4_5780888416908477424.mp3
11.38M
🎧🎧
رنگ خدا میگیرم من با
تسبیحات حضرت زهرا(س)
الحمدلله که نوکرتم
الحمدلله که مادرمی
الحمدلله که از بچگی
مادر سایه روی سرمی
🎤 با نوای حاج #مهدی_رسولی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 پهلوان پهلوانان ✍در درگیری شکست محاصره #سامرا شهید حسین پور آنقدر حماسه و #رشادت از خود نشان داد
همرزم شهید:
💢شب ها #نماز_شبش ترک نمیشد و روزها تو عملیات #روزه بود.
💢چند شب بود که نخوابیده بودیم، گفتم حسین بیا یه عکس بگیریم #نور_بالا میزنی، فردا #شهید میشی؛ گفت بادمجون بم آفت نداره ولی بیا #عکسمونو بگیریم!
💢شب بعدش به شوخی بهش گفتم دیشب به #امید اینکه شهید میشی باهات عکس گرفتم، چقد خودمونو به زحمت انداختیم و شهید هم نشدی!
#لبخندی زد و گفت نگهش دار به دردت میخوره، این حرفش آتیش به دلم زد.
💢گفتم حسین خدا نکنه یه روز عکس ها رو ببینیم و دوستامون رفته باشن و ما #جاموندیم. بازم یه لبخندی زد و یقین پیدا کردم خیلی #موندنی نیست.
💢فقط حسین می دونست این عکس چقد به دردم میخوره.
حالا ما موندیم و جای خالی دوستان توی عکس.
💢یاد جمله آن سردار گیلانی مدافع حرم افتادم که می گفت:
«من #افتخار همرزمی سرداران شهیدی مانند املاکی، خوش سیرت، اصغری خواه و ... را داشتم.وقتی شهید مرتضی حسین پور را دیدم به خود #بالیدم که معنویت، زیادت و شجاعت آن سرداران شهید در یک جوان گیلانی تکرار شده و در حال #حماسه_آفرینی است...»
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرمانده_شهید_حججی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸" بامان الله یا شهید الله "🔸 🔻کلام شهید: 🌷|برای شهید شدن باید #شهادت را آرزو کرد. من خودم به ا
👆محل شهادت #شهید_بیضایی
❣هیچکس نمیدانست حرف #آخری داشته یا نه؟!
❣آنهایی که بالای سرش رسیده بودند میگفتند:
نفسهای آخرش بود و حرف نمیزد.
نمىدانم ...
شاید وقتی با #موج انفجار به #دیوار کانال خورد، #یازهرا گفته باشد.
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾ ﷽✾
📽| #ڪلیپ
👈اینه رسم #همسفری...
🎤 حامد زمانی
به یاد
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
#بسیارزیبا👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(43) 2⃣ آغاز تفرقه و سقوط با مرگ سلیمان علیه السّلام به عنوان آخرین پیا
❣﷽❣
💠 💠 #پیامبران و #مهدویت(44)
تحلیل واقعه:
این نخستین باری بود که قوم بنی اسرائیل مورد قتل و اسارت و تبعید قرار می گرفت، اما در ادبیات تاریخی یهود این آخرین و تنها نوبت نیست.
بعدها مورخان یهودی موارد بسیاری از جمله حمله بخت النصر، حمله رومیان، قتل عام و تبعید یهود بنی قریظه در صدر اسلام، یهودستیزی در اروپا و نهایتاً کوره های آدم سوزی آلمان در جریان جنگ جهانی دوم را بدان افزوده اند.
ضمن این که امروزه دروغ بودن مورد آخر کاملاً به اثبات رسیده و در مورد آن کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده، برای نمونه در کتاب لیال یهودیه به اثبات کذب بودن سه مورد نخست نیز پرداخته است. در خصوص این وقایع و تحلیل آن در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت، اما آنچه جریان حمله شلمناسر را-در صورت وقوع در ابعاد گزارش شده-از بقیه موارد پس از خود جدا می کند، این واقعیت است که در این حمله یکی از دو کشور منسوب به قوم بنی اسرائیل مورد تاخت و تاز قرار گرفت و کشور دیگر تا مدت ها پس از آن به حیات خود در امنیت ادامه داد.
مورخان سبب این امر را وسعت کم و ثروت اندک کشور یهودا دانسته اند. همچنین ساکنان بنی اسرائیلی کشور اسرائیل در پی این حمله و به اسارت برده شدن-آنچنان که مورخان یهودی می نویسند-به تدریج در زمان اسارت با اقوام دیگر درآمیختند و از بین رفتند. این اتفاق در مورد هیچ کدام از حوادث مشابه پس از حمله شلمناسر نیفتاده است.
اگر قوم یهود مورد حمله و هجمه ای واقع شده، همه قوم در برابر این ابتلاء قرار گرفته اند و اینچنین نبوده که گروهی در اسارت و گروهی در امنیت به سر برند و مهمتر از آن قوم به اسارت رفته و تار و مار شده، بر اثر انسجام توانسته اند پس از مدتی خود را بیابند و به حیات خویش ادامه دهند.
در واقع با این حمله، بخش بزرگی از قوم بنی اسرائیل در تاریخ گم شد و از این مقطع مقدمات جایگزینی قوم یهود به جای آنان و با مصادره همه افتخارات و تاریخ آنان فراهم شد. با این تحلیل و با بررسی حوادث پس از آن می توان این فرضیه را مطرح کرد که این جریان یک صحنه سازی یا دست کم یک استفاده شیطانی از موقعیت ایجاد شده است که در طی آن یک پاکسازی درون قومی گسترده اتفاق افتاده و بخش کوچکی از این قوم بزرگ تجربه برادرکشی قابیل را تکرار کرده و مأموریت اجداد خود را در قتل یوسف و خاموش کردن نور خداوند در خاندان اسرائیل به انجام رسانیده اند.
در قرآن کریم موردی از کشتار و تبعید داخلی در بنی اسرائیل ذکر شد که می تواند بر این جریان تطبیق داده شود.
این در حالی است که آرتور کسلر در کتاب قبیله سیزدهم(1361) قوم فعلی یهود را حتی از بازماندگان این جریان نمی داند و ریشه قوم امروزی را به قبیله ای ترک تبار به نام “خزر” باز می گرداند که در شمال دریای خزر ساکن بوده و در جریان تاریخی در حدود سال 740 میلادی و در اواخر دوران بنی امیه به دین یهود درآمده اند.
این قوم سپس با حمله وایکینگ ها-که نام غربی آنان بود و در سرزمین های شرقی “روس” خوانده می شدند-و در پی آن با حمله مغول از این سرزمین کوچ کرده و در سرزمین های اروپای شرقی ساکن شدند. بنابر ادعای وی جمعیت اصلی امروز یهود در دنیا بیش از آن که نتیجه حرکت قوم از اروپای غربی به سمت شرق باشد، حاصل این کوچ از شرق به غرب است.
به هر حال و با پذیرش هر نوع تحلیلی نسبت به ریشه یهودیان امروز، توجه به این واقعیت مهم است که متأسفانه نام امروزین بزرگترین دریاچه جهان در شمال کشورمان از نام این قوم مهاجم و وحشی گرفته شده است.
از وقایع مهمی که در این دوره دویست ساله و پس از آن در درون قوم بنی اسرائیل اتفاق افتاد و قرآن کریم نیز به آن اشاره کرده است، جریان پرحجم قتل انبیا است، به نظر می رسد.
در لحظات آخر فروپاشی و انحراف این قوم، خداوند از روی لطف و برای اتمام حجت، پیامبران بزرگوار خود را در حجمی زیاد به سوی آنان مبعوث کرده تا مگر دست از این انحراف بزرگ برداشته و عهد خود را با خداوند متعال به یاد آورند.
در مقابل، این قوم لجوج در دام شیطان گرفتار آمده و به مقابله گسترده با این جریان برخاستند و دست به چنان کشتار عظیمی از پیامبران الهی در تاریخ زدند که در قرآن کریم به عنوان یکی از جرائم بزرگ آنان مورد تأکید قرار گرفته است. در نقلی است که ایشان در یک بین الطلوعین هفتاد پیامبر را به شهادت رسانده اند.
تعداد قابل توجهی از این پیامبران به ایران آمده و در این سرزمین وفات کرده و یا به شهادت رسیده اند که در جای خود قابل بررسی دقیقتر می نماید.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6050734877039395575.mp3
4.73M
#سفر_پرماجرا ۲۳
هرچی وابستگی بیشتر میشه؛
ترک تعلّق هم،سخت تر میشه❗️
از نعمتهای دنیات
برای خودت نعمتهای آخرتی بساز!
هرچی بیشتر برای اونور خرج میکنی؛
تعلّقت کمتر
و وفاتت راحت تر میشه👆👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♥️🍃| #سیره_شهید #بابڪ گفت: میخوام برم #خارج از #ڪشور مردم #فڪر ڪردند میخواد بره #آلمان همچون #براد
✍همرزم شهید نوری:
🌸توی مناطق که بودیم موقع #نگهبانی بابک اگه میدید کسی #خسته است از خواب بیدارش نمیکرد.
خودش #بجای اون شخص پست میداد.
پ ن : توی این عکس خستگی از چشماش میباره.
#شهید_بابک_نوری_هریس 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‼️فیلم کامل سخنان #شهید_محسن_حججی در اردوی جهادی 🌹 درس هایی که شهید مدافع حرم "محسن حججی" با حضور د
📚برشی از کتاب #سربلند
📝برای من #قلیان حکم زاپاس داشت؛ آماده توی صندوقعقب🚕. باهم رفتیم دنبال رودخانه🏞 رفتم کیف قلیان را آوردم.
📝گفت: خداوکیلی کاری کن #ماهم حال کنیم. گفتم: خب من هم میخوام همین کار رو بکنم؛ مگه نمیبینی⁉️ دارم قلیون چاق میکنم!
📝ابروهاش گره خورد😠 و گفت: من از این چیزا خوشم نمیاد. دوید از توی ماشین🚕 منچ آورد. هیچ قلیانی نمیتوانست به اندازه آن #ماروپله سرحال بیاردمان. آخ که چقدر خندیدیم😄! حتی هیجان بازی بارسا و رئال هم به پایش نمیرسید.
📝این وسطها هم که حق نداشتی دهانت را باز کنی. تا حرف #یکنفر را میکشیدی وسط سریع شاخکش فعال میشد: آقا #غیبت نکن⛔️
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰مسلمان و شیعه شدن یک #مسیحی توسط #حاج_عمار 💢بعد از #شهادت حاج عمار وارد مقر قبلیاش شدم. رزمنده ا
زندگــے ...
از #شہادت آغاز میشود
آنانڪہ یڪ عمر #مرده_اند ،
💥یڪ لحظہ هم شهید #نخواهندشد❌
#رزقک_شهادت 🌷 #شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زندگــے ... از #شہادت آغاز میشود آنانڪہ یڪ عمر #مرده_اند ، 💥یڪ لحظہ هم شهید #نخواهندشد❌ #رزقک_شه
9⃣7⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🗓تولد: 9 #تیر 1364 / تهران
📋مسئولیت: فرمانده تیپ سیدالشهدا (ع)
🌷شهادت: 16 #آبان 1394 / حلب
🔰شهید محمدحسین #محمدخانی، متولد نهم تیرماه 1364 دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه آزاد🏢 واحد یزد، از فعالان #بسیج دانشجویی و از فعالان ستاد تدفین #شهدای_گمنام🌷 این دانشگاه بود
🔰حضور وی در #سوریه با عنوان مربی آموزشی شروع شد، 💥اما چنان در بین نیروها درخشید که مورد توجه #فرماندهان ارشد نظامی واقع شد👌 و بعد از مدتی به عنوان فرمانده تیپ هجومی #سیدالشهدا(ع) منصوب شد.
🔰محمدحسین را در سوریه به نام مستعار « #حاج_عمار» میشناختند. حاج قاسم سلیمانی نگاه ویژهای به محمدحسین داشت☺️ و در یکی از دیدارهایش گفته بود: عمار برای من مثل « #همت» بود. شجاعت💪 و دلاوری محمدخانی باعث شده بود که همواره او را در #خط_مقدم ببینند.
🔰دل بیباک و سر نترس❤️ محمدحسین در بین نیروهایش مشهور بود. تا جایی که می توانست از خواب و #استراحتش میگذاشت که ♨️حتما خودش در خط حضور داشته باشد. فرمانده بارها بهش میگفت: «شما وقتی فرمانده هستی، #حق_نداری بری خطِ اول و بجنگی. اگه اتفاقی برای شما بیفته، شیرازهٔ کار از هم می پاشه💥 »
🔰اما قبول نمی کرد❌ میخواست حتماً کنار نیروهایش وسط معرکه #حاضر باشد. خیلی راحت می توانست بیاید عقب خط بنشیند، بی سیم📞 دستش بگیرد و با بیسیم نیروها را کنترل و مدیریت کند؛ ولی این کار را نمی کرد.
🔰 #اسلحه به دست میگرفت و می رفت خطِ اول جبهه. در عین فرماندهی و هوش نظامی💬همیشه در میانه میدان بود. تا اینکه نیمه #آبان سال 94، آرزوی دیرینهاش تحقق یافت و در حومه شهر #حلب به خون سرخ❣ خویش آغشته گشت و خود را به قافله #شهدا رسانید🕊
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد 🌷دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر ب
#ماجرای_خواب_حضرت_زهرا 🌹
🔹سوریه که بود پیام داد📲 گفت #خواب عجیبی دیدم بعد از اینکه کلی اصرار کردم خوابش رو تعریف کرد. گفت خواب دیدم وضع خراب بود و هوا سرد☃ داشتم با #پوتین نماز📿 میخوندم.
🔹یکی اومد شروع کرد به حرف زدن و گفت #نمازت قبول نیست❌ و منم به شکافتادم.بعد از چند دقیقه⌚️ تو خواب دیدم که یه #خانم_چادری اومد به خوابم و گفت: #پسرم ازت قبوله خداخیرتون بده ان شاءالله☺️
⭕️تا به خودم اومدم فهمیدم #حضرت_زهرا رو دیدم و از خواب پریدم🗯
#حضرت_زهرا_مدد ❤️
#شهید_حسین_معزغلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو قرار منی زهرا.mp3
7.5M
🎧 زمینه جدید و بسیار دلنشین
🎼 تو قرار منی #زهرا کس و کار منی...
🎤 #سیدرضا_نریمانی
🏴شهادت #حضرت_زهرا (س)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 5⃣4⃣ #قسمت_چهل_وپنجم 💞تا صبح رو
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
6⃣4⃣ #قسمت_چهل_وششم
💞{منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود. سال ها غذایش پوره بود، حتی قورمه سبزی را که دوست داشت برایش آسیاب می کرد که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. جگرها را دانه دانه سرخ می کرد و می گذاشت دهان منوچهر. لپش را می کشید و قربان صدقه ی هم می رفتند. دایی آمده بود بشان سر بزند. نشست کنار منوچهر گفت: «این ها را ببین. عین دو تا مرغ عشق می مانند.»}
💞 از یک چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم؛ که منوچهر را دوست داشتم و بهش نگفتم. از کسی هم خجالت نمی کشیدم. منوچهر به دایی گفت:«یک حسی دارم، اما بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیده ام نمی توانم.»
💞دایی شاعر است. به دایی گفت:«من به شما می گویم. شما شعر کنید، سه چهار روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید.» دایی قبول کرد، گفت: «می آورم خودت برای فرشته بخوان.» منوچهر خندید و چیزی نگفت.
💞بعد از آن، نه من حرف رفتن می زدم، نه منوچهر. اما صبح که بیدار می شدم، به قدری فشارم می آمد پایین که می رفتم زیر سرم. من که خوب می شدم، منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهراً حالش خوب بود، حتی سرفه نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا را بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد، اما به فکر رفتن منوچهر نبودم....
💞ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زرداب بالا آورد. به دکترش زنگ زدم.
گفت: «زود بیاوریدش بیمارستان.»
عقب ماشین نشستیم. به راننده گفت:«یک لحظه صبر کنید.»
سرش روی پام بود. گفت:« سرم را بیاور بالا.»
خانه را نگاه کرد. و گفت:«دو روز دیگر تو بر می گردی.»
نشنیده گرفتم. چشم هایش را بست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید «رسیدیم؟»
گفتم: «نه چیزی نرفتیم.»
گفت:«چه قدر راه طولانی شده. بگو تندتر برود.»
💞از بیمارستان نفرت داشت. گاهی به زور می بردیمش دکتر.
به دکتر گفتم: «چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمی شود. یک سرم بزنید، برویم خانه.»
منوچهر گفت:« من را بستری کنید.»
بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده. توی اتاق چشمش که به تخت افتاد نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد که تخت رو به قبله است. تا خواباندیمش روی تخت، سیاه شد. من جا خوردم. منوچهر تمام راه و توی خانه خودش را نگه داشته بود. باورم نمی شد این قدر حالش بد باشد. انگار خیالش راحت شد تنها نیستم.
💞 شب آرام تر شد.
گفت:« خوابم می آید ولی انگار چیز تیزی فرو می رود توی قلبم.»
صندلی را کشیدم جلو. دستم را بالای سینه اش گرفتم و حمد خواندم تا خوابید.
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
7⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهفتم
💞{ هیچ خاطره ی خوشی به ذهنش نمی آمد. هرچه با خودش کلنجار می رفتم، تا می آمد به روزهایی فکر کند که می رفتند کوه، با هم مچ می انداختند، با عصا دور اتاق دنبال هم می کردند و سر به سر هم می گذاشتند؛ تفأل دایی می آمد به دهانش.
« آیتی بود عذاب اندُه حافظ بی تو /که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود »
💞منوچهر خندیده بود، گفته بود«سه چهار روز دیگر صبر کنید.» نباید به این چیزها فکر می کرد. خیلی زود با منوچهر برمی گشتند خانه. }
از خواب که بیدار شد، روی لبهاش خنده بود، ولی چشم هاش رمق نداشت.
💞گفت:«فرشته وقت وداع است.»
گفتم: «حرفش را نزن.»
گفت:«بگذار خوابم را بگویم، خودت بگو، اگر جای من بودی می ماندی توی دنیا؟»
روی تخت نشستم، دستش را گرفتم. گفت:«خواب دیدم ماه رمضان است و سفره ی افطار پهن است. رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، همه ی شهدا دور سفره نشسته بودند. بهشان حسرت می خوردم که یکی زد به شانه م. حاج عبادیان بود. گفت: بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته ای. بغلش کردم و گفتم من هم خسته م. حاجی دست گذاشت روی سینه ام ؛ گفت با فرشته وداع کن. بگو دل بکند، آن وقت می آیی پیش ما. ولی به زور نه.»
💞اما من آمادگی نداشتم. گفت:«اگر مصلحت باشد خدا خودش راضیت می کند.»
گفتم: «قرار ما این نبود.»
گفت:« یک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم.»
گفت: «حالا می خواهم حرف های آخر رابزنم. شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست که روی دلم سنگینی می کند. باید بگویم. تو هم باید صادقانه جواب بدهی.» پشتش را کرد.
💞گفتم: «می خواهی دوباره خواستگاری کنی؟»
گفت:«نه، این طوری هم من راحت ترم هم تو.»
دستم را گرفت. گفت:« دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی.»
کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود.
گفتم: «به نظر تو، درست است آدم با کسی زندگی کند؛ اما روحش با کس دیگر باشد؟»
گفت:«نه»
گفتم: «پس برای من هم امکان ندارد دوباره ازدواج کنم.»
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5827878412848464403.mp3
21.59M
🎵 #صوت_شهدایی
❣گفته بگویم مادرم، قابل ندارد
❣نذر شما بال و پرم قابل ندارد
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_10493627.mp3
2.84M
♨️ علائم نفوذ شیطان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجت الاسلام #عالی
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یک روزِ گرم #اردیبهشتی، 1400 کیلومتر آن طرفتر از خاک کشورمان🇮🇷 یک جوان رعنای ایرانی بود و دهها نیرو
♥شستن استکان های #روضه
✿هر سال ایام #فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا(س)🏴 برپا می شود که به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم⭕️ یک روز سر راه از #حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای #روضه بنشینم. وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند😔
✿به حامد گفتم اشکالی ندارد❌ حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و #تمیزکردن مسجد کمک می کنیم. وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت: مادر جان من یک نیتی کردم شما بروید و #استکان های چای روضه را بشویید.
✿حامد به من نگفت نیتش چیست❗️ اما من به همان نیت استکان ها را #شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت💔 و بعد خبر #شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز #نیتش_شهادت بود🌷
راوی: مادر شهید مدافع حرم
#شهید_حامد_جوانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فر
🍃🌺🍃🌺
🔰در باشگاه بیشتر از همه به یکی از شاگردان که #پدر_نداشت توجه نشان میداد، بچه های باشگاه خیلی #دوستش داشتند
🔰به #بزرگ_تر و ارشد از خودش خیلی احترام میگذاشت مثلا وقتی کسی از #اساتید کاراته می آمد اینقدر با حیا و با ادب بود که میرفت انتهای کلاس پشت سر بچه های کمربند پایین به #احترام استاد می ایستاد.
🔰حمید آقا نسبت به درآمدشان خیلی #حساس بودن که حتما #حلال باشه، حتی گاهی اوقات ساعت کاری که تمام میشد حمید آقا مشغول به کار بودن چون نمیخواستند که #کم_کاری کرده باشند و پولی که به خانه می برند مورد داشته باشد.
✍به روایت دایی شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh