#سردار_رحیم_صفوی درباره او می گوید:
« او انسانی بود كه برای خدا كار می كرد و #اخلاص در عمل از ویژگیهای بارز اوست. ایشان یكی از افراد درجه اولی بود كه همیشه مأموریت های سنگین برعهده اش قرار داشت. #حاج_همت مثل مالك اشتر بود كه با خضوع و خشوعی كه در مقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، در مقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق «اشداء علی الكفار، رحماء بینهم »بود. #همت كسی بود كه برای این #انقلاب همه چیز خودش را فدا كرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امر ولایت اعتقاد كامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، كه عاقبت هم چنین كرد. همیشه سفارش می كرد كه دستورات را باید مو به مو اجرا كرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ می شد، از آن دفاع می كرد. #ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف، عبادی و نیایشگر داشت.»
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi
پدر بزرگوارش میگوید :
« #محمد_ابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیب های سیاسی و نظامی، هرگز #نمازش ترك نشد. روزی از یك سفر طولانی و خسته كننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. #ابراهیم آن شب را با همه خستگی هایش تا پگاه، به #نماز و نیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای كاش به سراغم نمی آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمی گرفتی.»
این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا و نیایش برنداشت. #نماز_اول_وقت را بر همه چیز مقدم می شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای #انقلاب كرده بود. آن چیزی كه برای او مطرح نبود، خواب و خوراك و استراحت بود. هر زمان كه برای دیدار خانواده اش به شهرضا میرفت، در آنجا لحظه ای از گره گشایی مشكلات و گرفتاریهای مردم بازنمی ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به #خلق_الله بود.
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi
خاطره ای از #شهید_همت
هر وقت با او از #ازدواج صحبت میكردیم لبخند میزد و میگفت: "من همسری میخواهم كه تا پشت #كوه_های_لبنان با من باشد، چون بعد از #جنگ تازه نوبت #آزادسازی_قدس است." فكر میكردیم شوخی میكند، اما آینده ثابت كرد كه او واقعا چنین میخواست. در دیماه سال هزار و سیصد و شصت #ابراهیم ازدواج كرد. همسر او شیرزنی بود، از تبار زینبیان. زندگی ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجامید. از زبان این بانوی استوار شنیدم كه میگفت:
"عشق دردانه است و من غواص و دریا میكده
سر فرو بردم در اینجا تا كجا سر بر كنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم
بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی كردیم و بعد راهی سفر شدیم. مدتی در پاوه زندگی كردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهههای جنوب رفتیم من در دزفول ساكن شدم. پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سكونت پیدا كردیم كه محل نگهداری مرغ و جوجه بود. تمیز كردن اطاق مدت زیادی طول كشید و بسیار سخت انجام شد. فرش و موكت نداشتیم. كف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه كردم و به پشت پنجره آویختم. به بازار رفتم و یك قوری با دو استكان و دو بشقاب و دو كاسه خریدم. تازه پس از گذشت یك ماه سر و سامان میگرفتیم؛ اما مشكل عقربها حل نمیشد. حدود بیست و پنج عقرب در خانه كشتم. بدلیل مشغله زیاد #حاج_ابراهیم اغلب نیمههای شب به خانه میآمد و سپیدهدم از خانه خارج میشد. شاید در این دو سال ما یك ۲۴ ساعت بطور كامل در كنار هم نبودیم. این زندگی ساده كه تمام داراییش در صندوق عقب یك ماشین جای میگرفت، همین قدر كوتاه بود."
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi
پهلوان بسیجی #ابراهیم_هادی از بنیانگذاران گروه چریکی #شهید_اندرزگو در جبهه گیلان غرب و ستاره ورزش #کشتی کشورمان است؛ او در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله #شهید_سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛ #ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید، از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریمخان گذراند. او در سال ۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سالهای پایانی دبیرستان، مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد؛ حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر مرحوم #علامه_«محمدتقی_جعفری» بسیار در رشد شخصیتی #ابراهیم مؤثر بود.
این شهید مفقود، در دوران پیروزی انقلاب شجاعتهای بسیاری از خود نشان داد؛ همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.
یکی از کارهای #ابراهیم انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به عقب جبهه بود. گاهی اوقات پیکرهای مطهر شهدا در ارتفاعات بازیدراز بر شانههای ابراهیم مینشست تا به دست خانوادههایشان برسد.
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi
✅ ای کاش ما هم هنر جذب داشتیم...
خواهر #شهید_ابراهیم_هادی میگفت:
🔺 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،
عدهای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین.
#ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد،
🔻 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
#ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار #ابراهیم خجالت زده شد.
❓#ابراهیم از زندگیاش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
❤️طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از #ابراهیم در جبهه شهید شد...
‼️ اگر مثل #ابراهیم_هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزدتر نکنیم!!
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi
سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. #ابراهیم عقب موتور نشسته بود.
از خیابانی رد شدیم. #ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟! گفت: هیچی؛ اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم.
با #ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه #ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان گفت: #آقا_ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ها!
#ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، #ابراهیم را خوب میشناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد.
وقتی اتاق خالی شد رو کرد به #ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: #آقا_ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! #ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش میکنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم.
بین راه گفتم: #ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت میکردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره! با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟
جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلیها نمیدانند. ایشون #حاج_میرزا_اسماعیل_دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم #حاج_آقای_دولابی را شناختند. تازه با خواندن #کتاب_طوبی_محبت فهمیدم که جمله ایشان به #ابراهیم چه حرف بزرگی بوده!
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi
...عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطهای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم. آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد و مرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: #ابراهیم شرایط بسیار بدتر از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد، دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم. احساس کردم از دور چیزی پیداست و در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم. کاملاً مشخص بود، سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند و در مسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند و زخمی و خسته به سمت ما میآمدند. معلوم بود از کانال میآیند.
فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم. به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید. بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم: از کجا میآیید؟
حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها آب خواست. سریع قمقمه را به او دادم. دیگری هم از شدت ضعف و گرسنگی بدنش میلرزید. سومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند: از بچههای کمیل هستند.
با اضطراب پرسیدم: بقیه بچهها چی شدن؟ در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد، گفت: فکر نمی کنم کسی غیر از ما زنده باشد.
هول شده بودم. دوباره و با تعجب پرسیدم: این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ با همان بی رمقی اش جواب داد: زیر جنازه ها مخفی شده بودیم.
اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.
عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد. یکی از اون سه نفر پرید توی حرفش و گفت: همه شهدا رو ته کانال کنار هم می چید. آذوقه و آب رو پخش می کرد، به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم: مگر فرماندهان و معاون های دو گردان شهید نشدن، پس از کی دارید حرف می زنید؟
گفت: یه جوونی بود که نمیشناختیمش، موهایش این جوری بود ...، لباسش اون جوری و چفیه...
داشت روح از بدنم جدا میشد. سرم داغ شده بود. آب دهانم را قورت دادم. اینها همه مشخصه های #ابراهیم بود. با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم و گفتم: #آقا_ابراهیم الان کجاست؟
گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود و به ما گفت: تا می تونید سریع بلند بشید و تا کانال رو زیر و رو نکردند فرار کنید. یکی از اون سه نفر هم گفت: من دیدم که زدنش. با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
این گفتهها آخرین اخباری بود که از #کانال_کمیل داشتیم و #ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده، همیشه دوست داشت #گمنام شهید شود.
چند سال بعد از عملیات تفحص شهدا، محمودوند از بچههای تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در #کانال_کمیل شهیدی پیدا شد که در وسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، در آخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
"امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)!"
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi
و سرانجام #ابراهیم، در #والفجر_مقدماتی پنج روز به همراه بچههای #گردان_کمیل و #حنظله در کانالهای #فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد و در #۲۲_بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچههای باقی مانده به عقب، تنهای تنها با #خدا همراه شد و دیگر کسی او را ندید و #جاویدالاثر شد!
#ابراهیم همیشه از #خدا میخواست گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست!
به کانال شهید مدافع حرم محمدحسن قاسمی بپیوندید.
@ShahidMohammadHasanGhasemi