش نمےاومد ... محو فيلم بودم ڪہ اوبران از در وارد شد ... - چے مےبينے؟ ... - فيلم ضبط شده حرف هاے آقاے بولتر ... صندلے رو از گوشہ اتاق برداشت و نشست ڪنارم ... - راستے گوشے مقتول ... شارژ شده و پسوردش رو هم برداشتن ... چيز خاصے توش نبود ... يہ سرے فايل صوتے ... چند تا عڪس با رفقاش ... همون هايے ڪہ دیروز باهاشون حرف زده بودیم * ... بازم آوردم خودتم اگہ خواستي يہ نگاه بهش بندازے ... گوشے رو گرفتم و دڪمہ ادامہ پخش فیلم رو زدم ... اوبران تمام مدت ساڪت بود و دقيق نگاه مےڪرد ... تا زمانے ڪہ فيلم بہ آخرش رسيد ... - اين چرا اينقدر جا خورد؟ ... هر چند چهره اش تقريبا توے نقطہ ڪور دوربين قرار گرفتہ و واضح نيست اما ڪامل معلومہ از شنيدن اسم ساندرز بهم ريخت ... - تصور ڪن معاون يہ دبيرستانے و با گروه مواد فروش حرفه اے طرف ... جاے اون باشے نمےترسے؟ ... از جا بلند شد و صندلے رو برگردوند سر جاے اولش ... - چرا مےترسم ... اما زمانے ڪہ نفهمن من لو شون دادم و مدرڪے در ڪار نباشہ ... براے چے بايد بترسہ؟ ... اینجا ڪہ دایره مواد نیست ... تو هم ڪہ ازش نخواستہ بودے بياد توے دادگاه بايستہ و عليہ شون شهادت بده ... سوال خوبے بود ... سوالے ڪہ اساس تنها نظرياتم رو براے رسيدن بہ جواب و پيدا ڪردن قاتل زير سوال برد ... هيچ مدرڪ و سرنخے نبود ... اگر اين افڪار و استدلال ها هم، پوچ و اشتباه از آب در مےاومد ... پس چطور مےتونستم راهے براے نزدیڪ شدن و پیدا ڪردن قاتل، پيدا ڪنم؟ ... اون گنگ ها و اون دختر رو از ڪجا پيدا مےڪردم؟ ... اگر اون هم هيچ چيزے نديده بود و هيچ شاهدے پيدا نمےشد چے؟ ... دوربين هاے امنيتي بيمارستان ثابت ڪرده بود دنيل ساندرز در زمان وقوع قتل توے بيمارستان بوده ... و هيچ جور نمےتونستہ خودش رو توے اون فاصلہ زمانے بہ صحنہ جرم برسونہ و برگرده ... و هیچ فردے هم غیر از ڪارڪنان بیمارستان، بعد از قتل با اون در تماس نبوده ... شب قبل هم، دوربين ها رفتن ڪريس رو بہ بيمارستان ضبط ڪرده بودن ... ساندرز حتے اگر در فروش مواد دخالت داشت يا حتے دستور مرگ ڪريس رو صادر ڪرده بوده ... هيچ ارتباط يا فرد مشڪوڪے توے اون فيلم ها نبود ... و جا موندن موبایل هم بے شڪ اشتباه خود ڪریس ... فقط مےموند جان پروياس، مدير دبيرستان ... و اگر اونجا هم بےنتيجہ مےموند اون وقت دیگہ ... بہ صفحه مانيتور نگاه مےڪردم و تمام اين افڪار بےوقفہ از بين سلول هاے مغزم عبور مےڪرد ... دستم براے پاڪ ڪردن فايل ... سمت دڪمہ تاييد مےرفت و برمےگشت ... و همہ چيز بےجواب بود ... حالا ديگہ ڪم ڪم ... احساس خستگے، آشفتگے و سرگردانے ... با ڪوهے از عجز و ناتوانے بہ سراغم اومده بود ... حس تلخے ڪہ هميشہ در پس قتل هاے بے جواب بهم حمله مےڪرد ... پرونده هايے ڪہ در نهايت ... قاتل پيدا نمےشد ... گاهے ماه ها ... سال ها ... و گاهے هرگز ... * صحبت با این افراد به علت طولانی شدن و بی فایده بودن در روند داستان، مطرح نشد. 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌بیست‌ونهم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 گاهے هرگز رفتم
💙 :) 🌱 فایل شماره 1 فايل رو پاڪ ڪردم ... و گوشے ڪريس رو برداشتم ... حق با اوبران بود ... هيچ چيزے يا سرنخے توش نبود ... و اون شماره هاے اعتبارے هم ڪہ چند بار باهاش تماس گرفتہ بودن ... عين قبل، همہ شون خاموش بود ... تماس هاے پشت سر هم ... هرچند، مشخص بود بہ هيچ ڪدوم شون جواب نداده ... نہ حداقل با تلفن خودش ... گوشے رو گذاشتم روے ميز ... و چند لحظہ بهش خيره شدم ... اما حسے آرامم نمےگذاشت ... دوباره برش داشتم و براے بار دوم، دقيق تر همہ اش رو زير و رو ڪردم ... باز هم هيچے نبود ... قبل از اينڪہ قطعا گوشے رو براے بايگانے پرونده بفرستم ... تصميم گرفتم فايل هاے صوتے رو باز ڪنم ... هدست رو از سيستم جدا ڪردم و وصل ڪردم بهش ... و اولين فايل رو اجرا ڪردم ... صداے عجيبے ... فضاے بين گوشے هاے هدست رو پر ڪرد ... انگار زمان متوقف شده بود ... همہ چيز از حرڪت ايستاد ... همہ چيز ... حتے شماره نفس هاے من ... ضربان قلبم هر لحظہ تندتر مےشد ... با سرعتے ڪہ انگار ... داشت با فشار سختے دنده هام رو مےشڪست و از ميان سينہ‌ام خارج مےشد ... حس مےڪردم از اون زمان و مڪان ڪنده شدم ... اون اداره ... اتاق ... ديوارها ... و هيچ چيز وجود نداشت ... اوبران ڪہ بہ اتاق برگشت ... صورتم خيس از اشڪ بود و بہ سختي نفس مےڪشيدم ... و من ... مفهوم هيچ يڪ از اون ڪلمات رو نمےفهميدم ... با وحشت بہ سمتم دويد و گوشے رو از روے گوشم برداشت ... دڪمہ هاے بالاے پيراهنم رو باز ڪرد و چند ضربہ بہ شونہ ام ... پشت سر هم مےگفت ... - نفس بڪش ... نفس بڪش ... اما قدرتے براے اين ڪار نداشتم ... سريع زير بغلم رو گرفت و برد توے دستشويے ... چند بار پشت سر هم آب سرد بہ صورتم پاشيد ... بالاخره نفس عميقے از ميان سينہ‌ام بلند شد ... مثل آدمے ڪہ در حال خفہ شدن ... بار سنگينے از روے وجودش برداشتہ باشن ... نفس هاے عميق و سرفہ هاے پے در پے ... لويد با وحشت بهم نگاه مےڪرد ... - حالت خوبہ توماس؟ ... خوبے؟ ... دستم رو خيس ڪردم و ڪشيدم دور گلوم ... نفس هام آرام تر شده بود ... با سر جواب سوالش رو تاييد ڪردم ... نفس مےڪشيدم ... اما حالتے ڪہ در درونم بود ... عجيب تر از چيزے بود ڪہ قابل تصور باشہ . 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌سےام #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 فایل شماره 1 فايل رو
💙 :) 🌱 مقصد - چہ اتفاقے افتاد؟ ... چرا اينطورے شدے؟ ... چند لحظہ بهش نگاه ڪردم ... - دنبالم بيا ... بايد يہ چيزے رو بهت نشون بدم ... با همون سر و صورت خيس از دستشويے زدم بيرون ... لويد هم دنبالم ... برگشتم تو همون اتاق شيشہ‌اے ... - بشين رو صندلے ... هدست رو گذاشتم روے گوشش و همون فايل رو پخش ڪردم ... چشم‌ هاش رو بست ... منتظر بودم واڪنشش رو ببينم اما اون بدون هيچ واڪنشے فقط چشم هاش رو بستہ بود ... با توقف فايل ... چشم هاش رو باز ڪرد ... حالتش عجيب بود ... براے لحظاتے سڪوت عميقے بين ما حاڪم شد ... نفس عميقے ڪشيد ... انگار تازه بہ خودش اومده باشہ ... - اين چے بود؟ ... - نمےدونم ... نوشتہ بود "چپتر اول" ... حالت اوبران هم عادے نبود ... اما نہ مثل من ... چطور ممڪن بود؟ ... ما هر دومون يڪ فايل رو گوش ڪرده بوديم ... از روے صندلے بلند شد ... - چہ آرامش عجيبے داشت ... اين رو گفت و از در رفت بيرون ... و من هنوز متحير بودم ... ذهن جستجوگرم در برابر اتفاقے ڪہ افتاده بود آرام نمےشد ... تمام بعد از ظهر بين هر دوے ما سڪوت عجيبے حاڪم بود ... هيچ ڪدوم طبيعے نبوديم ... من غرق سوال ... و اوبران ... ڪہ قادر بہ خوندن ذهنش نبودم ... ميزمون رو بہ روے همديگہ بود ... گاهے زیر چشمے بهش نگاه مےڪردم ... مشغول پيگيرےهاے پرونده بود ... اما نہ اون آدم قديمے ... حس و حالش بہ ڪندے داشت بہ حالت قبل برمےگشت ... حتے شب بهم پيشنهاد داد برم خونہ شون ... بہ ندرت چنين حرفے مےزد ... با اين بهانه ڪہ امشب تنهاست ... و ڪیسے بہ یہ سفر چند روزه ڪارے رفتہ ... - بهتره بياے خونه ما ... هم من از تنهايے در ميام ... هم مطمئن ميشم ڪہ فردا نخوام از ڪنار خيابون جمعت ڪنم ... بهانہ هاے خوبے بود اما ذهنم درگيرتر از اين بود ڪہ آرام بشہ ... از بچگے عشق من حل ڪردن معادلات و مسالہ هاے سخت رياضے بود ... ممڪن بود حتے تا صبح براے حل يہ مسالہ سخت وقت بگذارم ... اما تا زمانے ڪہ بہ جواب نمےرسيدم آرام نمےشدم ... حالا هم پرونده قتل ڪريس ... و هم اين اتفاق ... هر چند دلم مےخواست اون شب رو ڪنار لويد باشم تا رفتارش رو زير نظر بگيرم و ببينم چہ بلايي سر اون اومد ... و با شرايط خودم مقايسه ڪنم ... اما مهمتر از هر چيزے، اول بايد مےفهميدم چے توے اون فايل صوتے بود ... فايل ها رو ريختم روے گوشي خودم ... و اون شب زودتر از اداره پليس خارج شدم ... مقصدم خونه ڪريس تادئو بود ... 🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981 ❤️ڪانال شهیـــــد محمــــدهــــادے‌ذوالفقـــارے❤️