🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰انگار همین دیروز بود که #پوتین های همرزمان و دوستان👥 آقامحمدتقی رو جفت کرده بودیم و با همه دلتنگی
🔸میثم آن قدر خوب و مظلوم بود☺️ که حیف بود غیر از #شهادت از دنیا برود. #لیاقت شهادت را داشت.
🔹از بچگی👦 حرفگوشکن بود. خیلی کمک حالم بود. بچه فعالی بود. بزرگتر که شد تا #من جلوتر از او وارد اتاق نمیشدم قدم برنمیداشت🚷
🔸 #هیچوقت به من نمیگفت برایش فلان کار انجام بدهم. همیشه با #وضو بود. نمازش را اول وقت میخواند. یک جوری معلم اخلاق بود و با ایمانش برای همه #الگو بود.
راوی: مادر شهید
#شهید_میثم_علیجانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸میثم آن قدر خوب و مظلوم بود☺️ که حیف بود غیر از #شهادت از دنیا برود. #لیاقت شهادت را داشت. 🔹از بچ
9⃣5⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠لباس پاسداری برازندهاش بود
🔰من چهار فرزند داشتم که #میثم فرزند دومم بود. 21 فروردین 1366🗓 روزی بود که خداوند میثم را به من #امانت داد. همسرم #پاسدار بود و زمان جنگ تحمیلی💥 به صورت داوطلب به جبهه میرفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر✌️ حضور داشت.
🔰پسرم از بچگی به #شهادت و لباس پاسداری علاقه داشت💖 سال 1385 پاسدار شد و از ابتدا در یگان ویژه #صابرین لشکر 25 کربلا خدمت کرد. مشوقش شدیم که #راه_پدرش را ادامه بدهد.
🔰همزمان درسش📚 را هم ادامه داد و #لیسانس جغرافیای نظامی گرفت. میثم دو بار به #سوریه اعزام شد. 21 فروردین 95 که #سالروز_تولدش🎂 بود در منطقه خانطومان سوریه ترکش به ↵چشم، ↵گوش، ↵سر و ↵دو پایش اصابت کرد💥 و مجروح شد.
🔰او که به ایران🇮🇷 منتقل شد، دوستانش 16 اردیبهشت در کربلای #خانطومان به شهادت🌷 رسیدند. همرزمانش👥 میگویند: میثم زمانی که مجروح شده بود تا #آخرین لحظه سنگرش را حفظ کرد. فرمانده گفت بیا عقب، نرفت❌ صبح که بچهها رفتند سنگر را تحویل داد حالش وخیم بود و در #بیمارستان جراحی شد.
#شهید_میثم_علیجانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عارف کایدخورده🌷 و بابک نوری🌷 هریس هر دو از شهیدان #دهه_هفتادی مدافع حرم هستند. 💠هر دو دانشجو و مت
🔰آخرین اعزام
💢بار #سوم هر کاری کرد او را نبردند🚷 میگفتند شما یک بار مجروح شدی و #تک_پسر هستی، پدرت ناراحتی قلبی💔 دارد و دلایل زیادی برای نبردنش داشتند.
💢روحیه و اشتیاقش برای #رفتن خیلی زیاد بود. از میان چندین #تکاور از نظر آمادگی جسمانی و سؤالات نفر اول بود و آمادگی بسیار بالایی داشت.
💢آبادان، اهواز، دزفول، بهبهان و تهران #عارف را نبردند. از محل تحصیلش در مازندران هم نتوانست برود❌ و در نهایت با لشکر 16 قدس #گیلان اعزام شد و #بدون_خبر من راهی شد.
راوی: مادر شهید
#شهید_عارف_کایدخورده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حجـــابـــ🌸🍃
این شعر به افتخار همه #چادریهای_باحیا
🍂 #چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف
🍃همچو مروارید💎 زیبایم درون یک صدف
🍂دیدِ #نامحرم نیفتد لاجرم برسوی من
🍃افتخارم باشد این #زهرا بود الگوی من
🍂مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است😒
🍃من ولی گویم که با چادر تنم #اسلامی است
🍂مدعی گوید که با #چادر، کِلاست باطل است
🍃من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است👌
🍂مدعی خواهد مرا #بی_دین کند با لفظ دوست
🍃 #چادر_من همچو تیر زهرگین برچشم اوست..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مراسم #احیای_مهدوی
سخنران : حجت الاسلام والمسلمین #محمد_صادق_کفیل( معاونت بنیاد حضرت مهدی(عج) )
🎙با شعرخوانی: هاشم طوسی
🎤مناجات خوانی : مصطفی کیوان منش
📆زمان:شنبه ۲۳ فروردین
ساعت ۲۳
🚪مکان:مشهد شهرک غرب نبش یوسفی ۲۴ مسجد المنتظر(عج)
♨ پایگاه #روح_الله
❇ حوزه مقاومت بسیج #١یاسر
🏢 ناحیه مقاومت بسیج سپاه #یاسر
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺آخرین عکس خانوادگی😔 #هميشه وقتي ميرفت مأموريت ميگفت از همه بيشتر دلم براي #محمدامين تنگ ميشود.
🎀امروز روز #توست
و من....
تمام دلتنگیهایمـ💔 را
به جای #تو
در آغوش💞 می کشم
چقدر جایت میان بازوانم #خالیست
🎊تولدت مبارک🎊
#شهید_علیرضا_بریری
#سالروز_ولادت🎈
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 🔸✨🔸🗳🌎🔸✅ #قسمت_پانزدهم:یه مثال خیلی مهم! 👌🔸🔸🔸👇 استاد پناهیان: ف
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#قسمت_شانزدهم: اسلام یعنی برنامه ی افزایش لذت
✅👆🔸
استاد پناهیان:
حتما بعضی از غربزده ها رو دیدید که میگن
😤 آقای اسلام مخالف اینه که ما لذت ببریم از غذا خوردن
و مدام حال ما رو میگیره!
اسلام میگه آقا هنوز جا داری اما نخور!😤
میگه میخوام حال کنم 😒
میخوام دو لقمه ی دیگه بخورم چه کار داری شما؟؟😤
میخوام چرب وشیرین بخورم !
در حالی که اگر دقت کنید
🔸 آقای اسلام میخواد یه کاری بکنه
"اگرچه به ظاهر داره با بعضی لذت های بی بند و بارانه ی تو مخالفت میکنه "
👌اما در واقع داره یه برنامه "جاودانه و فراگیر"
برای "لذت بردن تو از غذا خوردن" به تو میده ...
🌎〽️🔹🔹🔹
عزیزم💞
آقای اسلام اصلا مخالف نیست که کسی
👈از زندگی خودش
👈 از رفتار مادی خودش
👈از رفتار جنسی خودش
در خانواده "کم لذت ببره"
اتفاقا میخواد تو "لذت بیشتری" ببری.
چرا؟
🌺صاحب آقای اسلام، انسان رو خلق کرده
"نمیخواد که انسان رو مریض کنه"
"نمیخواد که انسان رو اذیت بکنه" .....
👌خداوند حکیم میدونه " تو اگه کم لذت ببری میری سراغ گناه "
👆👆خیلی مهم
"میگه بیا من بهت برنامه بدم برای لذت بردن"
لذت بردن چیزی نیست که هلو راحت بیا تو گلو باشه!😒
اکتسابیه ✋
باید به دست بیاری
تصادفی نیست ❌❌❌
لذت بردن با زندگی بی برنامه و "هر دم بیل" نمیشه
🚫
👌هردم بیل یه اصطلاح عالمانه است😉
یعنی هرچی دم بیل اومد همینجوری بزن
هردم بیل نباید باشه❌
زندگی باید برنامه داشته باشه✅
✅👆🌸
ببینه بیل رو کجا بزنه تو زمین کشاورزی🌿
💟این اساس نگاه دینیه
مثلا به شما میگه برای اینکه بیشتر لذت ببری من بهت برنامه میدم 👏👏
چه برنامه ای؟
#ادامه_دارد.....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امام زمان عج_۳۹.mp3
3.17M
#فایل_صوتي_امام_زمان 36
✍تنهـــا نیستی یوسف!!!
ما ثابــت خواهیم کرد؛
که اهل کوفـه نبوده و نخواهیم بود.
🌸ما ثابـــت می کنیم که؛
اَحــــرارِ توئـــــیم👆👆
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🌸📚📖📚🌸🌸 برشی از کتاب #اسم_تو_مصطفاست ❣می گفتی : 《تو بچه ی شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و منِ بچه
🌾در زمان فتنه 88 من باردار بودم و او با توجه به اتفاقات و #اغتشاشات تهران دائم در #مأموریت بود. شبانه روز🌗 درگیر بود و کمتر دیده می شد.
🌾هم و غمش #حفظ_نظام بود و بارها به خاطر همین دغدغه اش مجروح💔 شد و سخت ترین آن وقتی بود که با قمه و چاقو⚔ او را زده بودند.
🌾با حال و روز بدی که داشتم خودم را به سختی به #بیمارستان رساندم، پشت پرده روی تخت🛌 بود. #پوتینش را درآورده بود. ناخودآگاه پایم به پوتینش خورد. #خون، درون پوتین موج زد!
🌾آنقدر از او خون رفته بود که پوتین هایش #پر_خون بود. من حسابی ترسیده بودم😔
🎤راوی: همسر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞 ↶ #نیمه_پنهان↷ #قسمت_چهاردهم 4⃣1⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃" يك بار بين خر
📚 #رمان
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_پانزدهم 5⃣1⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃" من هم برايش پيغام فرستادم " اين ها با خدا معامله كرده اند . كي از اين ها بهتر ؟ " خدا را شكر مي كردم كه توانسته بودم طبق نظرم ازدواج كنم . حتی از اين كه مراسم نگرفتيم خوش حال بودم . اصلاً در ذهنم نبود كه مثلاً ازدواجم رنگي از ازدواج حضرت علي و حضرت فاطمه داشته باشد .
🍃بعد از مدتي كه رفت و آمد ، گفت " اگر شما اهواز باشيد ، زودتر مي توانم بيايم پيشتان . منطقه ي كاريم الآن آن جاست . با يكي از دوستانم كه تازه ازدواج كرده . يك خانه مي گيريم . يك طبقه ما باشيم ، يك طبقه آن ها ، كه تنهايي برايتان زياد مشكل نباشد . به يك محلي هم مي گوييم كه بيايد و در خريد و اين كارها كمكتان كند . "
🍃اين حرف را من كه عاشق ديدن مناطق جنگي بودم زود مي توانستم قبول كنم ، ولي اطرافيان به اين راحتي نمي توانستند . مي گفتند " هر كاري رسم و رسوم خودش را دارد . " براي خودشان ناراحت نبودند ، مي گفتند " جواب مردم را هم بايد داد . " همان حرف و حديث هاي هميشگي شهرهاي كوچك ، كه بايد برايشان يك گوش را دركرد و يكي را دروازه . اما پدرم مي گفت من در مقابل تواضع اين جوان چيزي نمي توانم بگويم . تو هم دخترم ، اين نصيحت را از من داشته باش و با شوهرت هميشه صادق باش .
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_شانزدهم 6⃣1⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃شهريور همان سالي كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسي من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختري نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولي احساس مي كردم اگر هم راه او نروم پشيمان مي شوم .
🍃شايد آن موقع براي ما طبيعي بود . اهواز براي من جايي جديد و قشنگي بود . اثاثمان را ريخته بوديم توي يك تويوتاي لندكروز . همه ي اثاثمان نصف جايي بار وانت را هم نمي گرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدي و خواهرش . خيلي خوب شد كه خواهرش هم راهمان آمد . من هنوز رويم نمي شد با آقا مهدي تنها بمانم .
🍃از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس مي كرد كه سكوت بين من و آقا مهدي ديگر زياد شده يك حرفي مي زد . مثلاً " شما خياطي هم بلدي ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه اي شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توي آن گرمايي كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولري هم براي خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از همسايه ي طبقه ي پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدي مي گفتيم مگر توي اين گرما مي شود زندگي كرد . ولي بايد مي شد .
🍃چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولي اين يكي ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدي در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، براي اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه اي درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگي مشتركمان را شروع كنيم .
🍃يك سري وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه هاي آن جا به خاطر گرماي هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز مي كردند . آمد و همه جاي شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزي ، نمايشگاه فرهنگي سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بي كار بودي و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايي . " آقا مهدي يك ماه اول تقريباً هر شب مي آمد خانه . اما من بي كار نبودم .
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5963105814645309883.mp3
7.12M
🔰 شور _ بسیار زیبا و احساسی
🔺 از زبان #همسران شهدای مدافع حرم
🔸گفت دوسه تا #امانتی میذارم
🔹اینا #باید پیش خودت بمونه
✩لباس مشکیم ، ✩چفیم ، ✩ساعتم....
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh