فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار شهیدان در جوار سالار شهیدان
🔸تشییع پیکر مطهر شهدای جبهه مقاومت در جوار حرم سید سالار شهیدان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 5⃣1⃣ 🌸خواهـران گرامیام به شما سفارش می ڪنم با تاسی از حضرت زهرا (س)، #چادر را بعن
#فرازی_از_وصیت 6⃣1⃣
همسرم!
من جای قبرم را در مزار
شهدای کرمان مشخص کردهام
قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم
بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید
نه عبارات های عنوان دار ...
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 چهار همرزم شهید #قاسم_سلیمانی چه کسانی بودند؟
#انتقام_سخت_در_راه_است
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 4⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وچهارم 📖
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وپنجم
📖ایوب که مرخص شد، برایم هدیه🎁 خریده بود. وقتی به حالت عادی برگشته بود، فهمیده بود ک قبل از رفتنش چقدر توی #کوچه داد و بیداد راه انداخته بود. لبخند زد و گفت: برایت تجربه شد😅 حواست باشد بعد از من #خل نشوی و دوباره زن یکی مثل من بشوی، امثال من فقط دردسر هستیم. هیچ چیزی از ما به تو نمیرسد❌ نه پولی داریم، نه خانه ای هیچی ....
📖کمی فکر کرد و خندید
_من میگویم زن یک #حاجی_بازاری پولدار شو
خیره شدم توی چشم هایش که داشت از اشک پر میشد😢 شوخی تلخی کرده بود. هیچ کس را نمیتوانستم به اندازه ی #ایوب دوست داشته باشم. فکرش را هم نمیکردم از این مرد جدا شوم. با اخم گفتم: برای چی این حرف ها را میزنی؟😕
📖خندید
_خب چون روز های اخرم هست #شهلا، بیمه نامه م توی کمد است. چند بار جایش را نشانت دادم. دم دست بگذار، لازمت میشود بعد من ....
+بس کن دیگر ایوب😡
_بعد از من مخارجتان سنگین است. کمک حالت میشود.
+تو الان هجده سال است داری به من قول میدهی، #امروز میروم، فردا میروم، قبول کن دیگر ایوب........"
📖عاشق طبیعت🌱 بود و چون قبل ازدواجمان کوه نورد بود، جاهای بکر و دست نخورده ای را میشناخت. توی راه #کلیسای جلفا بودیم. ایوب تپه ای را نشان کرد و ماشین🚗 را از سر بالایی تند ان بالا برد. بالای تپه پر بود از گلهای ریز رنگی
📖ایوب گفت: حالا که اول #بهار است، باید اردیبهشت بیایید، بببنید اینجا چه بهشتی میشود.
در ماشین را باز کردیم که عکس📸 بگیریم. باد پیچید توی ماشین، به زور پیاده شدیم و ژست گرفتیم. ایوب دوربین را بین سنگ ها جا داد و دوید بینمان👥بالای تپه جان میداد برای چای دارچینی و سیب زمینی زغالی🍟 که ایوب استاد درست کردنشان بود.
📖ولی کم مانده بود باد ماشین را بلند کند. رفتیم سمت کلیسای جلفا. هرچه به #مرز نزدیک تر میشدیم، تعداد سرباز های بالای برجک ها و کنار سیم خاردارها بیشتر میشد. ایوب از توی ایینه بچه ها را نگاه کرد👀 کنار هم، روی صندلی عقب خوابشان برده بود. گفت: شهلا فکرش را بکن، یک روز #محمدحسین و محمدحسن هم سرباز میشوند، میایند همچین جایی، بعد من و تو باید مدام به انها سر بزنیم و برایشان وسایل بیاوریم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وششم
📖نیمه های شب🌘 بود. با صدای ایوب چشم باز کردم. بالای سرم ایستاده بود، پرسید: #تبر را کجا گذاشته ای؟ از جایم پریدم
_تبر را میخواهی چه کار⁉️
انگشتش را گذاشت روی بینی و ارام گفت: هیسسسس؛ کاری ندارم میخواهم #پایم را قطع کنم. درد میکند، میسوزد. هم تو راحت میشوی هم من. این پا دیگر پا بشو نیست😓
📖حالش خوب نبود، نباید #عصبانیش میکردم. یادم امد تبر در صندوق عقب ماشین🚗 است.
-راست میگویی، ولی امشب دیر وقت است. فردا صبح زود میبرمت #دکتر، برایت قطع کند.
سرش را تکان داد و از اتاق رفت بیرون. چند دقیقه بعد برگشت. #پایش را گذاشت لبه میز تحریر، چاقوی🔪 اشپز خانه را بالا برد و کوبید روی پایش. از صدای جیغم😵 محمدحسین و هدی از خواب پریدند.
📖با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های #خون به اطراف میپاشید. اگر محمدحسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کپ کرده بود😦 ایوب خودش پایش را قطع میکرد.
📖محمد پتو را انداخت روی پای ایوب. #چاقو را از دستش کشید. ایوب را بغل کرد و رساندش بیمارستان، سحر شده بود که برگشتند. سرتا پای محمدحسین خونی بود😢 ایوب را روی تخت خواباند🛌 هنوز گیج بود. گاهی صورتش از درد توی هم میرفت و دستش را نزدیک پایش میبرد.
📖پایی که حالا غیر از #بخیه های عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود. من دلش را نداشتم😖 ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش روغن بمالیم.
📖 #هدی مینشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی میکرد و روی پای او میکشید. دلم ریش میشد💓 وقتی میدیدم، برامدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد میشود و او چقدر با #محبت این کار را انجام میدهد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_164819502.mp3
7.75M
🎼 سرود "عشق سلیمانی"
👈تقدیم به #شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃❤️🍃🌸🍃
•★چه مستحکم، چه با عزت، چه پرشور و چه جانانه
•●برای عزت میهن تو گشتی همچو پروانه
•★حرم های مطهر را مدافع بودی از ایمان
•●تن پاکت از این دنیا، رهاندی شاد و مستانه
•★چُنان زینب که عاشورا ندیده غیر زیبایی
•●چه زیبا و چه رؤیایی کشیدی پَر از این خانه
•★سعادت را شهادت را، چه زیبا آنِ خود کردی
•●شهید زنده ای قاسم، کجا رفتی غریبانه؟
•★بُدی سردار دلها و شدی داغ همه جانها
•●عجب روز و عجب جایی غزل خواندی شجاعانه
•★برفتی و به تو تبریک و بر ما تسلیت گفته
•●عروج سرخ و غمبار تو را آن پیر فرزانه
•★به نام ایزد و با نام رمزِ قاصم الجبّار
•●بگیرم انتقام خون تو، از خصم بیگانه
شعر از: محمدجعفر عزیزی(علی)
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
سلام✋ برآنانی که با پیروی واطاعت از #نائب بر حق امام زمان(عج) برای تحقق ظهور✨ آخرین حجت حق تلاش کردند و خود را در خیل #انصار_المهدی قرار دادند.
عزیزانی که سینه هایشان♥️ را سپر بلا کردند و با کاروانی از جنس #شهادت، راهی ابدیت شدند🕊 کسانی که مرگ به کامشان "احلی من العسل" بود...
و هر #صبح زمزمة ⚜اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه. .. و المستشهدین بین یدیه⚜ از #زبان_دلشان جاری بود.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞اگر انتقام خون سردار شهید قاسم سلیمانی گرفته نشود...
🎙حجت الاسلام #پناهیان
#انتقام_سخت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh