Shahat.tartil-joz.12.mp3
7.21M
💿 #ترتیل⇧⇧
◀️ جزء دوازدهم قرآن کریم
🎙 #استاد_شحات_محمد_انور
🔸حجم: ۷ مگابایت
✨التماس دعا✨
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣7⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷 💠 #اشکهای_جاری_خودرا_آماده_کنید 🍃🌹آخرين نماز صبح «علاء نجمه» نماز #وداع او ب
🍃🌸🍃🌸🍃
شوق شهــ🌷ـادت . . .
در #نگاهـش موج می زد
مرغ مهاجر🕊 بود و
دلـ❤️ بر اوج میزد
#شهید_علاء_حسن_نجمه🌷
#شهید_مدافع_حرم_لبنانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰 #غلام_عباس وقتی کسی ازمحمد تقاضای کمک میکرد آنچه در توان داشت در طبق اخلاص میذاشت #شهید_محمد_اسد
#روایت_عشق ❣
💢آقا محمد قبل از رفتن به #سوریه چهار دوره در #جهاد_عراق مشارکت کرده بودند تمام دفعات با هزینه شخصی💰
💢و کسب اجازه جهاد در #سوریه را از 🔅حضرت علی (ع) 🔅امام حسین (ع) 🔅حضرت ابوالفضل العباس (ع) کرد برای اینکه بتواند #برود و کسی سد راهش نشود🚫
💢 #چهل روز ایشان #روزه بودند و هر شب تا صبح مشغول نماز شب و عبادت بودند و سه شبانه روز هم در حرم #امام_رضا (ع) بودند تا بدون مشکل به سوریه برسند برای #دفاع از ناموس اهل بیت.
💢وپس از اینکه به سوریه رسید به گفته همرزمانش👥 #هشتاد روز دیگر #روزه گرفت به خاطر اینکه به او اجازه دفاع از حریم ناموس حضرت علی(ع) را داده اند و در اول ماه مبارک #رمضان با دهان روزه به #شهادت رسید🕊🌷
#شهید_محمد_اسدی🌷
#شهید_رمضان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنــگـــــــــــر🔔🔔
♦️نگاه کن...
خوب نگاه کن👀
ببین #کجا زندگی میکنی⁉️
♦️اینجا سرزمینی است که در #دفاع_مقدس مردان و زنانی #فدای آن شدند تا ذره ای👌 از خاک و ناموسش را ندهد✘
♦️جوان ها و نوجوانانی که در #اوج_زیبایی و قدرت بودند و از لذت ها گذشتند و #رفتند و آسمانی🕊شدند.
↮این طرف تر را نگاه کن↮
♦️گفتیم دفاع مقدسی ها از جنس ما #نیستند🚫 ما نسل موبایل📱 و اینترنت و ماهواره و کلش و هزار چیز دیگریم. آن زمان که این ها نبوده.
شاید اگر بود آنها هم #نمیگذشتند😏
♦️نگاه کن↯↯
متولد چه دهه ای هستی⁉️
#دهه_شصت؟
#شهید_رسول_خلیلی 🌷
↫هم که هم سن تو بود...
#محمد_هادی_ذوالفقاری🌷
↫که رفت و از همه خوشی هایش گذشت.
#مسعود_عسگری 🌷
↫با قد و بالای رشیدش...
دهه #هفتادی⁉️
#شهید_محسن_حججی 🌷
↫هم دهه ای تو بود...#سرش را داد
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷
↫همان افتخار دهه هفتادی ها!
↫همان که از همه چیزش حتی موتورش🏍 گذشت...
یا #شهید_احمد_مشلب🌷
↫جوان پولدار💶 لبنانی...
♦️یا چرا راه دور برویم...
اصلا همین #شهید_جهاد_مغنیه
↫آقازاده ای که همه چیزش فراهم بود...
♦️خب حالا #بهانه ات چیست؟
⇜این ها که هم دهه ای #تو هستند...
⇜این ها هم که موبایل📱 و کلش و هزار چیز دیگر را مثل تو دیدند...
⇜این ها هم که در همین اوضاع و احوال بد جامعه بودند...
♨️نه عزیز من
این ها همه #بهانه ست...
#شهادت همت و حال👌 میخواهد.
وگرنه این ها هم بالــ🕊 نداشتند
فقط ( #همت) داشتند...
♦️شهید که #معصوم نیست
فقط از سیم خاردار #نفسش عبور کرده.
بیا قول بده تو هم از سیم خاردار #نفست عبور کنی.
اراده داشته باش و همت کن💪
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_6609800.mp3
3.81M
🎧حکایت شنیدنی ملاقات #نظافتچی با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)
🎤 #استاد_عالی
🍂 #امام_زمان🌼🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎤 #حاج_حسین_یکتا
🌴فرمانده گردانی میگفت: خواب دیدم #امام_عصرو...آقا گفت: لیست گردان و بده. لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز🖍 زیر بعضی #اسم ها رو خط✍ کشیدن..
🌴زیر هرررر اسمی خط کشید، تو عملیات، #شهید_شد😭
💥بچه هاااا!
لیست اسم شماها دست #شهداست دارن میبرن پیش #امام_زمان... میگن آقا من ⇜از این دختر⇜از این پسر، خیلییی #راضی ام👌 آقا براش #خوشگل بنویس😍
🌴بعد فکر کن، آقا خودکار سبزشو🖌 ور داره بگه این #سرباز_خودمه💖
بچه هااااا
بخر بخره ها!
#مهمونیه😍 بچه ها زود باشین..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_مرتضی_مسیب_زاده🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣3⃣1⃣ به یاد
#شهید_محمدحسین_مومنی🕊❤️🕊
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدحسین_مومنی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔻راوی: مادر شهید
🔰محمد حسین پسری بسیار #آرام و کمصحبت، صادق و خوش اخلاق بود👌 در تمام طول زندگی به یاد ندارم در هیچگونه #مشاجرهای شرکت کند❌ و احترام زیادی به پدر و مادرش می گذاشت✔️
🔰بسیار #علاقهمند به درس بود. در کنار درس📚 به کلاسهای #حفظ_قرآن و کلاسهای ورزشی🏋 علاقه داشت و آن را دنبال میکرد. وی #حافظ سه جزء از قرآن کریم بود و در ورزشهای پینگ پنگ🏓 و فوتبال مهارت بسیاری داشت.
🔰پسرم در خانوادهای #روحانی به دنیا آمد. روحانیت جدای از ولایت فقیه نیست🚫 و مسئله #ولایت_فقیه از خردسالی در زندگی وی جریان داشت. طبیعتا در نوجوانی نیز #داوطلبانه رهرو راه ولایت فقیه شد.
#شهید_محمدحسین_مومنی
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
#شهید_پاکستانی_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸محمد حسین سال ۱۳۷۲📆 در خانوادهای مذهبی از اهالی #کراچی_پاکستان و در شب ولادت حضرت زهرا(س)🎊 به دنیا آمد.
🔹2 ساله بود که به همراه خانواده به #ایران نقل مکان کرد و تا هنگام اعزام🚌 به #سوریه، در ایران🇮🇷 ساکن بود.
#شهید_محمدحسین_مومنی 🌷
#شهید_پاکستانی_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویژه
خاطرات #شهید_حامد_بافنده از طلبه شهید فاطمیون محمدحسین مومنی
#شهید_محمدحسین_مومنی🌷
#شهید_پاکستانی_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 خانواده موفق👏 #قسمت_سی_و_نهم:اثرات معنوی ازدواج ✔️🔵💠 استاد پناه
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
خانواده موفق👏
#قسمت_چهلم:تمرین شرافت
✔️🔵💠🔰🔰
استاد پناهیان:
🔰در روایت داره آدم شریف وقتی که غذا به دیگران میده لذت میبره
😊✅👌
اما آدم پست وقتی غذا از دیگران میخوره لذت می بره !!!
😒
⛔️⛔️
میگه آقا امشب یه شام درست وحسابی مفتکی زدیم ها ...چقدر مزه میده!
😋😜⛔️
ولی شبی که بنا هست خودش شام بده مصیبت زده میشه است
🔘😩
انگار یکی از عزیزانش از دست رفته😒
میگیم چی شده 😳؟؟؟
میگه هیچی یکی از رفقا دیشب اومدن خونه ی ما ،یه خرجی افتادیم !🔞
آقا این چه حرفیه آخه؟
آدم شریف میخوراند خوشحال میشه😊
آدم لئیم میخورد از دیگران خوشحال میشه😑
💕اخلاق همینه در ازدواج 💕
✅بعد ازدواج آدم اخلاقش درست میشه
عصبی مزاج بودنش کاهش پیدا میکنه ⬇️
مهربانی رو تو زندگی خانوادگی و زناشویی تجربه میکنه.
😘👆
بهش بگی خدا مهربانه یه جوری انگار بهتر حس میکنه...
بدون اینکه بخواد به تفصیل رابطه ی بین ازدواج و ارتباطش با خدا رو درک بکنه و بتونه بیان کنه.
👈اما اثرش رو در خودش میبینه.
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امام زمان عج_۷۲.mp3
4.46M
#فایل_صوتي_امام_زمان 61
✍قَــلَم بــردار!
امروز فرصتِ امضاست؛
زیر عهدنامه ی عشـــق...
بیـا...
تا رسیدن، راه زیادی نمانده است!
قلم بردار و امضاء کن!
و پای این عهد، صادقانه بایست👆👆
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ 🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا 🌷 #نان_سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کن
🔹خاطره ای از زبان همکار شهید احمدی روشن:
🔮هفته ای چهار پنج بار بین #نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد🚖 نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دوسال؛ #هشت_سال کارش همین بود. ساعت چهار صبح🌥 می نشست توی ماشین🚕 و راه می افتاد.
🔮گاهی وقت ها تازه ساعت یازده شب🕚 جلسه اش #شروع می شد. بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت #تهران، هفت صبح🕰 توی تهران جلسه داشت. خستگی نمی شناخت❌ به قول بچه ها لودری کار می کرد.
🔮یک بار حساب کردم، #مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر🎰 رفته و آمده؛ #ده_برابر دور کرهی🌍 زمین.
🔮این که #ایران توانسته است در جمع ۱۰ کشور برتر جهان🗺 در انرژی #هستهای برسد مدیون رشادتهای #احمد_ روشن ها است🌷
#شهید_احمدی_روشن
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖 #قسمت_بیست_و_هشتم8⃣2⃣ 🍂ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﺩﻣﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍﯼ
📚 #از_داستانهای_نازخاتون
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_بیست_و_نهم9⃣2⃣
🍂ﺑﻐﺾ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺶ ﺯﺩ: ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﺮﺩﻡ. ﺩﺭﺳﻤﻮ ﺗﻮﯼ ﺣﻮﺯﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺩﺍﺩﻡ. ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﺯ ﻫﺮﮐﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺩﻭﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﺣﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻋﺰﺍﻣﻢ ﮐﻨﻦ، ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﯿﻮﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﺑﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻥ، ﺗﺎ ﯾﻪ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺮﻡ.
🍁ﺩﺍﺷﺖ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺍﻋﺰﺍﻣﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ … ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻡ ﻋﻘﺒﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭﻟﯽ … ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ، ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻻﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻐﻀﺶ ﺑﺘﺮﮐﺪ: ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﺑﯿﺎﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺷﻤﺎ، ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺑﺸﻢ ﻭ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺷﻤﺎ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ؟ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﮕﺮﺍﻧﺘﻮﻧﻢ …
🍂ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻬﻢ ﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺩ ﭼﯿﻪ؟ ﮔﻔﺘﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ کمک ﻣﯿﮑﻨﻦ، ﮔﻔﺘﯿﺪ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺷﻬﺪﺍ ﻫﻢ ﺍﺟﺮ ﺷﻬﺪﺍ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻥ . ﺍﮔﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺸﮑﻠﺘﻮﻥ ﻣﻨﻢ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺭﻓﺘﻨﺘﻮﻥ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ .
🍁ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩﻡ : ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﺷﻤﺎﺭﻣﻮ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ !
ﻭ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻡ . “ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﻃﯿﺒﻪ؟ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﺳﺮﯼ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺟﻤﻌﺶ ﮐﻨﯽ؟ ”… ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﺗﻮﺭﺟﯽ ﺯﺍﺩﻩ . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻣﺴﺘﺎﺻﻞ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﻡ . ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻗﺎ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ! ﺍﯾﻦ ﻧﺴﺨﻪ ﺭﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﯿﭽﯿﺪﯼ ! ﺧﻮﺩﺗﻢ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﻦ !
#ﻋﺎﺷﻘﯽ_ﺩﺭﺩﺳﺮﯼ_ﺑﻮﺩ_ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﻢ …
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_سی0⃣3⃣
🍂ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﻤﯿﺰﺩﻡ. ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ. ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﻧﮓ ﺗﻠﻔﻦ ﺍﺯ ﺟﺎ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪﻡ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﯾﮑﺮﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻧﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
🍁ﺩﺍﻍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟
– ﺑﮕﻮ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ؟
– ﺁﺭﻩ … ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﺩﻣﺎﯼ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍﺳﺖ . ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟
– ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ، ﮔﻔﺖ ﺁﺧﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﯿﺎﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ !
ﺟﯿﻎ ﮐﺸﯿﺪﻡ: ﭼﯽ؟
– ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻮﻟﯽ ﺗﻮ ! ﻣﮕﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﺗﻪ؟ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮﻩ ﮐﯽ ﻫﺴﺖ؟ ﭼﯿﮑﺎﺭﺱ؟
🍂– ﭼﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ؟ ! ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻃﻠﺒﻪ ﺳﺖ .
– ﻃﻠﺒﻪ؟ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺍﺑﺪﺍ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﺪﻩ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻃﻠﺒﻪ !
– ﭼﺮﺍ؟
– ﺍﯾﻨﺎ ﺁﻩ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻥ ! ﺑﺎ ﭼﯿﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ؟
ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﻭﺭ ﺭﻓﺘﻢ . ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪ . ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ : ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ … ؟ ﺁﺭﻩ .… ؟
ﻟﺒﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﻣﺎﺩﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ : ﺁﺭﻩ !
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh